پرچم باهماد آزادگان

دموكراسي و ميهن پرستي

پایگاه : این زمینه گوشه های روشن نشده ی بسیاری دارد و گفتارهای شما می تواند آنها را به روشنی آورد. اینست از خوانندگانی که توانایی بازنمودن این جستارها را دارند می خواهیم از نوشتن و فرستادن گفتار دریغ نکنند.


بايد معني درست مشروطه [دموكراسي] را فهميد و بديگران هم فهمانيد
كساني مي پرسند : اكنون چه بايد كرد؟.. آن نيكي كه ميگوييد از چه راه آن را آغازيد؟..
مي گويم : در اين راه كه ماييم نخست بايد معني زيست توده اي را فهميد و از آئين آن آگاه گرديد و معني درست مشروطه و سررشته داري توده را شناخت. بايد اينها را نيك فهميد و بديگران نيز فهمانيد. اينست آنچه درگام نخست بايد كرد.
خواهند گفت : مگر ما معني اينها را نمي دانيم؟!.. اينها چيزهاييست كه هركسي بارها شنيده ، ديگر چه نياز كه دوباره بشنويم يا بشنوانيم؟!..
« دانستن» آنست كه كسي در يك زمينه راست از كج بازشناسد ، با دليل راست را باور كند و بدل سپارد و كج را بيكبار بيرون گرداند. يك انديشه تا يكرويه نگردد و بيگمان نشود آنرا « دانستن» نتوان شمرد.
مثلاً دربارة زمين از باستان زمان گفتگوهايي درميان بوده. برخي از علما آنرا مسطح  مي پنداشتند و برخي كروي ميگفتند ، ولي هيچ يكي دليلي نداشتند و راست از كج جدا نمي گرديد و اين بود حال زمين « دانسته» نبود. ولي چون در چند قرن پيش علما موضوع را يكرويه گردانيده با دليل « كروي» بودن آنرا ثابت كردند ، در اينهنگام بود كه حال زمين « دانسته» گرديد.

همين امروز فرض كنيم يك كسي از يكسو كروي بودن زمين را شنيده و از يكسو مسطح بودن آن بگوشش خورده ، و براي هردو در دلِ خود جا باز كرده و بي آنكه راست يا كج بودن كدام يكي را بداند و يا دليل دربارة يكسو داشته باشد ـ اين شنيده هاي او « دانستن» شمرده نخواهد شد.

امروز يكي از گرفتاريها اينست كه چون سخنان پراكنده فراوان است ، بيشتر مردم ، در بيشتر موضوعها دو گونه شنيده و دو گونه بدل سپارده ، و اينست گيج و درمانده گرديده اند.

يكي از مهمترين موضوعها دين و خداشناسيست. اينان در آنباره از يكسو كتابهاي ديني را خوانده و يا از زبانها شنيده اند ، از آنسو از بيست و سي سال پيش پاي فلسفة مادي بايران رسيده و در روزنامه ها و مهنامه ها پياپي گفتارها دربارة ريشخند بخدا و دين ترجمه گرديده ، كه اينها را هم خوانده و در دل جا داده اند.

بدينسان دو رشته انديشه هاي متضاد را فراگرفته اند بي آنكه راست از كج باز شناسند و بي آنكه دليلهاي روشني دربارة يكسو بيآموزند. اينست نه دين دارند و نه بيدين ميباشند و در ميانة دين و بيديني گيج و سرگردان روز ميگزارند.

اينان خود ، آنها را « دانستن» مي شمارند. اينست شما اگر از خدا سخن رانيد و دليلها بهستي آن ياد كنيد ، سر پيش آورند و با شما در گفتگو همباز گردند. و اگر جايش افتد بنام دين و خداشناسي بمردم پند آموزند و اندرز سرايند ، و اگر كسي از بيديني سخن راند و گفته هاي نيتچه و باخنر و ديگر پيشوايان فلسفة مادي را ياد كند با او نيز هم آواز گردند و همداستاني نمايند ، و اگر پايش افتد بمردم درس بيديني دهند.

اين حاليست كه امروز هزاران كسان گرفتارند. ما هر روز گفتارهاي آنان را ميشنويم و رفتارهاشان مي بينيم. بسياري از ملايان كه از دين نان ميخورند همين حال را ميدارند.

روزنامه نويسان كه امروزها گاهي نام دين ميبرند و هواداري از خود نشان ميدهند ، بيشتر آنان بارها گفتار در بيديني نوشته اند و هنوز آن گفتارها فراموش نگرديده.

خواستم گفتگو از دين نيست. اين را براي مثل ياد كردم. مي خواهم بگويم : دين كه  گرانمايه ترين چيز است اين حال آنست. فلان آخوند از يكسو بالاي منبر ميرود و مردم را بدين ميخواند و كتاب نوشته و پراكنده ميكند و از يكسو در فلان مجلس مي نشيند و مي گويد : "ما از دين هم چيزي نفهميديم".
اينان معني دين را نميدانند. شما اگر از هركدام بپرسيد : " دين چيست و براي چيست؟" درمانند. يك چيزهاي كمي را شنيده و يا خوانده اند و بآن نيز باوري ندارند و متزلزلند.

در همه چيز چنينند ، و اين نتيجة آن سخنان متضاديست كه در هر زمينه درميان توده منتشر ميباشد. همان مشروطه در ايران با چه رنجهايي بدست آمده ، چه خونهايي در آنراه ريخته شده ، چه مردان گرانمايه اي بالاي دار رفته اند. ولي سي و اند سال ميگذرد و هنوز عقيده ها دربارة آن يكرويه نشده و هنوز معني آن دانسته نگرديده.

يكدسته در همان آغاز كار مخالفت كردند و ايستادگي نمودند و اكنون همانان يا بازماندگانشان هستند و هنوز زبانشان ببدگويي از مشروطه باز است. از آنسوي عقيده هاي فراوان بسياري كه با مشروطه مخالفت آشكار دارد درميان توده رواج دارد.

بدتر از همه حال آن جوانانست كه بار آمده اند و يك حكومت مشروطة مفت و بي رنج بدستشان افتاده و بيشترشان جز عقيده هاي سست و مشوبي دربارة آن ندارند.

من گاهي سخنان شگفتي ميشنوم : فلان جوان مي آيد و مي نشيند و زبان بسخن مي گشايد و چنين ميگويد : "شما طرفداري از مشروطه ميكنيد؟!.. امروز دنيا عوض شده. ديگر مشروطه يا دموكراسي طرفدار ندارد" ، يا مي گويد : " اين مردم لايق دمكراسي نيستند. بايد اينها را با ديكتاتوري اداره كرد" يا مي گويد : "ما از ديگران عقب مانده ايم. مشروطه ما را عقب گذاشته. بايد تند برويم تا بديگران برسيم" [1] اينها سخناني است كه در نزد ما ميگويند. پيداست كه درميان خودشان سخنان رنگين تر ديگري بزبان مي آورند.

