پرچم باهماد آزادگان

353 ـ یک حقیقت تاریخی ـ 1

چنانکه خوانندگان آگاهند ما کنون بیش از « سیاست» (به آن معنایی که دیگران می‌شناسند) به زمینه‌های دیگری می‌پردازیم که بنیاد توده و زندگانی آدمیانه و نیکخواهانه‌ی جهانی است و این را بنیاد سیاست نیز میدانیم. ما در زمینه‌ی سیاست سخنان ارجداری داریم که هرگاه بجا دیده‌ایم گفتارهایی نوشته‌ و در کانال و پایگاه اینترنتیمان آورده‌ایم. ولی تا نخستین پایه از سیاست را که همانا پاک گردیدن از آلودگیها و هموار گردانیدن راه زندگانی می‌باشد استوار نساخته‌ایم ، از کوشش در این زمینه بازنخواهیم ایستاد.
در گفتاری بنام «چرا از راه سیاست نمی‌آییم؟» که پیشتر نیز در کانال آورده بودیم ، این نکته بهتر روشن گردانیده شده و برای کسانی که آن را نخوانده‌اند بار دیگر آن گفتار را آوردیم.

یکی از پایه‌های زندگانیِ بخردانه ، پابستگی به حقیقت و راستی است ـ خواه حقیقت به کاممان شیرین آید خواه تلخ ، خواه بسودمان باشد خواه بزیان. حقیقت‌پرستی یا بزبان پاک:  آمیغ‌پژوهی خوی ارجمندی آدمیان راست. پیشرفتهای آدمیان در زندگی یا آنچه « تمدن» نامیده می‌شود بیش از همه از رهگذر این خوی بوده.
برای مثال کلیسا سده‌ها همراه با دانشهای حساب و هندسه‌ و هیئت بطلمیوسی ، پندارهایی از ارسطو و جالینوس را توأم با بحثهای بیخردانه‌ی کیشی همچون فرشتگان نرند یا ماده؟ یا تن عیسا به آسمان رفت یا روحش؟ بخورد مردم بینوا داد تا آنکه دانشمندانی پیدا شدند که با آزمایش و مشاهده‌ی دقیق پی بردند که نه تنها بیشتر آنها پوچ و ناراست است بلکه هیئت بطلمیوسی هم با آنکه پیش‌بینیهای کمابیش دقیقی از رفتار ستارگان بدست میداد و گمان نمی‌رفت رخنه‌ای در آن باشد ، ناراست می‌باشد : زمین نه کانون جهان که خورشید و ستارگان گردنده بدور آن می‌گردند بلکه خود ستاره‌ی گردنده‌ای بگرد خورشید است و هیئت کپرنیکی مدل راستتری برای رفتار ستارگان می‌باشد.
همینکه دانشمندان ناراستی بافندگیهای ارسطو و جالینوس و نارسایی هیئت بطلمیوسی را دریافتند ، با همه‌ی بیمی که از دستگاه انکیزیسیون کلیسایی میرفت ، به پراکندن حقایق دانشی آغاز کردند. لیکن چون کشیشان هرگز گمانِ ناراستی به باورهایشان نمی‌بردند ، هر کسی را که سخنی ناسازگار با آموزاکهای (تعلیمات) کلیسا میراند سزاوار کیفر میدانستند. اینبود دانشمندانی را که سخنی جز سخنان کلیسا میراندند یا زنده در آتش سوزانیدند یا آنکه پاره‌ای را زندانی و برخی را وادار به پشیمانی جستن از سخنانشان گردانیدند. ولی چون حقایق همیشه زورمندتر از باورهای بی‌بنیاد است ، آنها بدستیاری دلیری و از جان گذشتگی دانشمندان پیش رفت و تبدیل به باورهای استواری گردید. بدینسان ، ستونهای کلیسا به لرزه افتاد و این آغازی گردید بر پایان سده‌های تاریک میانه در اروپا.
آمیغ‌پژوهی بیشتر هنگامها با دلیری همراهست که آن نیز خوی ارجمند دیگری آدمیان راست. هر توده‌ای نیاز به آن دارد که این خوی را در میان خود هرچه نیرومندتر گرداند. دلیری نزد ما نیز بسیار ارجمند است.
وارونه‌ی آمیغ‌پژوهی ، دروغ و دغلکاری در راستیهاست. هستند بیشرمانی که سودشان در پراکندن دروغهاست.
