پرچم باهماد آزادگان

استا رجبعلی دین یاد میگیرد ـ جناب آقا از میدان دررفت


بنام پاكْ آفرنده‌ي جهان

 

بنّايي در خانه‌ي تاجري كار مي‌كند (اتاق سفيد مي‌كند) با تاجر و پسرش صحبتشان درگرفته. ما بنّا را استا رجبعلي و تاجر را حاجي مهدي و پسر او را علي آقا نام گزارده‌ايم و صحبتهاي آنها را در اينجا مي‌نويسيم.

***

استا رجبعلي : مي‌گويند كسي پيدا شده مذهب تازه آورده. اسمش كسروي است مي‌خواهد اسلام را بردارد.

حاجي مهدي : چنين كسي هست. من هم از دور مي‌شنوم. چندي پيش هم ترورش كردند نمرد.

استا رجبعلي : مي‌گويند بهيچ چيز قايل نيست. دشمن امامان ماست. مي‌گويد روضه‌خواني نكنيد. زيارت نرويد.

حاج مهدي : من هم شنيده‌ام. درست نمي‌دانم.

علي آقا : اگر آقاجان اجازه دهد من از مطالب او اطلاع دارم برايتان صحبت كنم.

***

حاجي مهدي با تعجب بروي پسر خود نگاه كرده مي‌گويد بگو!

استاد رجبعلي هم گوشهاي خود را تيز كرده مي‌خواهد بشنود.

 

علي آقا : آن شخص كه اسمش كسروي است نمي‌خواهد اسلام را بردارد. بلكه خود او طرفدار اسلام است. اما اينكه مي‌گويد بزيارت نرويد جهت دارد.

استا رجبعلي : چه جهت دارد؟.

علي آقا : او مي‌گويد جز بخدا كسي را نبايد سجده كرد ، پرستش نبايد كرد. باين جهت است كه مي‌گويد بزيارت نرويد ، با امامهاي شما دشمن نيست.

استا رجبعلي :  مگر وقتي كه ما بزيارت مي‌رويم بامامها پرستش مي‌كنيم؟. ما كه پرستش نمي‌كنيم.

علي آقا : من كربلا و مشهد و نجف را نديده‌ام. در قم كه با آقاجان رفته بودم ديدم مي‌آيند جلو در مي‌ايستند و گردنهای خود كج مي‌كنند ، صندوق را مي‌بوسند ، دور آن مي‌چرخند ، حاجتهاي خود را از آن مي‌خواهند. اين كارها پرستش است ديگر. ما كه بخدا پرستش مي‌كنيم مگر چه كار مي‌كنيم؟.. غير از آنست كه در مقابلش ايستاده تواضع مي‌كنيم؟. حاجتهاي خود را مي‌خواهيم؟.. امام يا پيغمبر در جاي خود ، همه‌شان احترام دارند. ولي شما همان كه پرستش كرديد مشرك خواهيد بود ، بت‌پرست خواهيد بود. حضرت عيسي پيغمبر بوده. با اين حال چون مسيحيها باو پرستش مي‌كنند قرآن آنها را بت‌پرست خوانده است.

اصلاً شما چرا حاجت خود را از خدا نمي‌خواهيد؟!. چرا خداي زنده را گذاشته از امامان مرده حاجت مي‌طلبيد؟!.

استا رجبعلي : هر پادشاهي براي خود وزير دست راست دارد ، وزير دست چپ دارد ، خدا براي خود وزير ندارد؟!. من الان بخواهم بروم پيش پادشاه مرا راه مي‌دهند؟!. بايد بروم پيش وزير ، وكيل ، او را واسطه قرار دهم.

علي آقا : اين خودش غلطست كه شما خدا را پادشاه حساب مي‌كنيد. پادشاهها كه در زمان قديم براي خود وزير انتخاب مي‌كردند ، چون بشر بودند ، عاجز بودند ، نمي‌توانستند يك نفري كارها را راه اندازند. براي خود كمك انتخاب مي‌كردند. خدا كه بشر نيست ، عاجز نيست تا بكمك محتاج باشد. خدا مثل پادشاهها اندروني و بيروني ندارد ، حاجب و دربان ندارد ، احتياج بواسطه نيست شما هر مطلبي داشتيد بخود خدا توانيد گفت.

***

حاجي مهدي با تعجب بروي پسر خود نگاه كرده مي‌پرسد :

. . . : تو اينها را از كجا ياد گرفته‌اي؟..

علي آقا : از مدرسه‌ي ما چند نفر بخانه‌ي آقاي كسروي مي‌روند ، كتابهاي او را دارند من از آنها گرفته بعضي‌هاش را خوانده‌ام ، ولي چون از شما اجازه نداشتم به مجالس آنها نرفته‌ام.

حاجي مهدي : اين حرفها كه راست است اگر همه‌ي حرفهاي او اين طور باشد چه ايرادي باو هست؟..

علي آقا : همه‌ي حرفهايش اين طور است ، همه از روي دليل است.

استا رجبعلي : آخر ما اگر بزيارت نرويم گناههاي ما چه جور بخشيده مي‌شود؟..

علي آقا : استا ، آنها جواب اين را هم داده‌اند ، آنها مي‌گويند آدم باید تا مي‌تواند گناه نكند. دين براي آنست كه آدم پرهيزكار باشد ، پاكدامن باشد ، گناه نكند. و اگر در يك جا پايش لغزيد و گناهي كرد بايد پشيمان شود و توبه نمايد و جبران كند. مثلاً شما بايد سعي كنيد كه هيچ وقت با مردم دعوا نكنيد و هرگاه در يكجا خودداري نتوانستي دعوا كردي و بكسي مشت يا سيلي زدي بايد پشيمان شوي و از آن شخص حليت بخواهي و در عوض آن مشت يا سيلي مهربانيها باو نمايي.

آن عقيده كه شما درباره‌ي زيارت يا روضه‌خواني داريد نتيجه‌اش آن است كه هر كسي خود را در گناه كردن آزاد بداند ، هرچه دلش خواست بكند ، و آن وقت بكربلا رفته و مجلس روضه برپا گردانيده خود را از گناه پاك سازد.

اين عقيده بسيار بد است. يك علت فساد اخلاق در ايران همين عقيده است. من هر وقت بيكار هستم در بازار بحجره‌ي آقاجان مي‌روم ، از وضع اهل بازار بي‌اطلاع نيستم ، من مي‌بينم نود درصد تجار و اصناف علاقه به دين دارند ، تقدس نشان مي‌دهند. ولي در همان حال از گرانفروشي ، يا انبارداري[= احتکار] ، يا فريب دادن بمشتري ، يا تقلب در معامله خودداري نمي‌كنند. آيا علت اين چيست؟..

علت اين آنست كه آنها اطمينان دارند كه هر گناهي كه مي‌كنند ، همان كه پولهايي جمع كردند و بكربلا رفتند و یا مجلس روضه‌خواني برپا ساختند همه‌ي گناهانشان بخشيده خواهد شد. اطمينان دارند كه در آن دنيا بازخواستي از اينها نخواهد بود و بثواب زيارت و روضه‌خواني يكسره ببهشت خواهند رفت.

در اين چند سال كه جنگ بود همه ديدند كه اين دينداران چه رفتاري كردند. هر روز بهانه‌ي تازه‌اي جسته نرخها را بالا بردند ، كالاها را به انبار زدند ، زندگاني را بمردم سخت گردانيدند ، در سال 1322 كه گراني و كميابي بود صدها بلكه هزارها خانواده‌ها را از گرسنگي نابود ساختند. اين كارها را كردند و پروايي ننمودند و از همان راهها پول گرد آورده بكربلا رفتند.

همه‌ي آنها نتيجه‌ي آن عقيده‌ي غلط بود. آقاي كسروي مي‌گويد آدم نبايد گناه كند ، اگر كرد سزاي آن را خواهد ديد. با زيارت رفتن و گريه كردن چاره نخواهد بود. مي‌گويد : اصناف و تجار حق ندارند گرانفروشي كنند ، حق ندارند انبارداري كنند ، گرانفروشي و انبارداري گناههاي بزرگيست كه آمرزش ندارد. مي‌گويد : اگر كسي از كسب خود پول جمع كرد بجاي رفتن بكربلا ، به فقرا ، بهمسايگان ، بخويشان دستگيري كند ، كربلا رفتن چه سودي دارد؟!..

يكي هم كارهاي خداوند از روي حكمت است. كار خارج از حكمت بخدا نسبت نبايد داد. شما اگر دست بينوايي را بگيريد و باو نان دهيد يا رخت پوشانيد ، اين كار شما نتيجه دارد. يك نفر مخلوق خدا را از گرسنگي يا از لختي نجات داده‌ايد. خدا هم بشما اجر خواهد داد. اما اگر برويد و بدور قبر فلان مرده بگرديد آن كار چه فايده دارد كه خدا اجر دهد؟!. اجر دادن بيك كار بيهوده خارج از حكمت نيست؟!..

شما يك امامزاده داود درست كرده‌ايد ، هر ساله مردها و زنها مي‌ريزند بآنجا ، عقيده دارند كه خدا بايشان ثواب خواهد داد ، ما مي‌پرسيم آن دستگاه چيست؟.. چه فايده از آن حاصل مي‌شود؟.. شما كه مي‌رويد آنجا چه نتيجه مي‌بينيد؟.. يك كار لغو و بيهوده كه مي‌كنيد توقع داريد خدا بآنها ثواب دهد؟ آيا اين توهين بخدا نيست؟!

روضه‌خواني نيز همين حال را دارد. نشستن و بيك قضيه‌اي كه هزار سال پيش شده و گذشته ، گريه كردن چه فايده دارد؟!. ، چه نتيجه از آن حاصل مي‌شود؟!. ، چطور معقول است كه خدا بآن اجر دهد؟!.