قانون اساسي كشور بر روي مشروطه و دموكراسيست ، ولي اينان آن را نمي پسندند و با زبانهاي شگفتي خرده مي گيرند و هر يكي انديشه هاي بيجاي ديگري در سر مي دارند.

مشروطه بهنگامي كه در ايران آغاز يافت معني درست آن روشن نگرديد. كساني پيدا نشدند كه معني درست آنرا بمردم شرح دهند و مزاياي آنرا روشن گردانند.

انبوه مردم از دربار قاجاري بتنگ آمده و در زير فشار ستم كوفته شده و در پي قانون و عدالت بودند ، و چون مشروطه داده شد و مجلس برپا گرديد دارالشورا را بيش از يك « عدالتخانه» نشناختند ، و اين بود تا ديرزماني هرچه ستم مي ديدند شكايت از آن بمجلس شورا مي بردند و داد از آنجا ميخواستند.

يك تبديل بزرگي در انديشه ها پديد نيامد ، و مردم فرقي را كه در شكل زندگاني و طرز حكومت بايستي بود چندان درنيافتند و آن آمادگي كه بايستي در توده پديد آيد نيامد.

فرق مشروطه با خودكامگي (استبداد) تنها در بودن و نبودن قانون نيست. يك فرق بزرگ ديگر در آمادگي توده براي سررشته داري و در شايستگي آنست. در مشروطه توده سررشتة حكومت را خود بدست ميگيرد و بايد براي چنان كاري آماده و شايسته باشد.

در تودة ايراني چنين آمادگي پيدا نشد. اساساً مردم مشروطه را باين معني نشناختند تا آماده باشند. پس از آن در ايران « فرقة دموكرات» برپا گرديد و در همة شهرهاي كشور شاخه ها پيدا شد. اين حزب در تاريخ نامي از خود گزاشت. دموكراتها بيشتر مردان غيرتمند و جانفشاني مي بودند و كوششهاي بسيار در راه پيشرفت مشروطه كردند. ولي معني مشروطه يا سررشته داري توده را نه خود نيك فهميدند و نه بتوده توانستند فهمانيد. امروز بسياري از آنانكه از دموكراتها بودند زنده اند. شما اگر بپرسيد بيشتر آنان معني درست مشروطه يا دموكراسي را شرح دادن نخواهند توانست ، و آنانكه بتوانند ، از شمردن مزاياي آن خواهند درماند. زيرا اينها چيزهايست كه خودآگاه نبوده اند و نمي باشند.

كوتاه سخن : ما در گام نخست بروشن گردانيدن معني مشروطه ، و فهمانيدن آن بمردم ، و علاقه مند ساختن ايشان بكشور و آزادي آن خواهيم كوشيد و با انديشه هاي متضاد ديگر نبرد سختي خواهيم كرد.
...
(پرچم روزانه شمارة 6 يكشنبه 12 بهمن 1320)

[1] : با پيشرفتهايي كه شوروي ، ايتاليا و آلمان كرده و فيروزيهايي كه (بويژه آلمان در آغاز جنگ جهاني) بدست آورده بودند كساني در ايران و ديگر كشورهاي آسيايي دلباختة شيوة سررشته داري ايشان شده و آرزوهايي در سر مي پروراندند كه مخالفت آشكار با دموكراسي داشت. در كشور ما
« آلمانوفيلها» براي خود دسته اي بودند و يكي از آنان « آيت الله» كاشاني بود.

معني مشروطه چيست؟..

اگر آدميان همچون شيران و پلنگان ، در جنگل و كوهستان ، جدا از هم زيستندي بحكومت يا فرمانروايي نياز نيفتادي. زيرا نياز بفرمانروايي در نتيجة باهم بودن و باهم زيستن خاندانها پديد آمده.

چون هزار خانداني در يكجا گرد مي آيند و يك آبادي پديد مي آورند ، از همينجا يك رشته كارهايي پيدا ميشود.

زيرا اين خاندانها با يكديگر نزاعها خواهند داشت و يك كسي و يك دادگاهي ميخواهد كه درميان ايشان داوري كند ، برخي دزدان و راهزناني پيدا خواهند شد و پاسباني ميخواهد كه مواظب ايمني باشد ، همچشمي و دشمني با آباديهاي همسايه خواهند داشت و سپاهي ميخواهد كه از هجوم آنان جلو گيرد ، بيماري بخاندانها رو خواهد آورد و پزشكاني ميخواهد كه با آنها بنبرد كوشد...

اين كارها و مانند اينها كه در نتيجة باهم زيستن پديد مي آيد و ما آنها را در اين گفتار « كارهاي توده اي» خواهيم ناميد ، يكدسته اي يا گروهي را ميخواهد كه آنها را بعهده گيرند و مجري گردانند. اين دسته يا اين گروه همانند كه ما « حكومت» يا « فرمانروايي» يا « سررشته داري» ميناميم.

چنانكه ميدانيم در زمانهاي باستان ، اين فرمانروايي صورت خودكامگي يا « استبداد» ميداشته. باين معني كه يك كسي چيره ميگرديده و مردم را زيردست ميساخته و بدلخواه آنان را راه ميبرده.

چيزيكه هست اين فرمانروايانِ خودكامه گاهي ستمگر بودند و بمردم ستم و آزار دريغ نميگفتند و گاهي دادگر بودند و با زيردستان با مهرباني و دادگري رفتار ميكردند ، بلكه برخي از آنان همچون « نادرشاه» آسايش بخود حرام ساخته شب و روز در راه كشور و مردم ميكوشيدند.

هرچه هست مردم در آن فرمانروايي زيردست بوده از خود اختياري نداشتند. از آنسو در برابر كشور هم داراي وظيفه اي نبودند و مسئوليتي متوجه آنان نميشد. پادشاه ستمگر و چه دادگر ، مردم تنها مي بايست ماليات پردازند ، و فرمان برند ، و بستمها تاب آورند ، و بسربازي روند ، و هميشه دعاگو باشند ، و هيچگاه گفتگو از كشور و كارهاي آن نكنند (صلاح مملكت خويش خسروان دانند). ميبايست سرهاشان پايين انداخته بكسب و كار خود پردازند و جز در انديشة زندگاني خود نباشند.

اين بود شكل فرمانروايي كه تا قرنهاي بسيار متمادي در جهان رواج داشت. ولي كم كم خردمنداني پيدا شدند و باينگونه فرمانروايي و اينگونه زندگاني ايراد گرفته گفتند : اين بزندگاني « بردگان» شبيه تر است تا بزندگاني يكمردم آزاد.

اينان در معني حكومت دقيق گرديده و آنرا بحقيقت خود رسانيده گفتند : "حكومت يا سررشته داري ازآنِ خود مردم است و هم بايد خودشان اداره كنند. زيرا آن كارهائيكه پادشاه يا حكومت ميكند در واقع كارهاي خود مردم است و هم بايد خودشان اداره كنند. چيزيكه هست چون خودشان نميتوانند همگي بآن كارها برخيزند اينست بايد كساني را از ميان خود برگزينند و سررشتة كارها را بدست آنان سپارند ، و خودشان نظارت بآنها كرده هميشه دربند پيشرفت كارها باشند".