اینان بجای آنکه باورهای خود را با حقایق تاریخی ، اقتصادی ، سیاسی و اجتماعی سازگار گردانند ، کوشیده‌اند آن حقایق را با باورهای پوچ خویش سازگار گردانند.  
از جمله‌ی این بیشرمیها در ایران ، «تاریخ‌سازی» است. و از جمله‌ی این تاریخ‌سازیها تاریخ حکومت « رضاخان» را ساختن است. شاه‌بیت تاریخهایی که ساخته‌اند اینست :
« رضاخان را انگلیسها آوردند و هم آنان بردند».
از دو ماه جلوتر از شهریور 1320 ، بدگویی از رضاشاه از رادیوهای دهلی و لندن آغاز گردید. انگلیسها نه تنها از «سردار سپه» که بازگردانیدن خوزستان به ایران در سایه‌ی کاردانی و کوششهای او انجام گرفت ، بلکه از «رضاشاه» هم ناخشنود بودند. رضاشاه نه به انگلیسها بلکه به آلمانها و سوئدیها نزدیک گردیده بود ، پس چه شگفت که ایشان خواهان نماندن او در ایران و بیرون رفتنش بودند. دولتهای آزمند اروپا از سیاستگران آزاد و جداسر (مستقل) ناخشنودند. ایشان در کشورهای شرقی فرمانبر میخواهند.
پس از پیشامدهای رسوای شهریور 20 که انگلیسها رضاشاه را وادار به کناره‌گیری و بیرون رفتن از میهن گردانیدند ، دوره‌ی تازه‌ای در سیاست ایران پیش آمد که آن را «دوره‌ی دمکراسی» نامیدند تا «دیکتاتوری رضاشاه» را در اندیشه‌ها نمایانتر گردانند. به این اندازه بس نکرده ، پا روی حقایق و راستیها گزاردند و هرچه نیکی در زمان او پدید آمده بود را بدی و ناراستی و ناکاردانی و بدخواهی وانمودند.
بیشتر مردم از کارهای رضاشاه خشنود بودند ولی زبان بدخواهان که آزاد گردید ، فریب بدگویی ایشان را خوردند و در نتیجه مجالی برای هواداری ازو نیافتند. زیرا یک دسته از این بدخواهان ، با آنکه از دست اندر کاران حکومت او بودند ، با آن پادشاه دل پاک نداشتند و هنگامی که او رفت ، از فرصت سود جسته مستقیم یا در‌پرده هر کار نیک او را برنگ دیگری درآورده و خرده می‌گرفتند.
گذشته از دست اندرکاران ، کسانی هم بودند که از حکومت او گزندی دیده و کینه‌ی آن را بدل داشتند. بیشتر اینان زندانیان زمان رضاشاه بودند. دیگر ، دارندگان روزنامه‌هایی بودند که از رهگذر خوی پلید چاپلوسی در زمان او برخورداریهایی یافته بودند و اکنون که او رفته بود « نخست بمقتضای طبیعت استفاده‌جویی و دوم از ترس ملامت مردم صلاح خود را در آن دیدند که پیش بیفتند و بیکبار زبان بنکوهش از رضاشاه باز نمایند و بداد و فریاد پردازند تا بمردم چنین نمایند که دیروز در فشار بوده‌اند و هرچه نوشته‌اند با زور فشار بوده».[1]
در مدت چند ماه چنان دگرگونی‌ای در اندیشه‌ها و سَهِشهای (احساسات) مردم رخ داد که رضاشاه آن پادشاهی که کشور را از نابسامانی و آشوب دوره‌ی خانخانی و تاخت و تاز راهزنان و سرکشی ایلها و رسواییهای حزب‌های سالهای پیش از کودتا رهانیده بود و همه‌ی کسانی که آن دوره‌ی ناامنی را دیده و تلخیش را چشیده او را مردی مردانه و پادشاهی سترگ می‌دانستند و به دل می‌ستودندش ، این بار می‌شنیدند که او مردی ناکاردان ،
نافهم ، با بدیهای دیگر بوده و کشور را به بیراهه می‌برده. نخست‌وزیر و وزیران و نیز دوستان نزدیکش هیچگونه اختیاری نداشتند و همه‌ی اختیار در دست او و او هم عروسک انگلیسها بوده که هر کاری را در آن بیست سال به خواست ایشان انجام میداده.