ما در تاريخ مي‌خوانيم اسكندر مقدوني وقتي كه بايران آمد و اينجا را گرفت در همدان يكي از دوستان او كه نامش « هفستيون» بود مرد. اسكندر دستور داد كه چهار ماه براي او ماتم گيرند ، هر روز صد گوسفند قرباني كنند. دستور داد دمهاي اسبها را بريدند ، ديوارهاي شهر را خراب كردند. بخاطر يك مرده اين همه كارها را كرد.

اين رفتار را باسكندر ايراد گرفته او را يك مرد هوسباز كم عقل شناخته‌اند ، بعد از هزارها سال هر وقت كه اسم اسكندر بميان مي‌آيد اين رفتار زشت او را ياد مي‌كنند.

شما رفتار بدتر از آن بخدا نسبت مي‌دهيد. شما مي‌گوييد چون امام حسين كشته شده خدا دستور داده كه هزارها سال باو ماتم گيرند ، سوگواري كنند ، بسينه‌هاي خود كوبند ، زندگاني خود را رها كرده دنبال اين كارها افتند ، ببينيد آيا اين رفتار شايسته‌ي خداست؟!.

بزرگي امام حسين در جاي خود ، به يزيد بيعت نكرد و با غيرت و شجاعت كشته شد ، اما از گريه كردن چه فايده حاصل مي‌شود؟!.

آنگاه شما مي‌گوييد امام حسين خودش شهادت را قبول كرده بود ، خودش مي‌خواست كشته شود. در جايي كه خودش مي‌خواست ديگر چرا گريه مي‌كنيد؟!. ما نمي‌دانيم بكدام حرف شما گوش دهيم.

***

استا رجبعلي اين حرفها را مي‌شنود بسيار تعجب مي‌كند و رنگش گاه سرخ و گاه سفيد مي‌شود ، و چون حرف باينجا مي‌رسد ماله را از ديوار برداشته و روي خود را بعلي آقا گردانيده با لحن تند مي‌گويد :

 

. . . : خوب آقاجان مگر حكايت زيارت و روضه‌خواني در قرآن نيست؟.. خود خدا امر نكرده؟.. من كوره سوادي دارم ، قرآن مي‌خوانم ، اما معنايش نمي‌فهمم.

***

حاجي مهدي لبخند مي‌زند.

علي آقا : بايد جواب اين را آقاجان بدهد. ايشان عربي مي‌دانند معني قرآن را مي‌فهمند.

حاجي مهدي : مسئله‌ي زيارت و روضه‌خواني در قرآن نيست. در كتابهاي علماست.

استا رجبعلي : پس علماي ما مي‌گويند ما هرچه مي‌گوييم از قرآن مي‌گوييم پس آنها ما را دست انداخته‌اند؟.

علي آقا : مسئله‌ي زيارت و روضه‌خواني نه تنها در قرآن نيست ، در قرآن ضد آن هست :

در قرآن خدا فرموده : « و من يعمل مثقال ذره شراً يره» هر كس باندازه‌ي سنگيني يك ذره كار بد كند سزاي آن را خواهد ديد. ملاهاي شما در برابر آن مي‌گويند : يك كسي اگر هزار گناه كرده چون بامام حسين گريه كند يا بزيارت قبر او رود همه‌ي آن گناهها بخشيده خواهد شد و سزاي آن را نخواهد ديد. مي‌گويند : كسي كه بزيارت برود گناهان او بخشيده مي‌شود اگرچه باندازه‌ي ريگهاي بيابان باشد.

اين درست ضد دستور قرآنست. اين در واقع احكام قرآن و شريعت پيغمبر را فسخ كردنست.

ملاحظه كنيد پيغمبر احكامي آورده ، باين معني كارهاي نيكي را نشان داده كه مردم بكنند ، كارهاي بدي را معين كرده كه اجتناب كنند. براي كارهاي نيك ، ثواب وعده داده ، براي كارهاي بد ، مكافات معين كرده. اينها همه‌ي آنها را كنار گزارده‌اند ، همه‌ي آن احكام را لغو گردانيده‌اند. بكارهاي نيك ـ از قبيل دستگيري به بينوايان ، كوشش بآبادي مملكت ، علاقه‌مندي بآسايش مردم و امثال اينها ـ اهميتي نمي‌گذارند. در برابر كارهاي بد هم زيارت رفتن و روضه‌ خواندن هم درست كرده‌اند كه آدم بكند و خود را از گناه پاك گرداند.

بهتر است براي شما مثلي بزنم. ما امروز در مملكت خود براي اشرار قانونهايي گزارده مجازاتهايي معين كرده‌ايم هر كس دزدي كند سزايش فلانست ، هر كس آدم بكشد مجازاتش فلانست ، هر كس كلاه مردم را بردارد كيفرش فلانست ، اين قانونها را گزارده‌ايم و از ترس آنهاست كه تا حدي از اشرار جلوگيري مي‌شود.

حال اگر مجلس شورا بيايد و مثلاً يك چنين قانون گزارد : « چون مرحوم بهبهاني و ثقه الاسلام و شيخ سليم و غير ايشان در راه مشروطه كشته شده‌اند ، هر كسي كه براي آنها مجلس سوگواري برپا گرداند از مجازاتهاي قانوني معاف خواهد بود» ، خوب ملاحظه ‌كنيد كه نتيجه‌ي آن قانون چه خواهد بود؟..

آيا نه آنست كه اشرار جري شده بهر كار زشتي خواهند برخاست ـ مال مردم خواهند خورد ، دزدي خواهند كرد ، آدم خواهند كشت ـ آنگاه يك مجلس سوگواري براي شهداي مشروطه برپا گردانيده خود را از مجازات رها خواهند گردانيد؟!.. آيا شما گمان ديگري مي‌بريد؟!.. آيا نه آنست كه همين يك قانون همه‌ي قانونهاي ديگر را لغو خواهد گردانيد؟!.

***

حاجي مهدي رو بپسر خود گردانيده مي‌گويد :

. . . : اين حرفها بسيار راست است. ولي استا را بيش از اين خسته نبايد كرد. حالا غروب نزديكست پا شويم برويم. شما از آن كتابها بياوريد من هم بخوانم.

اين را گفته با استا خداحافظي كرده با پسر خود مي‌رود. استا نيز ماله و تيشه را جمع كرده كار را تعطيل مي‌كند.

***

فردا عصري باز حاجي مهدي از بازار و پسرش از مدرسه بخانه آمده‌اند با استا رجبعلي گفتگو مي‌شود.

 

استا رجبعلي : حاجي آقا ديشب نخوابيده‌ام. حرفهاي ديروزي آقازاده‌ي شما نگذاشته من خوابم ببرد.

حاجي مهدي : آن حرفها همه‌اش راست بود. جهت نداشت كه نگذارد شما بخوابيد.

استا رجبعلي : آن حرفها راست بود. ولي ما كه سواد نداريم كوريم. نمي‌دانيم تكليفمان چيست؟!.

علي آقا : استا خدا بشما عقل داده. هر مطلبي را كه مي‌شنويد بايد بعقل خود بسپاريد و بفهميد. سواد نداشتن معنايش آن نيست كه آدم هيچي نفهمد.

استا رجبعلي : اي آقا ما عقلمان كجاست؟!.

***

علي پاسخ نمي‌دهد و چند دقيقه بخاموشي مي‌گذرد سپس يك دفعه مي‌پرسد :

. . . : استا شما بخدا عقيده داريد؟!..

استا رجبعلي : اين چه سئواليست مي‌كنيد؟!.. مگر آدم مي‌تواند بخدا عقيده نداشته باشد؟!..

علي آقا : شما خدا را ديده‌ايد؟!..

استا رجبعلي : اين چه فرمايشيست؟!.. مگر مي‌شود خدا را ديد؟!..

علي آقا : پس از چه راه او را شناخته‌ايد؟!..

استا رجبعلي : با عقلم شناخته‌ام. پس اين عالم را كه خلق كرده؟!.

علي آقا : پس شما مي‌گفتيد عقل نداريد؟!..

استا رجبعلي : پس استنطاق براي اين بود؟.

علي آقا : البته. مي‌خواستم خودت اقرار كني كه عقل داري. شما با همان عقل كه خدا را شناخته‌ايد نيك و بد هر چيز را مي‌تواني شناخت. راست و دروغ را مي‌تواني دريافت. مطالبي كه من ديروز گفتم همه را بعقلت بسپار تا بداني راست است يا دروغ.

استا رجبعلي : يك سئوال هم دارم. شما ديروز از قرآن صحبت مي‌كرديد. از آيه‌هاي آن دليل مي‌آورديد. اين اسماعيل شاگرد من آن آقاي كسروي را ديده‌ است. مي‌گويد روزي كه او را در خيابان حشمت الدوله زدند من در آنجا بودم. با چاقو زده بودند از سر و صورتش خون مي‌ريخت. ما كه نمي‌شناختيم. آنها كه زده بودند فرياد مي‌كردند. مردم اينها اسلام را از ميان بر مي‌دارند ، اينها قرآن را مي‌سوزانند. از جاهاي ديگر شنيده‌ام كه شما قرآن را مي‌سوزانيد.

علي آقا : البته شنيده‌ايد وقتي كه عثمان را كه خليفه‌ي سوم بود كشتند و اميرالمؤمنين علي بن ابيطالب خليفه شد معاويه باو بيعت نكرد و ببهانه‌ي خون عثمان لشكر كشيده در صفين با اميرالمؤمنين جنگ كرد كه نزديك بسه ماه خونريزي مي‌شد و چون در آخر ديد مغلوب مي‌شود و چاره‌ي ديگر ندارد قرآن را آلت استفاده قرار داد و آن را بالاي نيزه‌ها زده اختلاف بميان اصحاب اميرالمؤمنين انداخت.