اين سخنان راست است و سراپا با مصالح توده ها سازگار است. اين بود در جهان رو به پيشرفت گزاشت. همين سخنان كوچك آتشها در كشورها برافروخت و پادشاهان خودكامة بسياربزرگ را از ميان برداشت ، شارل دوم ها و لويي شانزدهم ها و محمدعلي ميرزاها و سلطان عبدالحميدها زبون آنها گرديد.
پيشرفت اين سخنان در جهان بهترين نمونه اي از نيروي حقيقت است. بهترين دليل است كه نيرو در جهان تنها توپ و تفنگ و تانك و بمب و خمپاره نيست. يك نيروي ديگري بالاتر از آنها هست ، و آن نيروي راستيهاست.

چيزيكه هست اين سخنان ، چنانكه از يكسو بسود مردم است از سوي ديگر يك بار سنگيني بدوش آنان مي گزارد.

اين سخن كه "فرمانروايي يا سررشته داري ازآنِ خود توده است" دو معني دارد : يكي آنكه نبايد يك پادشاهي با زور رشتة كارها را بدست گيرد و بدلخواه پيش برد. ديگري اينكه خود مردم بايد رشتة كارها را بدست گيرند و مردانه كشور را راه برند ، بايد هر يكي خود را وظيفه دار و پاسخده آبادي و استقلال آن كشور شناسند ، هركسي بنوبت خود كوششهايي كنند. همين است معني سررشته داري توده.

اساساً معني آزادي همينست. در زمانهاي پيش كه برده ميخريدند و در خاندانها نگه ميداشتند يك جدايي ميان او با آزاد اين بود كه برده داراي اختياري نبود و از آنسو در زندگاني نيز وظيفه اي (جزفرمانبرداري بآقا) نداشت. ولي آزاد چنانكه خود اختياري داشت وظيفه اي نيز بگردن او بود. ميبايست بكوشد و اسباب زندگاني خود و خاندانش را فراهم گرداند. آزادي لذت دارد و ماية سرفرازيست ، ليكن با رنج و كوشش توأم ميباشد.

يك توده اي چون شورش كرده و مشروطه طلبيده در واقع آزادي خواسته و بآن پادشاه يا دربار چنين گفته : "ما ميخواهيم از اين پس سررشتة كارها را خودمان در دست داريم. ميخواهيم خودمان كشور را راه بريم". با اين عنوان بوده كه با خودكامگي جنگيده و آنرا از ميان برداشته.

اين معني درست مشروطه است. كنون بسياري از مردم اينرا نمي دانند. كردان و لران كوه نشين و روستاييان دژآگاه كه كمترين دانش را در اين باره ندارند و بكشور و توده داراي هيچ علاقه نيستند بمانند ، بسياري از مردم شهري را مي گويم ، كه از معني مشروطه و اينگونه زندگي آگاه نيستند و تاكنون كسي نبوده بآنان آگاهي دهد و بفهماند ، و همچنين بسياري از درس خواندگان را ميگويم ، كه يك چيزهائي را از مشروطه شنيده و فراگرفته اند و كمتر يكيشان فهميده اند. ما در گفتار ديروز دانستن را معني كرده گفتيم كه شنيدن جز از دانستن است.

از اين گذشته امروز درميان توده عقيده هاي گوناگون بسياري رواج دارد كه همگي مخالف با معني مشروطه ميباشد و اينست دسته هاي انبوهي آشكاره دشمني ميكنند و زمختي مينمايند. دسته هاي انبوهي در اين كشور زندگي ميكنند ولي هميشه بدخواه آن ميباشند.

اينست ميگويم : نخست بايد معني درست مشروطه را درميان توده رواج داد و همة مردم را چه مرد و چه زن و چه باسواد و چه بيسواد ، و چه روستايي و چه شهري ، از آن آگاه گردانيد. دوم بايد با عقيده هاي متضاد نبرد كرد و آنها را از دلها بيرون ساخت تا بدينسان هركسي علاقه مند باين معني گردد. ما در شماره هاي آينده از نيكي مشروطه و از مزاياي آن سخن خواهيم راند.
(پرچم روزانه شمارة 7 دوشنبه 13 بهمن ماه 1320)

آنانكه از مشروطه دلسردي مي نمايند چه دليلي دارند؟.
كسانيكه از مشروطه يا دموكراسي دلسردي ميكنند من تاكنون دليلي از آنان نشنيده ام. گاهي جمله‌هايي ميگويند كه ببهانه شبيه تر است تا بدليل خردمندانه.

مثلاً برخي مي گويند : مشروطه يا دموكراسي كهنه شده. ولي اين سخن بسيار بيپاست و « حقايق» هيچگاه كهنه نگردد.

اساساً در اين زمينه كه ماييم و سخن از آسايش زندگاني ميرانيم و به پيشرفت كار توده ميكوشيم جايي براي گفتگو از كهنگي و تازگي نيست. آن در تفنن و بازي و خود آرائيست كه دربند كهنگي يا تازگي باشند. آن بچگانند كه يك بازيچه را با خواهش و پافشاري خواهند و چون گرفتند و زماني بازي كردند ديگر نپسندند و دور اندازند ، آن زنانند كه رختي را با شوق و آرزوي بسيار بدست آورند ولي چون چند بار بتن كردند دلسرد گرديده بكنار گزارند.

اين زندگاني يكتوده را بازيچه گرفتن است كه كسي تنها بنام كهنگي از يك حقايقي دلسردي نمايد. اين خود نشان هوسبازيست. اين خود دليلست كه آنكسان از گفتار و رفتار خود نتيجه نميخواهند و از روي فهم و انديشه سخن نميرانند.

يك چيز بدي در ايران گوش بسوي اروپا تيز كردنست. يكچيزي را همينكه از اروپا ميشنوند دل بآن ميبازند و بي آنكه به كنهش رسند و نيك فهمند هواخواه آن ميگردند. در اين زمينه نيز همينكه شنيده اند كه برخي كشورهاي اروپا از دموكراسي صرفنظر كرده و يك راه ديكتاتوري پيش گرفته اند بي آنكه انگيزه و سرچشمة آنرا بدانند و يا از نيك و بدش آگاه گردند ، دل ميبازند و با يك بيباكي مي نشينند و دلسردي از مشروطه مي نمايند و چون هيچ دليلي ندارند چنين بهانه مي آورند :
« دموكراسي كهنه شده». تو گويي گفتگو از رخت و كلاهست كه چنين پاسخي ميدهند.