هنوز رضاشاه از ایران بیرون نرفته بود که آنهایی که یاد کردیم به دشمنی با او آغاز کردند و به هر کارش خرده‌ای گرفتند. ولی زشتترین آنها این تهمت بود که او را عروسک خیمه‌شب‌بازی‌ای می‌شناسانید که نخهایش در دست انگلیسها و بخواست ایشان تکان می‌خورد. مثلاً یک کار ارجدار رضاشاه که جاودان بنام او در تاریخ خواهد ماند ، کشیدن راه‌آهن از جنوب به شمال بود. کسانی بودند که از ناآگاهی مردم سود جسته آن را نیز بخواست انگلیسها وامی‌نمودند و برایش فلسفه‌ای می‌بافتند بدینسان که انگلیسها چون از روی کار آمدن نازیها بیم داشتند و گمان به جنگ آلمان با شوروی می‌بردند ، برای کمک به همپیمان خود این راه را برگزیدند وگرنه کارشناسان بیگانه مسیر راه‌آهن را از شرق به غرب پیشنهاد داده‌ بودند!
این یکی از یاوه‌هایی بود که ساخته بودند تا نشان دهند رضاشاه نه اختیاری از خود در کودتا و نه در اداره‌ی کشور داشت. یاوه‌ای که دهها سال زبان بزبان می‌گردید و کمتر کسی پیدا می‌شد که به اینگونه پندار‌ها پاسخ دهد و مثلاً در این باره بگوید : ساخت راه‌آهن در سال 1307 آغاز گردید و در این سال (1928) هنوز نازیها در آلمان نیرویی نداشتند یا کسی ایشان را نمی‌شناخت تا انگلیسها چنان گمانها و بیمهایی بدارند. یا بگوید : چمبرلین نخست‌وزیر انگلیس تا بازپسین روزهای پیش از آغاز جنگ جهانی دوم ، خود گمان آغاز جنگ به هیتلر نمی‌برد و با او دوستی می‌نمود. یا در آغاز جنگ ، روسها نه با انگلیسها بلکه با آلمانها هم‌پیمان بودند و به یکدیگر یاری می‌کردند. خود روسها نیز تا بازپسین روزهای پیش از رزم آلمانها به شوروی ، درنیافته بودند که آلمانها پیمانشکنی خواستندی کرد.
یاوه‌ی دیگر آن بود که رضاشاه را انگلیسها آوردند که جلو بلشویکها و گرایش به کمونیزم را در ایران بگیرد.
چون در برابر اینگونه یاوه‌ها کسی بپاسخ برنمی‌خاست ، دروغسازان و یاوه‌گویان خواستشان را پیش بردند تا به بازپسین روزهای شاهی محمدرضاشاه رسید و این بار ملایان از این مرده‌ریگ به سودجویی برخاستند.
اینان که زخم خورده‌ی جنبش مشروطه و سختگیریهای رضاشاه به نمایشهای کیشی و از دست رفتن اوقاف بودند ، تاریخ را با دروغها آلودند تا بر رسواییهای خود پرده کشند.
گذشته از تاریخ مشروطه یا « سند سیاهکاریهاشان» که کوشیدند آن را به تاریخ دلخواسته‌ی خود و کارنامه‌ی افتخاراتشان تبدیل کنند ، همچنین کوشیدند هر کاری که رضاشاه کرده بود با وصله‌های نچسبیدنی به انگلیسها بچسبانند. مثلاً پنداری بدینسان ساختند که برآمدن آتاترک در ترکیه و «رضاخان قلدر» در ایران و شاه امان‌الله خان در افغانستان در زمانهای نزدیک به هم ، همه نقشه‌ی انگلیسها بوده تا اندیشه‌ی لاییزم یا جدا کردن دین از سیاست را رواج دهند و در نتیجه اسلام را ریشه‌کن کنند!
از اینگونه دستبردها به تاریخ بسیار است و در اینجا خواستمان اینست که در انکیزیسیونی که پدید آورده‌اند کمتر کسی را یارایی آن بود که سخنی به آخشیج این نادانان فرومایه بگوید. زیرا ایشان مخالفان خود را به آسانی نابود کردند یا بزندان انداختند.
(بخش پایانی این گفتار فردا در کانال خواهد آمد)
[1] : از کتاب دفاعیات کسروی ص 47 از 102 نشر اینترنتی