ملاهاي شما از معاويه درس گرفته‌اند. آقاي كسروي بقرآن بيش از ديگران احترام مي‌گذارد. شنيده‌ام در جواني قرآن را در حفظ داشته. ليكن ملاها چون در مقابل حرفهاي او درمانده‌اند براي تحريك مردم اين تهمت را مي‌زنند.

آقاي كسروي اصرار دارد كه كتابهاي زيانمند كه در ايران بسيار هست و باعث بدبختي مردم شده ـ از قبيل كتابهاي فال و جادو ، ديوانهاي شعرا و رمانهاي بداخلاقي و امثال اينها ـ از ميان برود و براي اين كار جشن كتابسوزان قرار گذاشته كه در هر سال يك روز جمع مي‌شوند و هر كسي كه از اين كتابهاي زيانمند در خانه‌اش دارد مي‌آورد و آنها را بدرون بخاري انداخته مي‌سوزانند.

من تاكنون بمجلس آنها نرفته‌ام و رسماً هم از جمعيت آنها نيستم ، ولي مي‌دانم ترتيبشان چيست ، آن روز كه مي‌شود همه جمع مي‌شوند ، كتابهاي سوزانيدني را روي ميز مي‌چينند ، آقاي كسروي بپا خاسته نطق مي‌كند. خلاصه‌ي نطقش اينست كه بايد بكتابهاي سودمند احترام گذاشت ، رواج آنها را بيشتر گردانيد ، ولي كتابهاي زيانمند را از ميان برد.

تاكنون چند سال اين كار را كرده‌اند و هر سال نطق آقاي كسروي را بچاپ رسانيده‌اند ، من آنها را خوانده‌ام ، در همه جا ديده‌ام نام قرآن را مي‌برد و مي‌گويد : قرآن كتاب آسمانيست ، قرآن نزد ما محترم است.

يك سال يك نفر انجيل آورده بود آن را برداشته و كنار گذاشته و گفته بود اين چون منسوب بيك پيغمبر است احترام دارد ، نبايد باين قبيل كتابها بي‌احترامي كرد.

اينها چيزهاييست كه چاپ شده است و همه خوانده‌اند ، من نسخه‌هاي آنها را خواهم آورد كه تا آقاجان هم بخواند.

حاجي مهدي : اين مسئله دور از عقل است ، كسي اگر بقرآن عقيده هم نداشته باشد اين كار را نمي‌كند ، زيرا كه مي‌داند كه چند صد مليون مردم پيرو قرآنند ، مسلم است كه تهمت مي‌زنند.

استا رجبعلي : خدا ما را از شر اين مردم نگاه دارد ، اين مطلب را بطوري مي‌گويند مثل اينكه با چشم خود ديده‌اند ... شاگرد من يك سئوال ديگر دارد آن را هم بپرسم : آيا امامها روز قيامت بما شفاعت نخواهند كرد؟..

علي آقا : شما مرا مجبور مي‌كنيد مفصل صحبت كنم.

اول بگويم قيامت بآن نحوي كه بشما گفته‌اند قبول كردني نيست. البته اين راستست آدم كه مي‌ميرد روح او باقيست ، در جهان ديگر مجازات و مكافات اعمال اين جهان را خواهد يافت ، امروز درسخوانده‌ها منكر روحند. آنها مي‌گويند آدم كه مُرد تمام شد و رفت ، هيچ چيزي از او باقي نمي‌ماند. همان آقاي كسروي زحمت بسيار كشيده تا روح را ثابت كرده ما همه‌مان اعتقاد بآخرت داريم.

ولي قيامت بطوري كه عقيده‌ي شماست درست نيست. شما عقيده داريد كه خدا روز قيامت براي رسيدگي بحساب مردم خواهد نشست. اين معنايش آنست كه خدا از اعمال مردم آگاه نيست ، تازه يك بيك بخدا رسيدگي خواهد كرد.

عجبتر آنست كه مي‌گوييد ترازوي بزرگي براي كشيدن اعمال مردم نصب خواهند كرد. من نمي‌دانم اعمال را چطور خواهند كشيد؟!. مگر عمل را هم مي‌شود كشيد؟!. مثلاً شما استا كه دو روز است اينجا كار مي‌كنيد آيا ما مي‌توانيم كار دو روزه‌ي شما را با ترازو بسنجيم؟!.. كشيدن عمل در ترازو مثل آنست كه ماست را با متر ذرع كنند.

بعقيده‌ي شما پل صراطي هست از مو باريكتر و از تيغ برنده‌تر و طولش هزار ساله راه است ... ببينيد اين را مي‌شود باور كرد؟!. اين پل براي چيست؟!. مگر خدا با مردم آنقدر دشمن است كه چنان پلي برايشان بسازد؟!. اين تله است پل نيست.

[یک کسي که] پنجاه سال در اين دنيا عمر مي‌كند براي دادن حساب آن ، چه صدمه‌ها خواهد كشيد!. از روي پلي خواهد گذشت كه هزار ساله راه است. عجب نسبتهايي بخدا مي‌دهيد.

استا رجبعلي : آقا مگر صراط در قرآن نيست؟.. اهدنا الصراط المستقيم.

حاجي مهدي : صراط در زبان عربي بمعني راه است ، اهدنا الصراط المستقيم معنايش آن است كه ما را براه راست هدايت كن ، حكايت پل صراط در قرآن نيست.

استا رجبعلي : عجب! پس اين هم دروغ بوده!

علي آقا : آمديم بر سر شفاعت كه اسماعيل شما مي‌پرسد : اول بايد دانست كه شفاعت در دستگاه عدالت نمي‌شود ، در دستگاه ظلم و جهل مي‌شود. در زمان قديم پادشاهان مستبد كه بودند احكام آنها از روي جهل يا ظلم بود. بيك مرد بيگناهي تهمت مي‌زدند و مي‌آوردند و پادشاه بدون تحقيق حكم مي‌كرد بِبَرند سرش را بِبُرند ، يا كسي يك گناه كوچك كرده بود پادشاه خشمش مي‌گرفت و مي‌گفت شكمش را پاره كنند. در برابر آنها شفاعت لازم بوده وزيرها بايستي بخاك افتند و بقبله‌ي عالم التماس كنند تا بدبختي را از كشته شدن نجات دهند.

ولي در دستگاه عدالت شفاعت معني ندارد. مثلاً امروز در عدليه گناهكاري را مي‌آورند و تحقيق مي‌كنند و حكم مي‌دهند كه اعدام شود ، آيا ممكنست كسي در آنجا شفاعت كند؟!. هيچ تاكنون شده است؟!. مثلاً درباره‌ي محمود قاتل ، اصغر بروجردي ، پزشك احمدي حكم دادند ، آيا كسي شفاعت كرد؟.. آيا ممكن بود بكند؟.

اين است كه مي‌گويم : شفاعت در دستگاه ظلم و جهل مي‌شود ، در دستگاه عدالت نمي‌شود. پس شما كه بشفاعت عقيده داريد معنيش آنست كه دستگاه خدا را دستگاه ظلم و جهل مي‌شناسيد. معنيش اين است كه بخدا توهين مي‌كنيد.

بعقيده‌ي شما روز قيامت خدا چون براي رسيدگي بحساب مردم مي‌نشيند ، يك دفعه بغضب مي‌آيد ، نزديك مي‌شود كه حكم كند آتش جهنم مانند اژدها ، همه را بكام خود كشد ، مردم بترس مي‌افتند ، ملائكه‌ها لرزيدن مي‌گيرند پيغمبرها وانفسا مي‌گويند ـ در چنان هنگامي امامهاي شما پيش مي‌آيند و بشيعيان خود شفاعت مي‌كنند. يكي را مي‌گويند شيعه‌ي ماست ، ديگري را مي‌گويند زوار ماست ، هر كسي را بعنواني از خشم خدا نجات مي‌دهند ، اگر در يكجا خدا ايستادگي كرد و كار بسختي كشيد فاطمه‌ي زهرا ناله مي‌كشد كه عرش و كرسي بلرزه مي‌افتد ، خدا ناچار مي‌شود هرچه مي‌خواهند بدهد. ببينيد چه توهيني بخدا كرديد؟!.

اين معنايش آنست كه امامهاي شما بمردم مهربانتر از خدا بوده‌اند. خدا خواهد خواست همه را بسوزاند و آنها شفاعت كرده نخواهند گذاشت.

من تعجب مي‌كنم شما از يك طرف مي‌گوييد : حساب هست ، كتاب هست. از يك طرف هم مي‌گوييد شفاعت خواهد بود. اگر حساب و كتاب هست ديگر شفاعت چه معني دارد؟!.

***

استا رجبعلي بكلي مستأصل شده ماله را بديوار مي‌كشد و زود زود مي‌گويد : لا اله الا الله ، لا اله الا الله.

حاجي مهدي از حرفهاي پسر خود خوشحال و بفكر فرو رفته.

پس از چند دقيقه استا رجبعلي سر خود را بلند كرده آهي از دل كشيده بعلي آقا مي‌گويد :

 

. . . : خب آقا ، چهل سال عمر كرده بوديم اميدمان بشفاعت ائمه بود ، آن هم از دستمان گرفتي. پس تكليف ما روسياهان در نزد خدا چيست؟. من بدبخت امسال دويست تومان پول روضه‌خواني دادم. هر سالي چند روز بامامزاده داود رفته گوسفند سر مي‌بريدم ...

علي آقا : استا ، شما اگر حرفهاي آقاي كسروي را شنيده بوديد اين حرفها را نمي‌زديد. شما چرا روسياه باشيد؟. روسياه آن روضه‌خوان مفتخور است كه پي كسب و كار نمي‌رود و مي‌آيد و با حرفهاي دروغ شماها را فريب مي‌دهد.