شگفتتر آنكه چون بدينسان از پاسخ در ميمانند مي گويند : « جلو فكر جوانان را نبايد گرفت». ميگويم : ما جلو انديشة شما را نميگيريم ، جلو هوسبازيها را ميگيريم. شما اگر از روي انديشه يك چيزهايي پيدا كرده ايد ، با دليل بگوييد تا ما نيز بدانيم. گفتگو در اينجاست كه شما بجاي دليل كهنگي و تازگي را بهانه مي آوريد.

يك غفلت ديگر اين كسان آنست كه دربند همراهي توده نميباشند. يك راهيكه براي زندگاني توده برگزيده ميشود بايد كوشيد و همة توده را از آن آگاه گردانيد و همه را خواهان و هوادار آن ساخت. در يك توده بايد انديشه ها يكي باشد. بايد همگي افراد توده براه زندگاني خود علاقه مند گردند. آنان اين را هيچ نمي انديشند و هيچ درپي اين نيستند.

سي و شش سالست مشروطه در ايران برپا گرديده و در اين مدت متمادي هنوز بيشتر مردم آشنا بآن نشده اند و معنايش را نميدانند ، اينان ميخواهند يك چيزهاي تازه اي بجاي آن گزارده شود.

برخي از آنان در برابر اين خرده گيري بهانه آورده چنين ميگويند : « هر توده اي را يك دستة منوري [امروز روشنفكر گفته مي شود] از ايشان اداره كند. لازم نيست كه همگي افراد همه چيز را بدانند». ولي اين سخن نيز بسيار خامست.

از يك توده اگر مقصود پيشرفت و نيرومنديست ، بايد كوشيد و همة افراد را از حقايق زندگاني آگاه گردانيد چيزي كه هست چون مردم يكسان آفريده نشده اند ، ناگزير از ميان همة افراد كساني پيدا شده و بديگران پيشي جسته و رشتة كارها را در دست گيرند. اينست آنچه هميشه در جهان بوده و در توده هاي اروپايي امروز هست.

اينكه يكدسته تنها خود آگاه باشند و توده را در پشت سرخود نادان و ناآگاه گزارند يك چيز غلطيست كه هيچ باخردي آنرا نتواند پذيرفت از چنين كاري جز درماندگي نتيجه اي نتوانيد برداشت.

درد اينجاست كه شما نمي انديشيد وگرنه موضوع بسيار روشن و آسانست. چنين گيريم كه شما يك راه تازه اي « جز از راه مشروطه» پذيرفته ايد. در جاييكه توده با شما همراه نيست چه نتيجه اي توانيد برداشت؟!.

شما ميگوييد : بايد قدرت پيدا كرد و مردم را راه برد ، هيچ نمي گوييد كه قدرت را چگونه پيدا خواهيد كرد؟.. با چه نيرويي بتوده چيره توانيد گشت تا بگفتة خودتان آنان را اداره كنيد؟!..

هيچ نمي انديشيد كه پيدا كردن قدرت بسته بآنست كه شما حقايقي را دنبال كنيد و همانها را در توده رواج داده همدستان تهيه نماييد.

من از اين مرحله نيز مي گذرم. چنين فرض كنيد كه قدرت نيز يافته و سررشتة كارها را بدست گرفته ايد با يك توده اي كه با شما هم انديشه نيستند و علاقه بشما ندارند چه فيروزي اي توانيد يافت؟!..

برخي نيز بهانة ديگري آورده مي گويند : در اين سي سال آزموده شده اين مردم لايق مشروطه نيستند بايد اينها را با مشت راه برد.

من نميدانم از كجا چنين چيزي آزموده شده؟!.. حوادث اين سي سال را ما نيك ميدانيم كدام يكي اين را ميرساند؟!.. در اين سي سال كي مشروطه براه افتاد تا دانسته شود مردم شايسته نيستند؟ در سي سال هنوز بيشتر مردم معني مشروطه را ندانسته اند. هنوز يك تبدلي در انديشة تودة انبوه پيدا نشده. هنوز يك گامي در اين راه برداشته نشده. پس چگونه آزموده گرديده كه مردم لايق مشروطه نيستند؟!..

اگر مردم لايق مشروطه نيستند بايد كوشيد لايقشان گردانيد ، نه آنكه از مشروطه يا سررشته داري توده كه بهترين راه فرمانرواييست چشم پوشيد. يكدسته اگر پيشرفت توده و سرفرازي آنرا مي خواهند بايد بكوشند و آنان را بپاية ديگر توده هاي آزاد و سرفراز جهان رسانند. نه اينكه خود انديشه هاي دوري را گيرند و توده را بيكبار فراموش كنند.

نيروي كشور از تودة انبوه برميخيزد. آبادي كشور از ايشانست. بايد بيش از همه دربند آنان بود. بايد در راه پيشرفت هميشه آنانرا در پشت سر داشت.

كساني كه بتوده بي پروايي مينمايند ، و خود چند سخني فرا گرفته از توده دور مي افتند ، داستان آنان داستان آن دسته سپاهيان ناآزموده است كه چنين دانند هرچه جلو باز است بايد پيش رفت و اين ندانند كه هميشه بايد پشت سر را نگه داشت و از مركز و بُنه بسيار دور نشد.
(پرچم روزانه شمارة 8 ، سه شنبه 14 بهمن ماه 1320)

چند سخني با جوانان

ما چون در پرچم عكسهاي پيشروان مشروطه خواهي را آورده ياد آنان ميكنيم ، چنانكه كساني قدرداني مينمايند و خواستارند كه در پيرامون هر عكس شرح بيشتري نويسيم ، كسان ديگري از آوردن آنها ناخشنودي مينمايند ، و آنرا عنواني براي خرده گيري ساخته چنين ميگويند : " اينها گذشته و رفته".

پيداست كه برخي از اين خرده گيران ماية كارشان جز رشك نيست. ليكن ما در اين ميان بيك حقيقت ديگري پي ميبريم. يك احساس ديگري را در ميان تودة ايران پيدا ميكنيم.

يكدسته از جوانان چون زمان خود را بهتر از آغاز مشروطه ميشمارند ، و همچنين از نظر دانش و آگاهي خود را والاتر از آن پيشروان ميپندارند ، و چون امروز خود را در كوششهايي دربارة كشور
مي بينند ، از اينرو خوش نميدارند كه بگفتگويي از آن پيشروان پرداخته شود. روشنتر گويم : مردان آن زمان و كارهاي آنان را كوچك ميشمارند. اينست سرچشمة يكرشته از آن گله ها و خرده گيريها.

اينان چون از راه سادگي آن حس را پيدا كرده اند اينست ميخواهيم پاسخي بآنان نويسيم و اين پرده را از پيش بينش آنان برداريم.

ميگوييم : راست است كه اين زمان‌ِ شما با چهل سال پيش فرق دارد. در اين چهل سال هم جهان پيش رفته و هم ايران تغييرات بسياري يافته.

نيز راست است كه شما از حيث دانش و آگاهي به پيشروان مشروطه خواهي برتري داريد آنان بسياري بيسواد بودند و ديگران كه سواد داشتند بسياري از دانسته هاي شما را نميدانستند.

