پرچم باهماد آزادگان

358 ـ چرا کسروی را کشتند؟! ـ 4

پس از آن هم جنایتکاران با پشتیبانی بدخواهان این توده بدنبال فرصت دیگری برای کشتن کسروی لگام میجویدند. جانیان دیگری بکار گرفته شدند تا در پوشش هواداران و شنوندگان سخنرانیهای کسروی بخانه‌ی وی راه یابند و جنایت را بانجام رسانند. چندبار جنایتکاران به خانه‌ی او رفته بودند ولی بدلیل بودن یاران کسروی کاری نتوانسته بودند. تنها راه این بود که کسروی را به بیرون از خانه بکشانند و مقصود شوم خود را بانجام رسانند و تنها فرصت زمانی بود که کسروی برای پرونده‌ی « سیزده جلد کتاب» یا «کتابهای بدون پروانه» به دادسرا احضار می‌شد. از این رو زمانی که او برای بیستم اسفندماه به شعبه‌ی 7 بازپرسی احضار میشود ، این تاریخ که محرمانه بوده ، بجنایتکاران نیز آگاهی داده می‌شود.
گفته شده بازپرس و پدرش که سردفتر بوده در آگاه گرداندن محرکان جنایت از تاریخ حضور کسروی در دادسرا دخالت داشته‌اند. سرانجام در آن روز چند تن اشرار نافهم وحشی از شاگرد و دلال بازار ، ساعت‌ساز ، درجه‌دار ‌ارتش و اوباش خیابان اسماعیل بزّاز (مولوی) که افزار اجرای سیاست بیگانگان و توطئه‌ی ملایان گردیده بودند ؛ در اتاق شعبه‌ی 7 بازپرسی در کاخ دادگستری ، کسروی و حدادپور را کشتند و آزادانه از ساختمان بیرون رفتند.
پس از ترور 8 اردیبهشت ، کسروی با سپردن ضمانت از شهربانی درخواست جواز حمل سلاح کرده بود و سلاحی تحویل او گردیده بود ، گویا آن روز نیز سلاحی با خود داشته و پیکر او درحالی فتاده بر روی زمین دیده شده که دست راستش در جیب کتش بوده. پزشکانی که پیکر او را معاینه کرده‌ بودند ، افزون بر زخمهای فراوان گلوله و خنجر بر سینه و پارگی شکم ، جای زخمهای دشنه بر سر و رو و مچ دست چپ وی را نیز گزارش کرده‌اند. با کنار هم نهادن این نشانیها و آگاهیهای دیگری که در اینجا فرصت گفتگو از آنها نیست ، می‌توانیم تا اندازه‌ای آنچه در20 اسفند 1324 در یکی از اتاقهای کاخ دادگستری گذشته را در اندیشه‌ی خود بازسازی کنیم : جانیان که باتاق هجوم ‌می‌برند ، با سلاحهایی که داشته‌اند بکسروی که بر روی صندلی روبروی در نشسته بوده ، شلیک می‌کنند ولی آن پاکمرد غیرتمند پس از گلوله خوردن هنوز تسلیم جانیان وحشی نگردیده بوده و میخواسته دفاع نماید. بدینسان که دست چپش را برای دفاع از خود در برابر خنجرها بالا آورده و حائل می‌کند و دست راست را برای کشیدن سلاح بجیب کت می‌برد که مجال نمی‌یابد و بشهادت می‌رسد. سپس جانیان بالای سر پیکر بیجان او خنجرها را پیاپی فرود می‌آورند و شکمش را می‌درند. چون در ترور گذشته کسروی با اینکه دو گلوله خورده بود ، زنده مانده بود این بار جانیان برای اطمینان از انجام جنایت ، به زدن گلوله‌ها باو بسنده نکرده و با خنجر تن‌اش را پاره‌پاره گردانده ، شکم‌اش را دریدند.