اولاً اين كسبي كه شما داريد ، براي مردم خانه مي‌سازيد ، ويرانه‌ها را آباد مي‌گردانيد ، زحمت كشيده از دسترنج خود نان مي‌خوريد ـ اگر درستكاري بخرج دهيد ، در كار خود تقلب نكنيد ، همين خودش عبادت است ، مايه‌ي خشنودي خدا خواهد بود. ثانياً اگر مي‌خواهيد نيكوكاريها كنيد و خدا را بيشتر خشنود گردانيد ، در ميان همسايگان و خويشان خود دست بي‌نوايان را بگير ، اگر كسي بمساعدت نياز دارد مساعدت مضايقه نكن. بمملكت خود علاقه‌مند بوده ، اگر كوششهايي در راه مملكت مي‌كنند همراهي نشان ده. اين كارها را كه بكني مرد نيكوكاري هستي و در نزد خدا روسفيد خواهي بود. احتياج بشفاعت هم نداري.

بشما چنان حالي كرده‌اند كه خدا مثل پادشاهان خودر‌أي بداخلاقست كه بي‌جهت خشم مي‌گيرد. بي‌جهت مردم را بآتش مي‌كشد. از يكسو باين ترتيب شما را ترسانيده‌اند ، و از يكسو درهاي امام حسن و امام حسين را پناهگاه نشانتان داده‌اند.

ولي اينها تمام بي‌معني است. خدا بي‌جهت خشم نمي‌گيرد ، بي‌جهت مردم را نمي‌سوزاند. خدا ما را آفريده و اين جهان را بدست ما سپرده ، و از ما چنين خواسته كه بهم مهربان باشيم ، درستكاري كنيم ، دروغ نگوييم ، كسي را نيازاريم ، دست بي‌نوايان گيريم ، زمين را آباد سازيم ، از نعمتهاي خدا بهره‌مند گرديم ، خوش باشيم ـ خدا از ما اينها را خواسته است ، و ما چون بكنيم خشنود خواهد بود. بسيار غلطست تصور كنيم كه ما نزد خدا روسياهيم ، بسيار غلطست كه بخدا بدگمان باشيم و جستجوي واسطه كنيم.

استا رجبعلي : باز اين حرفهاتان مايه‌ي اميدواري است. ببينيم حاجي آقا چه مي‌گويد :

***

اين را گفته چشمش را بروي حاجي مهدي مي‌دوزد.

حاجي مهدي : اين حرفها راست است. من هم مثل شما تازه مي‌شنوم ، ولي همه‌اش از روي عقل است و بايد قبول كرد.

استا رجبعلي : خوب اين آقاي كسروي در كجاست؟.. ما هم برويم ببينيم.

علي آقا : آقاي كسروي ديدنش احتياج نيست. من هم تا حالا نديده‌ام. بايد كتابهايش را خواند و حرفهايش را شنيد. من از كتابهاي او براي شما مي‌آورم.

استا رجبعلي : من بدبخت سواد درستي ندارم كه كتابهاي او را بخوانم.

علي آقا : پسر يا كسي را نداري كه باسواد باشد؟.

استا رجبعلي : پسري دارم كه امسال كلاس شش است ، اسمش پرويز است. آقا كه مي‌آمد روضه بخواند لج مي‌كرد كه اسم او را عوض كن. اسم امامان بگذار. اينها بهمه چيز ما كار دارند. اگر او بتواند مي‌دهم بخواند.

علي آقا : البته كه مي‌تواند. اين كتابها سخت نيست. اساساً مطالب تمام از روي عقل است. شما وقتي كه بشنويد مثل اينست كه از پيش مي‌دانستيد ، بآساني خواهيد فهميد.

***

استا رجبعلي رو بحاجي مهدي گردانيده مي‌گويد : خانه‌ي شما آباد ، اين دو روزه اينجا مدرسه بود ما خيلي چيزها ياد گرفتيم. حاجي مهدي خشنودي نموده مي‌گويد : من هم مثل شما ، من هم خيلي چيزها ياد گرفتم. جوانان اين دوره بپدرانشان درس مي‌دهند.
 
 
 
 
جناب آقا از میدان دررفت
بخوانندگان اين كتاب
اين كتابچه‌ي كوچكيست. ولي مطالب بسيار بزرگي را در بر دارد. اي خواننده‌ي گرامي ، اينها را بخوان و عقيده‌ي خود را اظهار كن. خدا بهر فردي عقل داده ، غيرت داده كه در راه كشور و توده‌ي خود مجاهدت كند و بحفظ مصالح آن بكوشد.
اي خواننده‌ي گرامي ، اين كتابچه را بخوان‌ ، اگر حرفهايي كه در آن گفته شده راست است و عقل شما آن را مي‌پذيرد تكاني بخود بده و با يك دسته غيرتمنداني كه دست بهم داده در راه اين مطالب كوشش مي‌كنند و فداكاريها مي‌نمايند همراهي نما.
بدان اي خواننده‌ي گرامي ، امروز كشورهاي بزرگ جهان با مشروطه[= دمکراسی]اداره می‌شود ، مشروطه باعث آبادي آنها گرديده. كشور انگليس جهانگير نشده مگر از بركت مشروطه ، فرانسه در سراسر جهان شهرت و نام نيك نيافته مگر از تأثیر مشروطه ، كشور آمريكاي شمالي باين مقام نرسيده مگر در سايه‌ي مشروطه ، ملتهاي بزرگ جهان از مشروطه استفاده‌هاي بزرگ كرده‌اند.
ولي در ايران چهل سالست مشروطه بميان آمده و در اين مدت جز آشوب و بدبختي نتيجه ديده نشده ـ آيا علت آن چيست؟..
علت آن در اين دفترچه بيان شده است. اي خواننده‌ي گرامي اين را بخوان و سرچشمه‌ي بدبختي اين كشور بشناس و بنام عقل و فهم و غيرت در اين مجاهده كه يك دسته بعهده گرفته‌اند همگام باش.
اين كتاب را هر كسي مي‌خواند وظيفه‌ي وجداني اوست كه پس از خواندن بديگران هم بدهد كه بخوانند و در پيرامون مطالب آن با آشنايان و دوستانش گفتگو كند و عقيده‌ي خود را اظهار دارد.
كساني كه وسعت مالي دارند وظيفه‌ي ايشانست كه از نسخه‌هاي اين كتاب و مانندهاي آن كه بازچاپ گرديده و بهاي ارزان گزارده شده بخرند و در ميان آشنايان و دوستان خود پخش كنند. اين بهترين محليست كه پول كسي صرف شود.
بدانيد اي خوانندگان گرامي بزرگترين دشمن كشور و توده ، خرافات و بدآموزيهاي ملاهاست و اين وظيفه‌ي همه‌ي غيرتمندانست كه با آنها نبرد كنند. يكي از راههاي نبرد انتشار دادن اين كتاب و مانندهاي اين مي‌باشد.
دفتر پرچم
 
 
بنام پاكْ آفرنده‌ي جهان
 
درباره‌ي افكار و عقايد آقاي كسروي در ميان يك خانواده اختلاف نظر موجود بوده ، بعضي مخالف و بعضي موافق بوده‌اند. رئيس خانواده آخوندي را كه باو ارادت داشته بخانه‌ي خود دعوت كرده تا در آن باب قضاوت كند و گمراهان را بهدايت رساند. در اين دفترچه جريان گفتگوهاي آن شب و نتيجه را نقل مي‌كنيم. كساني كه در آن گفتگو شركت كرده‌اند عبارت بوده‌اند از رئيس خانواده كه در اينجا « حاجي آقا» ناميده مي‌شود ، فريدون داماد حاجي آقا ، ماهرخ دختر حاجي آقا ، جمشيد پسر حاجي آقا ، آخوند كه از قول حاجي آقا « جناب آقا» ناميده مي‌شود.
***
فريدون كه بكتابهاي آقاي كسروي آشنا گرديده و پيمان بسته بود در راه پيشرفت حقايق و مبارزه با خرافات باندازه‌ي توانايي خود بكوشد ، در ظرف دو ماه موفق شد كه همسر خود ماهرخ را كه دختر يكي از بازرگانان ثروتمند تبريز بود با خود هم‌عقيده گرداند. براي اولين بار براي شركت در جشن كتابسوزان ، هرچه كتابهاي زيانمند (از رمانهاي سراسر بي‌عفتي ، ديوانهاي شاعران ياوه‌گو ، كتابهاي فال و جادو و طلسم و مانند اينها) در خانه داشت حتا شعرهايي كه چند سال پيش خودش سروده و بشكل جزوه براي چاپ آماده گردانيده بود ، همه را در چمداني گزاشته مي‌خواست از خانه بيرون رود. ماهرخ كه در نتيجه‌ي كتاب « در پيرامون رمان» مضرات رمانها را خوب فهميده است چند جلد كتاب رمان كه از سابق در خانه داشت و بخواندن آنها علاقه‌مند بود بفريدون داده خواهش كرد كه آنها را نيز ببرد و بنام او بخورد آتش بدهد.
فريدون رفت. اندكي بعد حاجي آقا پدر ماهرخ كه مدتي بود بآن خانه پا نگزاشته ولي امروز مهر پدري او را بي‌اختيار بسوي اين خانه كشانيده بود براي سركشي و اطلاع از حال ماهرخ از در وارد شد و در روي نيمكتي كه در گوشه‌ي حياط گزاشته بودند نشسته پس از احوال‌پرسي از ماهرخ گفتگوي پايين در ميان آنها رفت :
 