ليكن آنان نيز چيزهايي داشتند كه شما امروز نداريد. زيرا آنان باورهاشان استوار و خود يكدل بودند و شما بيشترتان سست باور و دودل مي باشيد. آنان با يكديگر متحد و همدست بودند شما پراكنده و از هم جدا مي باشيد. آنان از آن كوششهاي خود به نتيجه هايي رسيدند. ولي شما با اينحال كه داريد بهيچ نتيجه اي نخواهيد رسيد.

آن پيشروان مشروطه كه ما نامهايشان مي بريم بيشترشان معني درست مشروطه را نميدانستند و از حكومت ملي (يا سررشته داري توده) آگاهي نداشتند. همان كسانيكه پيشگام گرديدند جز در جستجوي عدالت نبودند و از مجلس شورا بيش از اين منظور نداشتند كه جايي باشد و كارهاي كشور در آنجا به شور گزارده گردد. اين معني را كه ما امروز منظور داريم و ميخواهيم كمتر يكي
مي شناختند.

ليكن مشروطه را بهمان معناي ناقصي كه شناخته بودند از درون دل دوست ميداشتند و جز بآن علاقه‌مند نبودند. از آنسوي در همه جا همگي با يكديگر همدست بودند و چون بيك كاري برميخاستند از همة شهرها آواز بهم مي انداختند. در نتيجة همان استواري عقيده و يكدلي باهم بود كه آن كارهاي تاريخي را انجام دادند.

شما كارهاي آنها را كوچك ميشماريد ، در حاليكه بسيار بزرگ بوده. چون نبوده و نديده ايد آگاه نيستيد در يك كشوري كه هزارها سال با استبداد بسر داده بود پيشرفت مشروطه بآساني نتوانستي بود. بويژه با موانع بزرگي كه از رهگذر سياست خارجه درميان بود و مشروطه خواهان ناگزير بودند كه بهر گامي كه برميدارند رعايت آن موانع را نمايند. تاريخ مشروطه را بخوانيد تا بدانيد چه رنجهايي كشيده اند و چه گزندهايي ديده اند.
از جان‌گذشتگي در راه توده و كشور بزرگترين فداكاريست. چنين فداكاري اي نبايد فراموش گردد. از چنين فداكاري اي نبايد چشم پوشي شود. اين كسانيكه ما در پرچم عكسهاشان مي آوريم در راه پيشرفت كار توده از جان گذشته بودند و بيشتري از آنان در آن راه كشته گرديدند.

گذشته از همة اينها ، شما جوانان را با آنان معارضه نبايد بود. من نميدانم اين حس همچشمي از كجا پديد آمده؟!.. اين خود زمينه ايست كه بايد جداگانه مورد بحث واقع شود. شما اگر ميخواهيد بآنان برتري فروشيد اين خود خطاي بزرگي از شما خواهد بود.

آنان در زمان خود كوشيده اند و يك بنيادي گزارده اند. كنون شما بايد بكوشيد و آن بنياد را استوارتر و پايدارتر گردانيد. آن وظيفة آنان بود و اين وظيفة شما است.

اين آيين زندگانيست كه هر طبقه اي در زمان خود بكوشند و نتيجة كوششهاي خود را بدست طبقة آينده سپارند. آنان كوشيده اند و اين نتيجة كوشش ايشانست كه در اين كشور مشروطه بنياد يافته. كنون شما بايد آن مشروطه را پيشرفت دهيد و هرچه استوارتر گردانيد. آنان نتيجة كوششهاي خود را بشما سپارده اند. شما نيز نتيجة كوششهاي خود را بطبقة آينده بسپاريد.

امروز ما يادي از جانفشاني هاي چهل سال پيش ميكنيم و نامهاي آن مردان را بنيكي ميبريم ، اگر شما نيز جانفشانيها كنيد و يك نتيجه اي از كوشش هاي خود بدست دهيد چهل سال ديگر كساني بياد شما خواهند پرداخت و نامهاي شما را بنيكي خواهند برد و عكسهاي شما را در روزنامه ها بچاپ خواهند رسانيد.

اين در پاسخ كسانيست كه تنها خرده گيريشان دربارة يادآوري از گذشتگان ميباشد ـ اما كسانيكه بمشروطه ايراد دارند و آنرا نمي پسندند پاسخهايي بايراد آنها در شماره هاي پيش داده ايم و باز بهنگام خود خواهيم داد.
(پرچم روزانه شمارة 19 دوشنبه 27 بهمن ماه 1320)

راه را گم كرده ايد
از روزيكه پرچم را آغاز كرده ايم بارها مي بينيم يك كسي گفتاري آورده در اين زمينه كه بدولت فلان پيشنهاد را كند يا فلان ايراد را گيرد. اين رسميست كه از سالها در كشور ما پيدا شده. كسان بسياري بخود حق ميدهند كه در كارهاي كشور « اظهار نظر» كنند و در پيشرفت زندگاني توده دخالتي نمايند.

ما باين دخالت يا اظهار نظر ايراد نداريم. زيرا معني مشروطه همينست : ما چون مشروطه را معني ميكنيم مي گوييم : حكومت يا سررشته داري ازآن‌ِ توده است ، ولي چون توده نخواهد توانست خود رشتة كارها را در دست گيرد ، كساني را از ميان خود بنمايندگي برمي گزينند كه مجلسي كنند و بنشينند و دربارة كشور و كارهاي آن گفتگوهايي كنند و قانونهايي گزارند و تصميمهايي گيرند و سپس بچند تني از وزيران اعتماد كرده بكار بستن آن تصميمها و قانونها را بايشان سپارند.

پس راستي را چه مجلس شورا و چه دولت هرچه مي گويند و هرچه ميكنند بنمايندگي از توده ميباشد و از گفتن بي نياز است كه خود توده حق ديده باني دارد و ميتواند اظهار نظر كند يا خرده گيرد.

ولي از چه راه؟!. گفتگو در راه آنست. اين ترتيبي كه امروز در ميانست و هر كسي هرچه مي فهمد و به انديشه اش ميرسد به تنهايي ايراد ميگيرد يا پيشنهاد ميكند نتيجة درستي نتواند داد و خود چند عيب دارد.

زيرا نخست اينها چيزهاي ناسنجيده ايست و در پيرامون آنها دقت بكار نرفته و رسيدگي درستي نشده. چيزهاييست كه خود گوينده پس از چندي فراموش خواهد ساخت و يا پشيمان خواهد گرديد. بسياري از آنها كلياتيست كه همه ميدانند.

دوم اگر چنين باشد كه هر كس به تنهايي پيشنهادي كند چه بسا ديگران آن را نپسندند ، و چه بسا يك كس ديگري پيشنهادي بضد آن نمايد. چنانكه بارها ديده ميشود كه يكچيزي را كه يكي پيشنهاد ميكند مردم ريشخند مي نمايند و يا ايراد گرفته ضد آنرا پيشنهاد ميكنند.