این جنایت با هماهنگی و زمینه‌چینی بدخواهان توده که سررشته‌دار کارهای کشور بودند ، به ‌انجام رسید و از این رو قرار نبود جنایتکاران دستگیر و دنبال گردند. ولی چون پای یکی از این اشرار در هنگام جنایت گلوله خورده بود[1] و او بهمراه چند تن دیگر با گستاخی و پشت‌گرمی به بیمارستان رفته بود ، درپی گزارش بیمارستان به آگاهی ، چندتن از این اشرار بدست کارکنان اداره‌ی آگاهی برخلاف خواست مقامات دستگیر می‌شوند. ولی دادسرای نظامی که رشته‌ی اختیار آن در دست خائنان و کارکنان سیاست بیگانه در کشور بود ، مانند پرونده‌ی ترور 8 اردیبهشت ، از تحقیق درست در پیرامون جنایت و دستگیری دیگر مباشران جنایت و تعقیب آمران و محرکان خودداری مینماید. چند تنی هم که ناخواسته دستگیر شده بودند در دادگاه نظامی تبرئه و تنها براداران امامی به سه سال حبس محکوم می‌گردند. ولی در دادگاه تجدیدنظر نظامی ، سرهنگ باستی رئیس دادگاه و همکارانش ، شرمی بخود راه نداده و اینها را نیز تبرئه و آزاد کردند. از آمران و محرکان جنایت نیز هیچگاه نامی برده نشد ، چه رسد باینکه بازخواست گردند.
در آن سالها سیدمحمد بهبهانی به شاه جوان بسیار نزدیک بود و نزد او آمد و شد داشت. از این رو با نشانیهای دیگری هم که در دست است ، گمان اینکه در دیدارهای این دو ، کشتن کسروی و آزادی کشندگان وی نیز بمیان آمده باشد بیجا و دور نیست.
بدینسان خون این مرد پاک بیمانند و یار غیرتمندش را ریختند و پایمال کردند. ولی کسروی چه کرده و چه گفته بود که ملایان و بیگانگان و مجریان سیاست آنها در کشور ، برای نابودی او دست بدست هم دادند؟.
سخنان کسروی بسیار می‌باشد که در چند جمله نگنجد بلکه درخور آنست که درباره‌ی آن کتابهای بزرگی نوشته شود. آنچه در اینجا میخواهیم بدان بپردازیم یک گوشه‌ای از برخی راهنماییهای اوست که در این کشور بدان پروایی نشد و گذشت روزگار و رویدادهای پس از آن درستی آنها را نشان داده و ما ایرانیان چند دهسالست که میوه‌های تلخ این بی‌پروایی را می‌چشیم.
 کسروی در نوشته‌های خود به جستجوی ریشه‌ی گرفتاریهای ایران و دیگر کشورهای اسلامی پرداخته و راهنماییهای ارجداری در این زمینه کرده. او علت گرفتاریهای ایران و جلوگیر پیشرفت کشور را از هزار سال باز ، رواج خرافات و بدآموزیهای رنگارنگ و پراکندگی میان توده می‌دانست و بر آن بود که نخستین پایه‌ی کوشش سیاسی در ایران و دیگر کشورهای شرقی میبایست نبرد با بدآموزیها و خرافات باشد. ولی نبرد با پراکندگیها و بدآموزیها هم کار هر کسی نیست و نیازمند آنست که سرمایه‌ي بزرگی از آگاهی و دانش در دست باشد تا بتوان بی‌پایگی و ایرادهای یکایک کیشها و بدآموزیها را نشان داد و حقایقی را در زمینه‌ی دین و آیین زندگی جایگزین آنها گرداند و از سوی دیگر چنین کوششی نیازمند دلیری و از جان‌گذشتگی می‌باشد. کسروی مردی بود که این سرمایه‌ی خدادادی را داشت.
کسروی سخنان خود را با گواهیهایی که از تاریخ دور و نزدیک ایران و جهان می‌آورد ، استوارتر می‌ساخت. مثلاً ، او شُوند زبونی ایرانیان در برابر مغولان وحشی را با باریک‌بینی بررسی می‌کند و نشان می‌دهد چگونه سیاست ترکان سلجوقی در رواج صوفیگری و ساختن خانقاه‌ها در سراسر کشور و سرگرم ساختن ایرانیان به این پندارها و بیهوده‌کاریها‌ ، خوی مردانگی و جنگجویی و دلبستگی به کشور و آزادی آن را در ایرانیان فسرد و در نتیجه ایشان بآن آسانی به زیردستی مغول گردن گزاردند.