حاجي آقا : پس فريدون كجاست؟..
ماهرخ : (با سادگي و صراحت لهجه) براي شركت در جشن كتابسوزان بنزد همراهان خود رفته است.
حاجي آقا : كتابسوزان يعني چه ، نفهميدم. واضحتر بگو تا ببينم چه مي‌گويي؟
ماهرخ : اينها جمعيتي هستند. سالي يك بار دور هم جمع مي‌شوند ، هرچه كتاب زيان‌آور در دسترس داشته باشند يكجا مي‌سوزانند.
حاجي آقا : (با تعجب) كتاب مي‌سوزانند؟ جشن مي‌گيرند؟ سوزانيدن كتاب هم جشن دارد؟ چه حرفهايي مي‌شنوم! يك كتاب اگر بد است نخوانند ديگر سوزانيدن چرا؟. معلوم مي‌شود چيزهايي كه مردم مي‌گويند همه راست است.
ماهرخ : حاجی آقا بهتر است اين موضوع را از خود فريدون بپرسيد تا توضيحات كافي بخود شما بدهد.
حاجي آقا : من مي‌روم منزل هر وقت فريدون آمد بگو فوري بيايد منزل ما تا ببينم اين قضيه چيست.
***
حاجي اين را گفت و در حالي كه بسيار خشمگين بود براه افتاد و با عجله آمد نزد آخوندي كه تازه مريدش شده و با همدستي چند تن بازرگان محله برايش خانه‌اي خريده و با صلوات او را باين محله آورده بودند و تفصيل را براي جناب آقا نقل كرد. جناب آقا با حالتي مزورانه سرش را تكان داد و گفت : حاجي آقا از قرار معلوم اين داماد شما از كسرويون شده. واجب است من او را ببينم و براه راست ارشاد و هدايت كنم. خدا ما را از شر نفس اماره حفظ كند.
حاجي آقا گفت : سفارش كرده‌ام امشب بيايد منزل ما. خواهش مي‌كنم شما هم تشريف بياوريد و شام را در منزل بنده ميل فرماييد. اميدوارم اين جوان در اثر انفاس قدسيه‌ي شما هدايت يابد.
دو ساعت بعد فريدون و حاجي و جناب آقا در يك اتاق نشسته و ماهرخ با مادرش در اتاق ديگر كه پرده‌اي از وسط آنها آويزان است منتظر شنيدن حرفهاي طرفين بودند. هنوز گفتگو آغاز نشده بود جمشيد (پسر حاجي) كه از جوانان تحصيل كرده است و چنديست كه حاجي كارهاي تجارتخانه را بدست او سپرده وارد اتاق گرديد و با اجازه‌ي حاجي در گوشه‌اي نشست و مذاكره شروع شد :
 