پس چگونه ميتوان باين پيشنهاد يا يادآوريها ترتيب اثر كرد؟!. خود شما اگر رشتة حكومت را بدست گيريد چگونه توانيد باين پيشنهادها توجه كنيد؟!.

خواهيد گفت : پس چه كار كنيم؟.. آيا خاموش باشيم و هيچي نگوييم؟!.. مي گويم : نه ! خاموش نباشيد. ولي راه ايراد گرفتن يا پيشنهاد كردن را ياد گيريد. شما راه آنرا گم كرده ايد.

در كشور مشروطه يك تن (يا يك فرد) در حكم هيچست. زيرا در كشور مشروطه همه با هم يكسانند ، و اگر چنين باشد كه هر يكتني اظهارنظر كند ميليونها اظهار نظر درميان خواهد بود ، و چنانكه گفتيم نتيجة اين جز درهمي كارها و آشفتگي زندگي نخواهد بود.

پس راه آنست كه خردمندان و نيكخواهان باهم يكي گردند و دسته اي باشند ، و آنگاه بنام آن دسته هر پيشنهاد دارند بكنند ، هر ايرادي دارند بگيرند. اين از چند جهت بهتر و سزاوارتر است.

از يكسو چون تنها نيستند مطالب را بشور گزارند و سنجيده و پخته گردانند و يك پيشنهاد ارجداري بيرون دهند. از يكسو چون يكدسته اي هستند بسخنشان اهميت دهند و ترتيب اثر كنند و كسي هم بضد آن برنخيزد. بالاخره اگر دولت گوش نداد ، چون پيشنهاد كننده يكدسته ايست ، توانند پافشاري كنند و پيشرفت آنرا بخواهند.

اگر مقصود كوشيدن و نتيجه بردنست راهش اين است و بس. شما اگر روزنامه ها را بخوانيد سي و اند سالست در ايران مشروطه برخاسته و روزنامه ها بنياد يافته و هميشه ستونهاي آنها پر از اينگونه پيشنهادها و يادآوريها بوده. ولي آيا چسودي داده؟!.

چيزهاي فرعي بماند. امروز اساس زندگي متزلزلست. چنانكه گفته ايم در اين كشور رنجها كشيده شده و خونها ريخته گرديده و مشروطه اي بنياد يافته است. چنين چيزي كه اساس زندگاني توده ايست ما مي بينيم دسته هاي بزرگي با آن دشمني مي نمايند و بيزاري ميجويند ، و چون ما به سخن درآمده علت را مي پرسيم مي بينيم پاسخي نمي توانند ، و چون نيك ميجوييم مي بينيم سرچشمة اين دشمني ها و بيزاريها جز هوسبازي نيست. يك سخناني از اين كشور و آن كشور رسيده و كسان ناآزموده اي بي آنكه نيك بفهمند مقصود چيست بآنها گراييده و باين نمايشها برخاسته اند ، و داستاني باين بزرگي و باين اهميت باري آن نميكنند كه بنشينند و گفتگو كنند و آنرا بجايي رسانند. آن نمي كنند كه در اساس زندگاني انديشه و سخن يكي گردانند آيا اين نقص نميباشد؟
...
اگر نيك انديشيده شود و حقايق روشن گردد ، اساساً اينگونه پيشنهادها يا يادآوريها بدولت بيهوده و بيجاست ، و براي آنكه سخنم روشن باشد بايد « دولت» را معني كنيم :

چنانكه گفتيم در كشور مشروطه دارالشورا نمايندة توده است ، و اين دارالشورا چون تصميماتي ميگيرد و قانونهايي مي گزارد بايد بكساني اظهار اعتماد كند و از آنان هيئتي پديد آورد و اجراي تصميمات و قانونها و راه بردن كشور را از ايشان بخواهد.

اين معني دولت است و خود يكچيز ساده فهميده ميشود. ولي در عمل اشكالهايي پيدا شده ترتيب ديگري پيش مي آيد. باين معني اگر در كشوري اختلاف عقيده نيست و مردم با يكديگر كشاكش و مجادله ندارند ، يك هيئت دولت ، تا بكارهاي بي رويه اي نپرداخته مورد اعتماد دارالشورا و مردم باشد و با اطمينان و آسودگي بكار پردازد. ولي اگر در كشوري اختلاف عقيده و دسته بندي بود ، بايد يك حزب نيرومندي پا پيش گزارد و دولت را او برگزيند و خود پشتيبان آن باشد.

اينست راهيكه قرنها در كشورهاي مشروطه آزموده شده و مجري بوده. كنون شما بگوييد حال ايران كدام يك از اين دو است؟. آيا آن نخست است و در ايران اختلاف عقيده نيست؟!. آيا مي توان چنين سخني گفت؟!. بيگمان نتوان گفت. اين كشور پر از اختلاف عقيده است و در سراسر آن هزار تن با يك فهم و انديشه بآساني نتوان يافت.

پس ميماند دوم ، كه يك دستة نيرومندي پديد آيد و بيك دولتي اظهار اعتماد كند و خود پشتيبان آن باشد و پيشرفت كارها را از آن بخواهد.

اساس چاره آنست كه با اختلاف عقيده نبرد كنيم و آنرا از ميان برداريم. ولي چون باين زودي و آساني نتواند بود چاره جز آن نيست كه غيرتمندان و باخردان چه در تهران و چه در ديگر جاها به يك جمعيتي درآيند و يك دستة نيرومندي پديد آورند و با پشتيباني از يك دولتي كه خود مي شناسند باين گرفتاريها و دردها درمان كنند.

امروز يگانه راه اينست و بايد اين را پيش گرفت. وگرنه يكدولتي كه بروي كار بيايد چند نقص بزرگي در آن جمع خواهد بود :

نخست : چون از يك جمعيتي بيرون نيامده اند هر يكي از وزيران عقيده و انديشة جدائي خواهد داشت و با آن ديگران نخواهد ساخت. بجاي همدستي با يكديگر بدشمني خواهد پرداخت.

دوم : چون يك مقصد و مرام معيني ندارند ، هر يكي با سليقة خود بكارهائي خواهد پرداخت و چه بسا خطاهاي بزرگي از آنان سر خواهد زد.

سوم : چون پشتيبان ندارند از روز نخست متزلزل بوده و نخواهند دانست كه آيا بنگهداري خود كوشند و يا بكارها پيشرفت دهند. بالاخره يكدولتي اگر نيك باشد بدان با او دشمني نموده به برانداختنش خواهند كوشيد ، و اگر بد باشد نيكان بضديت پرداخته ريشه اش را خواهند كند.

اگر ميخواهيد بآيين مشروطه زندگاني كنيد و از سودهاي آن بهره مند گرديد راهش اينست و بايد شما نيز اينراه را پيش گيريد وگرنه در كنار ايستادن و از دور يك پيشنهادي كردن يا يك ايرادي گرفتن و يك چيز « من در آوردة» شماست و نتيجة آن همين تواند بود كه مي بينيد : هر روز صد پيشنهاد و يادآوريست كه در روزنامه ها بچاپ ميرسد و بهيچ يكي كوچكترين اثري داده نميشود. هميشه مردم از دولت ناله ميكنند و دولت از مردم شاكي ميباشد.