در بررسی شوندهای ناکامی مشروطه در ایران ، ناآگاهی و آماده نبودن توده و کارشکنی ملایان را یاد می‌کند و نشان می‌دهد که چگونه در دو سه سده‌ی اخیر ، ملایان در برابر هر پیشرفتی کارشکنی و ایستادگی کرده‌اند و برآن بود که اگر گرفتاریها و بدبختیهای کنونی ایران سه علت داشته باشد ، نخستین آنها همین کیش شیعیگری و دکان آخوندهای شیعه می‌باشد.
او همچنین شرح می‌دهد که چگونه دولتهای اروپایی ، از خرافات و پراکندگیهای میان توده‌های شرقی سودجویی می‌کنند و می‌کوشند شرقیان را سرگرم ساخته و در نادانی نگه‌دارند. او برآن بود که بسیاری از شرق‌شناسان ، کارکنان سیاست استعماری دولتهای اروپایی می‌باشند و راز ستایش ایشان از ادبیات ، شعرهای خراباتی ، صوفیگری ، فلسفه ، باطنیگری ، پندارهای زردشتیگری ، شیعیگری و چاپ کتابهای بدآموز دوره‌ی مغول نیز در همین می‌باشد. 
کسروی ایرادهای بنیادی مکتب سرمایه‌داری در غرب و سختیها و گرفتاریهایی که مادیگری و سرمایه‌داری برای آدمی پدید آورده ، یاد کرده و هشدار می‌دهد که علت بحرانهای مالی و رکودهایی که هر چندگاه یکبار در اروپا و آمریکا رخ می‌دهد را باید در ایرادهای ریشه‌ای این روش جستجو کرد. او به خرده‌گیری بسنده نکرده و در زمینه‌ی اقتصاد و پول و سرمایه و کار یک رشته حقایق و اصول ارجداری را نشان می‌دهد که با آنها می‌توان پایه‌ي اقتصاد و قانون‌گزاری در کشور را بر بنیاد درستی گزارد.
 از سوی دیگر ، او یادآوری می‌کرد که چون گرفتاریهای شرق با غرب جداست ، برنامه‌های اصلاح ایران باید با نگرش به ریشه‌ي گرفتاریها و نیازهای این کشور باشد و پیروی از مرامها و مکتبهای غربی همچون کمونیسم که در برابر گرفتاریهای زندگی صنعتی و سرمایه‌داری غرب پدید آمده‌اند ، جز زیان هوده‌ای برای ما نخواهد داشت. زیرا گذشته از اینکه با بودن دکان آخوندهای شیعه و بدآموزیهای فراوان دیگر که در مغزها جای گرفته ، نه کمونیسم و نه هیچ مرام و مکتب دیگری ، در ایران پیش نخواهد رفت ؛ چون گرفتاریها و نیازهای ما جداست ، پیروی از آنها ، بر فرض هم که پیش روند ، نه تنها سودی نداشته بلکه بر دشواریهای ما خواهد افزود.
او دمکراسی را بهترین شکل حکومت دانسته و بدآموزیهای برخاسته از هزاران سال زندگی برده‌وار در سایه‌ی خودکامگی و بویژه بدآموزیهای شیعیگری و دستگاه ملایان شیعه و دعوی حکومت آنها را بزرگترین سد پیشرفت دمکراسی در ایران می‌شناخت. کسروی بزرگمردی بود که در برابر سیاست تقویت ارتجاع در ایران پس از اشغال کشور و کناره‌گیری رضاشاه ، بالا افراشت و تا پای جان ایستادگی کرد. او در سال 1323 چنین هشدار داد :
(دنباله‌ی گفتار فردا خواهد آمد.)
[1] : گلوله‌ای که گویا حدادپور ، این جوان غیرتمند ، انداخته بود و در نتیجه‌ی این دفاع مردانه از پیشوایش ، چندتن از جانیان از پشت سر با گلوله و خنجر او را نیز می‌کشند.