جناب آقا : آقاي فريدون از روزي كه حقير باين محله آمده و مورد لطف و احسان حاجي واقع شده‌ام هر وقت نام شما بميان آمده ايشان از راستي و درستي و عفت نفس شما تعريفها كرده‌اند. خود حقير هم مي‌دانم كه شما جواني بسيار پاك و صحيح العمل و باهوشي هستيد. متأسفانه از قراري كه مي‌گويند شما از روي جواني و بي‌تجربگي با اشخاص ناباب معاشرت نموده و نام نيك خود و حاجي آقا را كه بزرگتر و ولي‌النعمه‌ شما و حقير است لكه‌دار مي‌كنيد. معاشرت با اين قبيل اشخاص علاوه بر اينكه در روز قيامت موجب خسران مي‌باشد در دنيا نيز از پيشرفت و ترقي مانع مي‌شود. شما بايد از حالا اعتماد و اطمينان تجار را بخود جلب كنيد تا اعتبار بيشتر براي شما قائل شوند.
فريدون : خواهش مي‌كنم ساده صحبت كنيد و بفرماييد آن اشخاص ناباب كه كه من با معاشرت آنان نام حاجي آقا را لكه‌دار مي‌كنم كيها هستند؟..
جناب آقا : از قرار مسموع شما در اثر خواندن كتابهاي كسروي از صراط مستقيم خارج شده و بسخنان ضلالت‌آور او گرويده‌ايد. اين حقير كه از خدمتگزاران و پاسبانان دين مبين اسلام هستم مي‌خواهم با اجازه‌ي حاجي آقا قدري بشما نصيحت كنم بلكه انشاءالله بتوفيق دارين موفق گرديده از ضلالت و گمراهي نجات يابيد. از خداوند تبارك و تعالي مسئلت مي‌كنم كه اين خدمت ناچيز را براي حقير كثيرالتقصير ذخيره‌ي آخرت قرار دهد.
فريدون : من بايد از حاجي آقا كه نسبت بشما ارادت كامل دارد و بخاطر من بشما زحمت‌افزا شده تشكر نمايم. زيرا موضوعي را كه من مدتي در دل داشتم ولي رودرواسي مانع بوده كه مستقيماً بايشان پيشنهاد كنم امشب خودشان عملي كرده‌اند. حالا شما هر فرمايشي داريد بفرماييد من با كمال ممنونيت گوش خواهم داد. ضمناً من هم چند سئوالي از شما خواهم كرد. اميدوارم بدون آنكه عصباني شويد پاسخ خواهيد داد.
جناب آقا : ما بايد بدرگاه خدا شكر كنيم كه پدران ما را توفيق داد كه دين حنيف اسلام را قبول كرده و از ميان مذاهب عديده مذهب شريف تشيع را كه نيكوترين مذاهب است پذيرفته و ماها را بآن هدايت كرده‌اند و محبت ائمه‌ي اطهار را در دلهاي ما جايگزين گردانيده‌اند. خدا ما را در دنيا از زيارت و در آخرت از شفاعت آن بزرگواران محروم نفرمايد آمين يا رب العالمين.
بدان اي برادر ديني اين دنياي فاني گذران است و هر طور باشد مي‌گذرد. ما بايد بفكر آخرت باشيم كه خانه‌ي اصلي ما است. اين دنياي پنج روزه ارزش آن را ندارد كه بظاهر فريبنده‌ي آن فريفته شده و از نعمتهاي دائمي آخرت غفلت كنيم :
چنانكه گفتم خانه‌ي اصلي ما آخرت است ما بايد آنجا را آباد گردانيم و در مشكلات زندگاني دست بدامن مقربين درگاه احديت بزنيم كه حلال مشكلات جهان ، آن بزرگوارانند. حقيقتاً من خيلي دلم مي‌سوزد بحال جوانان اين مملكت كه بعضيها عمر خود را در راه عيّاشي و بداخلاقي صرف كرده و بكلي از خدا و پيغمبر بي‌خبرند و بعضي ديگر كه مانند شما اخلاقاً پاك و بي‌آلايش‌اند اوقات گرانبهاي خود را كه در هر دقيقه‌ي آن مي‌توان هزاران حسنه بدست آورد در راه هوا و هوس و وساوس شيطاني از قبيل وطن‌پرستي ، آزاديخواهي ، مبارزه با خرافات ، مشروطه بازي و مانند اينها صرف كرده ، و ديگران را كهنه‌پرست و خرافي مي‌ناميد. مگر ما در راه پدران خود ايرادي ديده‌ايم كه آن را رها كرده بسخنان تازه‌ي اين و آن گوش دهيم؟.. اما حديث شريف « حب الوطن من الايمان» كه بعضيها تمسك مي‌كنند البته معنايش را نفهميده‌اند. مقصود از وطن ، وطن حقيقي است كه آخرت باشد.
بهر حال از قراري كه شنيده‌ام همين كسروي در كتابهاي خود باسلام توهين كرده و مذهب شيعه را بدعت مي‌داند. آيا سزاوار است كه شما با چنين شخصي يا با همراهان او آمد و رفت داشته بخاطر يك مشت سخنان پوچ ، مقامي را كه در نزد حاجي آقا داريد متزلزل ساخته و از نعمتهاي جاويداني آن محروم بنماييد.
فريدون : اين بيانات شما هر جمله‌اش درخور بحث جداگانه است. پيش از همه مي‌خواهم از شما خواهش كنم بيان كنيد كه آقاي كسروي در كدام كتاب و چگونه باسلام توهين كرده است؟.. اگر واقعاً اين طور باشد من بشما قول مي‌دهم كه ديگر با او و همراهانش قطع رابطه كرده و تمام نوشته‌ها و گفته‌هاي او را باطل بدانم.
جناب آقا : من كه كتابهاي او را نخوانده‌ام. فقط چند سال پيش كتابي بنام پيمان آورده بودند مي‌گفتند كسروي نوشته. چند صفحه خواندم چون ديدم با مذهب شيعه موافق نيست ديگر نخواندم.
فريدون : عجب ، شما كه بعقيده‌ي خودتان از پاسبانان اسلام هستيد و از طرفي مي‌گوييد كسروي باسلام توهين كرده يا مي‌خواهد اسلام را از ميان بردارد با اين حال چطور شده كه شما تاكنون كتابهاي او را نخوانده‌ايد و در هر مورد مي‌گوييد : از قرار مسموع ، از قراري كه مي‌گويند ، بطوري كه شنيده‌ام. من نمي‌دانم اين چه جور خدمتگزاري و پاسباني است كه شما مي‌كنيد. آفرين بپاسباني شما!
من زياد اصرار ندارم بشما ايراد بگيرم كه چرا كتابهاي آقاي كسروي را نخوانده‌ايد بلكه بايد كساني كه بشماها پول داده و تن‌پرور بار مي‌آورند از شما ملاها بازخواست كنند كه اگر نوشته‌هاي اين شخص راست است چرا قبول نمي‌كنيد؟!. اگر راست نيست چرا در برابر اين همه پولي كه از مردم گرفته و بدون زحمت و مسئوليت بر مردم بدبخت اين كشور فرمانروايي مي‌كنيد بنوشته‌هايش جواب نمي‌نويسيد و ما را از اين دو دلي و بلاتكليفي آسوده نمي‌گردانيد؟!. هيچ فراموش نمي‌كنم در روزهايي كه تازه بنوشته‌هاي آقاي كسروي آشنا شده بودم و خيالم خيلي ناراحت بود از اينكه مي‌ديدم مطالبي است توأم با دليل و منطق كه نمي‌توانم قبول نكنم ، از طرفي هم مي‌ديدم با عقايد سابق من هم جور نمي‌آيد ، يك روز رفتم پيش يكي از ملاهاي معروف اين شهر گفتم نوشته‌هاي اين شخص اغلب با گفته‌هاي شما مخالف است ، چرا باو پاسخ نمي‌دهيد؟.. اگر كتابهاي او را نداريد اجازه بدهيد من بياورم بخوانيد و جواب بنويسيد من با خرج خودم نوشته‌ي شما را چاپ و منتشر مي‌كنم. جوابي كه بمن داد اين بود : اگر ما علما باين نوشته‌ها جواب بدهيم مقام نويسنده را بالا برده‌ايم. يك عبارت عربي (چنانكه عادت هميشگي‌شان است) هم خواند : « الباطل يموت بترك ذكره». البته اين جواب كه مرا قانع نكرد و تا آنجا كه بايستي بفهمم فهميدم كه با چه طبلي ميان تهي و چه پهلوان پنبه‌اي روبرو هستم. ديدم بيچاره تا اين اندازه هم حاضر نيست كه زحمت خواندن كتابي را بخود هموار گرداند.
اكنون حرفهاي جناب آقا هم بي‌شباهت بحرفهاي او نيست. پس از اين همه تكاني كه كتابهاي آقاي كسروي در ايران و خارج از ايران پديد آورده شما تازه مي‌گوييد من كتابهاي او را نخوانده‌ام ، يا مي‌گوييد چند سال پيش كتابي بنام پيمان كه آقاي كسروي نوشته بمن آورده‌اند. اولاً پيمان كتاب نيست مجله‌ايست كه هشت سال متوالي در اين كشور منتشر شده. پس از آن نيز بيش از چهل جلد كتاب نوشته كه چند جلد آنها بزبانهاي خارجي ترجمه شده ، اين را نيز بگويم تنها شما جناب آقا نيستيد. ديگر جناب آقاها هم مثل شمايند. يعني حاضر نيستند حتا براي نگهداري بساط خودشان هم كه باشد تكاني بخود داده يا قدمي بردارند. راستي من نمي‌دانم شماها كه از دسترنج اين توده‌ي بدبخت با بهترين و راحتترين وجهي اعاشه مي‌كنيد در مقابل آن چه سودي بآنان مي‌رسانيد؟!.  تازه اگر كسي مفتخورتان ناميده تازه آن وقت است كه چماق تكفير را بلند مي‌كنيد.
حاجي آقا : فريدون بس است ، فضولي مكن ، بآقا توهين نكن.
فريدون : من هنوز سئوالات خود را نكرده‌ام. اينها جواب فرمايشات جناب آقا بود. بعلاوه من چنانكه گفتم مدتي بود آرزو مي‌كردم در اطراف نوشته‌هاي آقاي كسروي كه گرويدن من بآنها باعث كدورت شما شده صحبت بميان آيد. حالا كه اين مجلس مرتب شده اجازه بدهيد من آزادانه صحبت كنم و الا بهتر است گفتگو را همين جا خاتمه دهيم.
***
جناب آقا رو بحاجي كرده مي‌گويد : بگزاريد كفريات خودش را تمام كند.
فريدون : من اول مي‌پرسم : اين آقايان كه پولهاي فراوان از مردم مي‌گيرند و خوش مي‌خورند و مي‌خوابند در اين كشور چه كاره هستند؟.. كاري كه بسود جامعه انجام مي‌دهند چيست؟..
حاجي آقا : جناب آقا نماز مي‌خوانند و هر وقت كسي مسائل شرعيه بپرسد جواب مي‌دهد.
فريدون : مگر نماز جماعت خواندن يا مسائل شرعيه گفتن لازمه‌اش اينست كه كسي بيست و چهار ساعت بيكار نشيند و پي كار و پيشه‌اي نرود؟!..
دوم جناب آقا مدعيست كه كتابهاي آقاي كسروي با اسلام مخالف است. من مي‌پرسم : اولاً در صورتي كه شما كتابهاي او را نخوانده‌ايد از كجا مي‌دانيد مخالف اسلام است؟.. ثانياً اگر اين ادعا راست است پاسخده اين كار كيست؟. چه كساني مسئولند كه اين كتابها را خوانده جواب دهند؟.. تنها با هو و جنجال كه كاري پيش نمي‌رود.
براي اينكه بحاجي آقا ثابت كنم كه اينها چه مردمان موذي‌ای هستند موضوعي را كه بتازگي بآن برخورده‌ام نقل مي‌كنم :
در هنگامي كه در نتيجه‌ي پيشرفت علوم طبيعي و انتشار فلسفه‌ي مادي دين شكست خورده تمام دانشمندان و درسخواندگان از آن برگشته بودند و بيشتر ملايان و كشيشان خودشان بدين عقيده نداشتند آقاي كسروي قد برافراشت و با اراده و پشتكار بيمانند با فلسفه‌ي مادي نبرد كرد و بنياد دين را از نو استوار گردانيد. اين كار در تاريخ مانند نداشته است.
اغلب اين آقايان هيچ نمي‌دانند فلسفه‌ي مادي چيست. نمي‌دانند چه لطمه‌اي بدين وارد شده بود. با اين حال آخوند ناداني چون مي‌خواهد با آقاي كسروي دشمني كند برداشته و چنين نوشته : « دلايل كسروي در برابر فلسفه‌ي مادي رسا نيست ...» ببينيد موذيگري و بيشرمي را تا بكجا رسانيده‌اند.
كسي نيست بپرسد كه خوب اين دلايل رسا نيست. شماها كه يك عمر بنام دين نان خورده و بعنوان پاسباني اسلام (بادعاي خودتان) از مردم پول گرفته‌ايد چه جواب رسا داده‌ايد؟!.
چنانكه گفتم اينان مردمان بيدردي هستند و در برابر هر نهضتي نخست تا مي‌توانند هياهويي راه انداخته و چون كاري از پيش نبردند مي‌كوشند زحمات و كوششهاي ديگران را ناچيز وانمود كنند. اينان مي‌خواهند مردمان ايران در حال مردمان هزار سال پيش زندگي كنند. اينان مي‌خواهند ايرانيان از تحولاتي كه در جهان رخ مي‌دهد ناآگاه مانده چشم و گوششان باز نگردد. منتهاي آمال و آرزوشان اينست كه در اين كشور دستگاه قمه‌زني و زنجيرزني و تعزيه‌گرداني برچيده نشود ، چاوشها در خيابانها در آمد و شد باشند ، گل‌مولاها با هيكل كثيف خود « علي دارم چه غم دارم» گويان در بازارها راه افتند ، زنها با چادر و چاقچور در هر كوي و برزن عرض اندام كرده و آبروي كشور را ببرند و ملت ايران در جهان ، وحشي يا نيمه وحشي معرفي شود تا اينان از حاصل رنج آنان خوشگذراني كنند.
در نزد اينان مفهوم وطن ، استقلال ، آزادي ، افسانه‌اي بيش نيست. براي اينان چه فرق دارد كه اين كشور آزاد و مستقل و سرفراز باشد يا بدست بيگانگان افتاده و مردم آن بَرده‌وار زيردست آنان زندگي كنند. اينان يگانه آرزوشان اينست راه كربلا و نجف برويشان باز گردد اگرچه ببهاي از بين رفتن استقلال ايران باشد تا اينان [و] مريدانشان آزادانه ثروت كشور را برداشته راه عراق را در پيش گيرند.
جناب آقا مي‌گويد دنيا پنج روز است هر طور باشد مي‌گذرد. ما بايد در فكر آخرت باشيم. وطن يعني چه ، آزادي چه معني دارد؟ من نمي‌دانم باو چه پاسخي بدهم. در اين جهان پرهياهو كه سرنوشت هر توده‌اي بسته بهمدستي و كوشش افراد آنست ، در زماني كه مليونها جوانان براي نگهداري ميهن خود در ميدانهای جنگ در خاك و خون مي‌غلتند اينان مي‌گويند دنيا هر طور باشد مي‌گذرد ما بايد در مشكلات زندگاني دست بدامن مردگان هزار ساله بزنيم تا آنان ما را نجات دهند.
آري وقتي كه كسي چشم روي هم گزارده و كوچكترين اطلاعي از تحولات جهان نداشته باشد ، وقتي كه بنا شود كسي در خانه‌ي خود (در خانه‌اي كه ديگران برايش خريده‌اند) بنشيند و پي كسب و كاري نرود و تمام مايحتاج زندگاني‌اش را ديگران بدر خانه‌اش بياورند و بعبارت ديگر مخارج خود و خانواده‌اش را تا آخر عمر مجاناً بيمه كنند تا بخورد و بمردم آقايي كند ، حق دارد بگويد كه اين دنيا پنج روزه است و هر طور باشد مي‌گذرد. ولي ما بايد ببينيم آيا اين سخن درست است؟ آيا مي‌شود ما ايرانيان با اين فلسفه بسازيم و دلهاي خود را خوش گردانيده مقدرات خود و فرزندان خود را بدست حوادث و پيشامدها بسپاريم؟ راستي اگر ملت ايران هيچ گرفتاري نداشت جز شما ملايان ، برايش بس بود. نمي‌دانم شما زيان اين سخنان كه براي از بين بردن روح شهامت و وطن پرستي از يك ملتي كاملاً مؤثر تواند بود مي‌دانيد و بزبان میرانید یا نمیدانید. اگر میدانید و دانسته و فهميده بمردم تلقين مي‌كنيد زهي نامردي و ..... كه خيانت باين آشكاري را براي كشور و توده‌ي خود روا مي‌داريد؟ اگر نمي‌دانيد و همه‌اش از روي بي‌اطلاعي است (چنانكه من هم همين گمان را درباره‌ي شما دارم) زهي بدبختي براي ملتي كه پيشواياني مانند شما ملاها دارند.
اين را بايد بدانيد كه امروزه ما جوانان كه از خرابي كشور و بيچارگي و بدبختي توده دلهامان خون شده منتهاي ارفاق كه در حق شما خواهيم كرد اينست كه شما را ناديده انگاشته و خودمان دست بهم داده باين گرفتاريها و بدبختيها چاره بينديشيم و بياري خدا و سرپرستي راهنماي بزرگمان باين كار بزرگ تاريخي موفق خواهيم شد. ولي دلم مي‌خواهد حاجي آقا خوب توجه كنند كه با چه اشخاص با اطلاع و پرمايه‌اي مثل شما سر و كار دارند؟. راستي جناب آقا! با همين سخنان بوده كه شما مي‌خواستيد مرا هدايت كنيد و از گمراهي بازداريد؟. آفرين بهدايت و راهنمايي شما!
جناب آقا كه از شنيدن اين سخنان قيافه‌اش متغير و رنگش قرمز شده بود با تندي گفت : با شما جوانان لامذهب گفتگو كردن هم حرام است.
 