اين سخنان را بايستي از سي سال پيش بگويند و در دلها جا دهند تا پيشرفت كند و امروز اين گرفتاريها و آوارگيها درميان نباشد. راست است از زمانيكه جنبش مشروطه پديد آمد در ايران حزبهايي نيز پيدا شد و برخي از آنها كارهاي تاريخي كرد و نامي از خود در تاريخ گزاشت (همچون دستة مجاهدان تبريز و گيلان). ولي رويهمرفته مردم نه معني مشروطه را درست فهميدند و نه اين موضوع را نيك دريافتند ، و سي و اند سال همه بغلط راه رفته و زندگي كرده اند و كنون ديگر عادت شده. ولي بايد اين عادت را بهم زد و اين غلط را از ميان برداشت.

يك كلمه بايد گفت : شما با حال كنوني و با اين بيراهي و پراكندگي هيچ جا نتوانيد رسيد. چنانكه از سي سال پيش هميشه پس رفته ايد ، از اين سپس نيز پس خواهيد رفت. مگر اين حال را تغيير دهيد و شما نيز راهي را پيش گيريد. ميدانم كساني چون اينرا بخوانند بياد حزب سازيهاي بيست و چند سال پيش افتاده بمن ايراد خواهند گرفت كه مردم را بچنان كارهايي دعوت مي نمايد. ولي چنين نيست و من خود از آن كارهاي ناستوده سخت بيزارم. ما اگر مي نويسيم بايد غيرتمندان دست بهم دهند هيچگاه مقصودمان آن دسته بنديها نيست و خود در شماره هاي آينده روشن خواهيم گردانيد كه كدام جمعيت را مي گوييم و چه راهي را پيشنهاد مي كنيم.

ما امروز ناگزيريم بچنان كاري برخيزيم. اگر پست نهاداني در بيست سال پيش باين نام كارهاي ناستوده اي كرده اند دليل نخواهد بود كه ما در انديشة زندگاني نباشيم و بهمدستي و همراهي نكوشيم.

يك توده را هميشه خردمندان ايشان راه مي برند ، و من نيز روي سخنم با ايشانست. با ماجراجويان و پول اندوزاني كه دخالت در كارهاي توده را وسيلة استفاده گيرند سخني ندارم و آنان را بنادانيهاي خودشان واميگزارم.
(پرچم روزانه شماره هاي 27 ، 28 و 29 سه شنبه ، چهارشنبه و پنج شنبه 5 ، 6 و 7 اسفند ماه 1320)

ميهن پرستي
كساني مي آيند و با من گفتگو كرده چنين ميگويند : " من معني ميهن پرستي را نفهميدم. اين كوه و زمين و دره چه پرستش دارد؟!.." ديگران بسخن رنگ فلسفه داده و چنين مي گويند : " همة مردمان يكي هستند ، براي چه من با فلان كرماني هم ميهن باشم و با فلان بغدادي نباشم؟!.." برخي هم از راه مذهب پيش آمده چنين ايراد مي گيرند : " ميهن پرستي بت پرستيست. ما بايد خدا را بپرستيم نه ميهن را."

اينها نمونة ديگري از ندانستن حقايق زندگانيست. اينها « ميهن پرستي» مي شنوند و معناي آنرا نميدانند. بايد گفت : ميهن تنها اين كوهها و دره ها و اين سرزمين نيست. ميهن بيك معني مهمتر ديگري ميباشد.
ما چون ميگوييم : ميهن پرستي مقصودمان بيش از همه آن پيمان همدستي است كه يك توده بايد داشته باشد. بيست مليون مردم كه در يكجا زيست ميكنند و يك توده اي تشكيل داده اند اينها در حقيقت پيمان باهم بسته اند كه در پيشرفت دادن بكارهاي زندگاني و ايستادگي در برابر سختيها همدست باشند و در سود و زيان و اندوه و خوشي باهم شركت كنند. مثلاً اگر راهزناني در كرمان پيدا شدند از آذربايجان و خوزستان و گيلان و ديگر جاها سپاه براي دفع آنها بفرستند و نگويند بما چه ربطي دارد؟!.. اگر دشمني از سوي گيلان رو نمود از همه جا بجنگ آنان شتابند و نگويند ما چه كار داريم؟!.. اگر در گوشه اي از كشور خشكسالي رخ داد و مردم دچار گرسنگي گرديدند ، يا در شهرهايي زمين لرزه افتاد و ويرانيها پديد آمد ، يا بآباديهايي سيل آمد و آسيبها رسانيد ـ در همة اينها از همه جا بدستگيري برخيزند و خود را در زيان و آسيب شريك شمارند و كناره گيري ننمايند.

يك چنين پيماني در هر توده اي هست و اساس توده همين پيمان مي باشد. ما از « ميهن پرستي» پيش از همه اين معني را مي خواهيم ، و شما مي بينيد كه يك معناي بسيار مهم و گرانمايه اي ميباشد ، و اينكه نام « ميهن پرستي» ميگزاريم براي آنست كه اين ميهن ، يا اين سرزمين خانة ماست ، و گهوارة پرورش ماست ، سرچشمة زندگاني ماست چنانكه شرح داديم اساس دارايي اين سرزمين ميباشد. اينست بايد به نگهداري آن كوشيم ، بايد نخستين ماده در آن پيمان نگهداري اين سرزمين باشد. زيرا اگر اين سرزمين را از دست دهيم آواره و سرگردان خواهيم بود. زبون و خوار گرديده به بردگي و زيردستي بيگانگان خواهيم افتاد. زبون و خوار گرديده كم كم نابود خواهيم گرديد. اينست آن را « ميهن پرستي» مي خوانيم. مقصود از پرستش در اينجا « خدمت» مي باشد. « پرستيدن» در فارسي خدمت كردنست.[1]

آنانكه ميگويند : " اين كوه و زمين و دره چه پرستشي دارد؟!.." اين معني را نميدانند. از آنان بايد پرسيد : مگر شما نمي خواهيد در اين جهان زندگي كنيد؟!.. مگر نمي خواهيد با كساني همدست باشيد؟!.. مگر نمي خواهيد اين آب و خاك را كه سرچشمة زندگاني شماست نگه داريد؟!.. ميهن پرستي يا ميهن دوستي ، هر نام ديگري كه بگزاريد همين هاست. اين وظيفة مردانگي هركسيست كه در اين راه با ديگران همدستي كند و كوشش دريغ نگويد.

امروز زندگاني بسيار سخت گرديده و توده ها با يكديگر بر سر خاك و زمين سخت ترين نبرد را ميكنند. اين جنگ و خونريزي كه امروز در جهان ميرود همه براي زمين است. شما نيز ناگزيريد بيپروايي ننماييد و بنگهداري سرزمين خود بكوشيد. ناگزيريد در انديشة آينده خود و فرزندانتان باشيد.