فريدون : ببخشيد من هم نمي‌خواهم بيشتر از اين با شما گفتگو كنم. زيرا هر آنچه كه من بايستي بفهمم فهميدم. ولي مجبورم جواب اين جمله‌ آخري شما را بدهم. اينكه شما ما جوانان را
« لامذهب» مي‌خوانيد نفهميدم مقصودتان چيست. اگر مقصودتان آنست كه ما دين نداريم تهمت بزرگيست. جمعيت ما طرفدار دينست. ما همه‌مان مي‌خواهيم نام خدا در جهان بلند باشد. مردم عقيده بخدا داشته با يكديگر از روي راستي و درستي رفتار كنند. من بشما گفتم كه آقاي كسروي در برابر بيديني قد علم كرده با فلسفه‌ي مادي و ديگر بيدينيها مبارزه مي‌كند. تاكنون چند كتاب در رد بيديني نوشته. در همين مجلس شما خودت گفتي كه من داراي صحت عمل و پاكي و نيكي هستم ، من اگر بيدين بودم مثل ديگران دزد و شياد و كلاهبردار مي‌شدم. اگر مقصودت از لامذهبي آنست كه ما آن مذهب را كه شما داريد نداريم بسيار راست گفته‌اي. ما خودمان اقرار داريم كه از آن مذهب گريزانيم و لامذهبيم.
اگر حقيقت را بخواهيم مسلمانان صدر اسلام نيز همه‌شان لامذهب بودند. زيرا آنها از اين مذهب شما اطلاع نداشتند. آن وقت نه سني بود نه شيعه ، نه شيخي ، نه متشرع ، نه كريمخاني. اينها را شما آخوندها ساخته‌ايد براي استفاده‌ي خودتان.
شما اگر بخواهيد تفاوت اسلام را با مذهب خودتان بدانيد كتاب « شيعيگري » يا « در پيرامون اسلام » را بخوانيد...
***
چون سخن فريدون باينجا رسيد جناب آقا ديگر خودداري نتوانسته از شام خوردن نيز صرفنظر كرد و عصاي خود را برداشته بدون اينكه از حاجي و از ديگران خداحافظي كند لعن كنان و با قدمهاي بلند (بر خلاف عادت هميشگي كه خيلي آهسته راه مي‌رفت) از خانه‌ي حاجي بيرون رفت. حاجي چند قدمي بدنبالش دويد ولي باو نرسيد و بخانه بازگشت. معلوم بود كه اوقاتش بسيار تلخست. چند دقيقه كه نشستند و خاموش بودند حاجي بسخن درآمده چنين گفت : « بد شد ، اين مرد شام نخورد و رفت. من نمي‌خواستم مطلب تا باينجا بكشد». فريدون از لحن كلام دانست كه حاجي اوقاتش بسيار تلخست. ولي در همان حال هم از حرفهاي منطقي او متأثر گرديده كه پرخاش نمي‌كند. اين بود فرصت را از دست نداده باز بسخن پرداخت :
 
فريدون : حاجي آقا راست مي‌فرماييد ، بد شد. ولي من تقصير نداشتم. شما خودتان اين مجلس را فراهم آورديد. او حرفهايي زد من هم جوابهايي دادم. من كه نمي‌توانستم در برابر حرفهاي او ساكت باشم. او هم مي‌خواست بحرفهاي من جواب دهد ، نه اينكه همچون بچه‌ها قهر كند. اينها عادتشان بر اينست كه هر كجا كه درماندند تهمت مي‌زنند و مغالطه مي‌كنند ، در آخر هم قهر كرده از ميدان در مي‌روند.
بعلاوه من مي‌خواهم موضوعي را با خود حاجي آقا صحبت كنم. حاجي آقا از آزاديخواهان بوده‌ايد ، بطوري كه از خودتان و از ديگران شنيده‌ام در انقلاب مشروطه با مال و جان كوشش بكار برده‌ايد. با اينكه تاجر بوديد تفنگ بدست گرفته بسنگر رفته‌ايد. هزارها مثل شما با دلهاي پاك در راه مشروطه خدمت كرده‌اند. ولي تا حال هيچ انديشيده‌ايد كه چرا مشروطه در اين كشور پا نگرفته؟.. الان سي و نه سال از آن تاريخ مي‌گذرد هنوز مشروطه در اين كشور پايدار نشده و اين هم رسواييهاي اوست[1] كه با چشم خود مي‌بينيم .. آيا علت اين چه بوده؟..
***
حاجي كه اين حرفها را مي‌شنود بسيار متأثر مي‌گردد. زيرا او از كساني بوده كه در انقلاب مشروطه با ذوق و شوق مجاهدت كرده بودند. اگرچه بعداً نوميد شده خود را بدامن ملابازي انداخته بود با اين حال بمشروطه علاقه داشت. از اينرو از حرفهاي فريدون متأثر گرديده اشك در چشمهايش حلقه زد و آهي از دل كشيده جواب فريدون را چنين داد :
 
حاجي آقا : علتش جهالت و بيسوادي مردم بود ، قدر مشروطه را ندانستند و بجاي مشروطه هرج و مرج شد و تمام زحمتها هدر رفت.
فريدون : اگر اجازه فرماييد من در آن باره هم حرفهايي بزنم. راستست يك علت اينكه مشروطه در ايران پا نگرفت بيسوادي مردم بود. ولي چرا حاجي آقا فراموش مي‌كنند كه باعث بيسوادي مردم هم اين ملاها بودند. شما بهتر از همه مي‌دانيد كه اينها تاكنون با دبستانها چه مبارزه‌ها كرده‌اند. بلي شصت سال پيش مردان دلسوز و غيرتمند تشخيص دادند كه يك درد بزرگ اين توده بيسواديست. براي چاره زحمت قبول كردند و پول ريختند و بطرز اروپا دبستانها تأسيس كردند. ولي ملاها از قدم اول بناي شيطنت گزاردند و كارشكني كردند. اول كسي كه در ايران مدرسه بطرز جديد تأسيس كرد حاجي ميرزا حسن رشديه بود در تبريز ، اينها نام بابي بروي او نهادند و طلبه‌ها را فرستادند مدرسه‌ي او را غارت كردند.
تا زماني كه رضاشاه قدرت پيدا كرد و بدهان ملاها زد شاگردان مدارس از دست اينها امنيت نداشتند. تكفيرشان مي‌كردند ، اذيت مي‌رسانيدند ، در شهرهاي دور مدرسه‌ها را غارت مي‌كردند.
از طرف ديگر علت پا نگرفتن مشروطه در ايران تنها بيسوادي نيست. شما خودتان مي‌بينيد كه اغلب اشخاص باسواد هم با مشروطه ضديت مي‌كنند. يك علت عمده‌ي مخالفت ، تعليمات مذهبيست. شما بهتر مي‌دانيد كه اساس مشروطه بر آنست كه مردم كشور را خانه‌ي خود دانند و آباد گردانيدن و نگه داشتن و اداره كردن آن را وظيفه‌ي خود شناسند و با مال و جان در راه ميهن كوشش بكار برند. معني مشروطه آنست كه حكومت ، يا واضحتر گفته شود اداره كردن كشور ، حق خود مردم است. حق پادشاه يا كس ديگر نيست. از اينجاست كه هر دو سال يك بار[2] مردم نمايندگان انتخاب مي‌كنند كه در پارلمان بنشينند و بنيابت از طرف مردم ، كشور را اداره كنند.
اينها معني مشروطه است. ولي ملاها مي‌گويند : حكومت حق ماست. شما بايد چشم بسته بآن اطاعت كنيد ، هر كسي غير از ما حكومت كند غاصب است ، جائر است. مي‌گويند : مشروطه حرامست ، ماليات دادن بدولت حرامست ، بسربازي رفتن حرامست ...
تصديق فرماييد كه اين تعليمات صريحاً مخالف مشروطه است. مشروطه كجا و اين حرفها كجاست؟!. شما خودتان در جريان انقلاب بوده‌ايد و مي‌دانيد كه ملاها از قدم اول با آن ضديت كردند، كار را بجنگ و خونريزي كشانيدند ، سپس كه مغلوب شدند و دم دربستند اين بار آغاز كردند زير زيركي شيطنت كردن و با حرفهاي زهرآلود خود مردم را از مشروطه و دولت و كشور و توده دلسرد گردانيدن.
ملاحظه كنيد : وقتي كه مردم مشروطه را مقدس شمارند البته بآن احترام خواهند گزاشت و در هنگام انتخابات از روي عقيده سعي خواهند كرد كه نمايندگان درستكار و بافهم انتخاب كنند و رشته‌ي كارهاي كشور بدست مردان صالح خواهد افتاد. ولي وقتي كه آن را بدعت شمارند و موهون گيرند بديهي است كه اغلب اشخاص از شركت در انتخابات خودداري خواهند نمود و جز كسان پارتي‌باز رأي‌فروش در آن شركت نخواهند كرد ، و نتيجه اين خواهد بود كه كسان سودپرست و خاين بوكالت خواهند رسيد و كارها بدست آنها خواهد افتاد (چنانكه الان افتاده).
باز ملاحظه كنيد ما در كشور خود اينهمه زمينهاي بارده داريم كه خشك و خالي افتاده و آبهاي رودخانه‌ها بهدر مي‌رود و اغلب مردم با فقر و تنگدستي مي‌گذرانند ، در اين كشور دانشمند خيلي كم داريم و صدي نود و پنج مردم بيسواد مي‌باشند ، بيماريهاي گوناگون مردم ايران را تهديد مي‌كند ، و مانع از افزودن نفوس است ـ اينها گرفتاريهاييست كه در برابر چشم ماست. در حالي كه ما براي هر يك از اين كارها وزارتخانه برپا گردانيده‌ايم. ما در اين كشور وزارت كشاورزي داريم ، وزارت فرهنگ داريم ، وزارت بهداري داريم ، پس چرا اينها جديت نمي‌كنند؟.. چرا سالها مي‌گذرد و نتيجه‌اي از كار آنها ديده نمي‌شود؟. مگر ما « نفرين كرده» هستيم كه از كوششهاي خود نتيجه بدست نمي‌آوريم؟..
علت معلوم است. در حالي كه كاركنان دولت خود را ظلمه بدانند و دولت را غاصب و جائر شناخته خود را وجداناً مؤظف باجراي قوانين نشناسند نتيجه‌ي درستي از كار و كوشش آنها در دست نخواهد بود.
مثلاً در جايي كه يك نفر ماليات‌بده ، دادن ماليات دولتي را حرام دانسته فرار از ماليات را از روي تعليمات آخوندها يك نوع خدمت بدين فرض كند ، همچنان گيرنده‌ي‌ماليات خود را در آن كار گناهكار و اهل دوزخ پندارد ـ آيا در چنين حالي وضع خزانه‌ي دولت چه خواهد بود؟!. آيا از دولتي كه گرفتار چنين حاليست اصلاحاتي انتظار توان داشت؟!.
حال ساير وزارتخانه‌ها و اداره‌ها را نيز باين قياس كنيد. من از شرح يكايك آنها خودداري مي‌كنم. اساساً در كشوري كه قوانين را واجب‌الاطاعه نشناسند جز خرابي و بدبختي چه انتظاري توان داشت؟.
اكنون گمان مي‌كنم ترديدي نداشته باشيد كه علت اصلي پيش نرفتن مشروطه در ايران وجود جناب آقا و امثال اوست. اينها با شيطنت انديشه‌ها را مسموم گردانيده مردم را دشمن كشور و مشروطه مي‌گردانند.
من تعجب مي‌كردم كه حاجي آقا كه در اول مشروطه از پيشگامان بوده‌ايد چطور تغيير عقيده داده بملاها ارادت مي‌ورزيد و اين آخوند را آورده خانه برايش تهيه مي‌كنيد. آرزو داشتم فرصتي بدست آورم و در اين باره گفتگو كنم. خوشوقتم كه امشب خودتان وسايل فراهم آورده‌ايد.
***
فريدون كه اين حرفها را مي‌زند حاجي خاموش است و بفكر عميقي فرو رفته. چشمهايش نمناك شده گاهي هم آه از ته دل مي‌كشد. پيداست كه حرفها تأثير بسيار كرده. فريدون چند ثانيه ساكت مانده باز برشته‌ي سخن ادامه مي‌دهد :
 
فريدون : آقاي كسروي يكي از مرامهايش پايدار گردانيدن مشروطه در اين كشور است. مي‌خواهد مردم معني حقيقي مشروطه را بدانند و آن عقايد و تعليمات فاسدي كه از ملاها ياد گرفته‌اند و با مشروطه مخالفت دارد از دلها بيرون رود. ملايان چون مقصود او را فهميده‌اند و مي‌بينند دستگاه مفتخواريشان را بهم خواهد زد بدست و پا افتاده‌اند ، از دور و نزديك با هم اتحاد كرده با او بمبارزه پرداخته‌اند. ولي مبارزه‌ي نامردانه. چون در برابر او از پاسخ عاجزند دست بدامن دروغ و تهمت مي‌زنند ، عوام را مي‌شورانند ، بدولت (همان دولتي كه او را غاصب و جائر مي‌شناسند) توسل نموده توقيف كتابهاي او را مي‌طلبند. بتازگي شنيديد كه قصد كشتنش را داشتند و دو گلوله و ده دوازده زخم چاقو بتنش زدند. در جستجو معلوم شد از يك سال پيش مقدمه چيده‌اند ، پانصد هزار ريال پول « از محل وجوهات شرعيه» صرف كرده‌اند تا بآن خيانت موفق شده‌اند. اين هم نمونه‌ي نامرديهاي آنهاست. ولي خدا را سپاس كه هيچيك از اين كارها آقاي كسروي را از تصميم خود منصرف نگردانيده بلكه روزبروز بفعاليت خود مي‌افزايد و روزبروز كسان غيرتمند و پاكدل بياري او بيشتر مي شتابند.
***
سخن كه باينجا مي‌رسد جمشيد پسر حاجي كه شاگرد دبيرستانست و از اول گفتگو تا بحال خاموش نشسته و گوش داده يك دفعه تكاني بخود مي‌دهد و مي‌گويد :
 
جمشيد : عجب!.. پس علت دشمني آخوندها با آقاي كسروي اينست؟! هزار تهمت مي‌زنند ، هزار دروغ مي‌بندند ، چه مردان بيشرم و پررويي هستند! پس از اين ما همه‌مان بايد بآقاي كسروي كمك كنيم ، همه‌مان بايد در راه پيشرفت مقاصد او از جان بگذريم ، آقاجان هم بايد عقيده‌اش را تغيير دهد.
***
اين جمله‌ها را كه گفته از شدت هيجان از روي صندلي بلند مي‌شود. حاجي آقا و فريدون بي‌اختيار بلند مي‌شوند. حاجي با آوازي كه از شدت تأثر مي‌لرزيد بسخن پرداخته مي‌گويد :
 
حاجي آقا : آقاي فريدون من در خواب بودم و شما امشب مرا بيدار گردانيديد. من در جواني از كثرت علاقه بكشور و توده از جان خود چشم پوشيده تفنگ بدوش مي‌گرفتم و بآرزوي اجراي مشروطه بسنگر مي‌رفتم. ولي بعداً فريب خورده باين ملاها ارادت مي‌ورزيدم و بي‌آنكه ملتفت باشم بكشور و توده خيانت مي‌كردم ، با آن مشروطه‌ي نازنين دشمني مي‌نمودم. تا امشب علت اينكه مشروطه در ايران پا نگرفت معلوم من نبود. پيش خود فكر كرده مي‌گفتم ملت بيسواد بود و قدر آن را ندانست. آن حرفهايي كه شما امشب گفتيد بمن تازگي داشت. از اين گذشته آقاي كسروي بايد مرا حلال كند. درباره‌ي او حرفهاي این ملاها را كه الان مي‌فهمم دروغ بوده ، شنيده و باور كرده در دل خود با او دشمني مي‌نمودم. بيك مردي كه در راه نجات اين كشور مجاهدت مي‌كند و گلوله بتنش مي‌زنند رو بر نمي‌گرداند ، بدخواهي مي‌نمودم. خدا از تقصيرات من بگذرد.
ولي آقاي فريدون من ظلمي هم بدخترم ماهرخ كرده‌ام. من كه يك دختر بيشتر ندارم و او را از چشمهاي خود بيشتر دوست مي‌دارم ، از روزي كه شنيدم او هم با شما همعقيده شده مرام آقاي كسروي را پذيرفته‌ايد خشم و كينه بمهر پدري غلبه كرد. نمي‌دانستم نفرينش كنم يا چه رفتار ديگري با او و با شما پيش گيرم. ديروز هم كه بخانه‌تان آمدم بي‌اعتنايي با او كردم. دلم مي‌خواهد حالا او هم اينجا بود و من ازو دلجويي مي‌نمودم.
***
اين را كه حاجي با حال تأثر مي‌گويد ماهرخ در اتاق ديگر خودداري نتوانسته با صداي بلند بي‌اختيار مي‌گويد : « آقاجان من اينجا هستم» اين را مي‌گويد و خود را باين اتاق مي‌اندازد. حاجي بي‌اختيار دست بگردن او انداخته در حالي كه اشك از ديدگانش فرو مي‌ريخت رويش را مي‌بوسد ، و آنگاه بي‌اختيار سر خود را بسوي آسمان گردانيده مي‌گويد : « خدايا تو ايران را از دست ملاها نجات بخش». اين را مي‌گويد و با حال تأثر روي صندلي مي‌نشيند و زنش نيز آمده آن شب را همه‌ي خانواده فراهم نشسته تا چند ساعت از شب رفته بهمين صحبتها ادامه مي‌دهند.
[1] : مقصود رسواییهایی است که بنام مشروطه یا دمکراسی در کار بوده است و تا آن زمان (سال1324) چیزی جز هرج و مرج و تقلب در انتخابات ازو نمایان نگردیده بود.
[2] : دوره‌های مجلس شورای ملی نخست دو ساله بود ولی از دوره‌ی نوزدهم (1335 تا 1339) آن را چهار ساله نهادند.