كسي نمي گويد شما بزمين سجده كنيد ، يا در برابر اين كوهها و دره ها بايستيد و گردن كج گردانيد. پرستش باين معني را كسي از شما نمي خواهد. مقصود نگهداري كشور است كه اگر نكنيد سرنوشتتان جز بندگي و زيردستي نخواهد بود. اگر نكنيد نه تنها در پيش مردم در نزد خدا نيز شرمنده و روسياه خواهيد بود.

اينكه ميگويند : " چرا من با فلان كرماني هم ميهن باشم و با فلان بغدادي نباشم" پاسخش اينست : فلان بغدادي از ما جدا ميباشد و با ما پيمان همدستي ندارد. اگر بغداديان نيز با ما همدست گردند و بتودة ما درآيند هم ميهن ما شمرده خواهند گرديد.
ببينيد چگونه اين حقايق تاريك مانده و دستة انبوهي اينها را نميدانند. سالها در اين سرزمين با خوشي بسر برده و از نعمتهاي خدادادي آن بهره يافته اند بي آنكه بدانند اين خوشيها از كجاست و اين نعمتها از چه سرچشمه ميباشد بلكه از ناداني و ناآگاهي چنين پنداشته اند كه اين خوشيها هميشه تواند بود ، بي آنكه بكوشند و نگه دارند هميشه تواند ماند.

انبوهي از آنان نه تنها خود انديشة اين چيزها را ندارند و بكوششي در اين راهها برنمي خيزند از كوششهاي ديگران نيز جلو ميگيرند و گستاخانه زبان درازيها مي نمايند.
(پرچم روزانه شماره هاي 54 يكشنبه 9 فروردين ماه 1321 گفتار « دارايي چيست؟..»)

[1] : گواه اين معني واژة پرستار است.

يك نمونه از انديشه هاي پراكنده
شما هر رشته از كارهاي زندگاني را بگيريد در ايران دربارة آن عقيده هاي متضاد گوناگون هست. من نخواهم توانست در اينجا از يكايك رشته ها سخن رانم و اختلافات را دربارة هركدام جداگانه شرح دهم. براي اينكار يك كتاب بزرگي ميبايد. براي روشني موضوع تنها بيك مثل بس ميكنم :

حكومت يا سررشته داري يكي از كارهاي اساسي زندگانيست. چنانكه گفته ايم در جاييكه بيست مليون يا بيشتر يا كمتر در يكجا زندگي مينمايند و يك كشوري را براي خود جايگاه گرفته اند يك نيرويي ميبايد كه در آن كشور ايمني را برپا گرداند و از بيگانگان جلوگيرد و باختلافات و دعاوي رسيدگي نمايد و بپاكيزگي و تندرستي كوشد و اينگونه كارها بعهدة او باشد. اين نيرو حكومت يا سررشته داري ناميده ميشود و چنانكه گفتيم يكي از كارهاي اساسي زندگانيست.

در زمان باستان در هر كشوري يك پادشاهي بمردم چيره ميگرديده و اين رشته را بدست ميگرفته و بيش يا كم آنرا بانجام ميرسانيده. حكومت در دست پادشاهان ميبوده و چون كساني از آنان مردان كاردان و نيكي بوده اند و كشور را ايمن و آباد گردانيده مردم را بآسايش ميرسانيده اند اينست مردم بآنان با ديدة احترام مينگريسته اند و از اينجا كساني چنين پنداشته اند كه پادشاه يك موهبت خداييست. پادشاه را خدا برمي گزيند و رشتة كارها را بدست او مي سپارد. اينست مردم بايد فرمانبرداري كنند و هميشه خشنود و دعاگو باشند و اگر يك پادشاهي ستمگر درآمد از نفرين خودداري كرده از خدا خواهند كه او را اصلاح گرداند.

اين عقيده تا چند قرن پيش در همه جا رواج داشته. در اروپا پادشاهان خود را گماشتة خدا دانسته چنين مي گفته اند : مردم همه مسئول پادشاهند و پادشاه تنها مسئول خداست. در ايران هم اين عقيده رواج بسيار داشته. اينست حديثها ساخته اند « السلطان ظل الله في الارض» و « ان فؤد السلطان بين اصبعي الرحمن». شاعران تكه هاي بسياري بشعر كشيده اند : « پادشاهان مظهر شاهي و حق» يا « صلاح مملكت خويش خسروان دانند» و « پادشاهان از براي مصلحت صد خون كنند» و « هرعيب كه سلطان بپسندد هنر است». اينها كمي از چاپلوسي و كمي از روي عقيده هاي آنروزي بوده است. اين باورها در آنروزها اگر از يكسو زياني داشته و بر استبداد پادشاهان مي افزوده از سوي ديگر سودمند بوده و مردم را بآرامش و خاموشي و فرمانبري از پادشاهان ترغيب مي نموده.

ولي سپس از اروپا كساني برخاسته چنين گفتند : " مردم گوسفند نيستند كه خدا بآنان چوپان گمارد. اين پادشاهان خود با زور و چيرگي و يا بارث از پدر و عمو پادشاهي يافته اند و چگونه ميتوان گفت كه خدا آنان را برگزيده؟!.. بويژه كه بيشتر آنان ستمگراني بوده اند و جز خوشيهاي خود را دنبال نكرده اند". اينان حكومت را بمعني حقيقي آن برگردانيده چنين گفتند : " يك كشوري كه بيست مليون يا بيشتر يا كمتر در آن زندگي ميكنند آنجا خانة ايشان است كه بايد خودشان دربند آبادي و ايمني آن باشند و رشتة كارهاي آنجا نيز در دست خود مردم بايد بود. چيزيكه هست چون همگي سررشته داري نتوانند كرد بايد نمايندگاني را از ميان خود برگزينند و رشته را بدست ايشان سپرده خود نگهبان باشند ...".

از اينگونه سخنان درميان مردم پراكنده گردانيدند و اينها چون با حقيقت بود در اندك زماني در همه جا انتشار يافت و چنانكه ميدانيم در اروپا در همة كشورها شورشهايي پديد آمد و خونها ريخته گرديد و از هر راهي بود اين حقايق بمرحلة عمل آمد و در سراسر اروپا رشتة حكومت بدست توده ها افتاد كه با اصول پارلماني آنرا اداره ميكردند. پادشاهي اينزمان معني ديگري پيدا كرده پادشاه جز نماينده اي از توده (يا يكنفر شاخصي) شمرده نگرديد و در برخي كشورها بآن نيز نيازي نديده و پادشاهي را يكباره از ميان بردند.

پيداست كه اين يك پيشرفتي در كار زندگاني آدميان بود. توده ها از زيردستي بيرون آمده آزاد گرديدند ، كشورها رو بآبادي و آراستگي رفت. از هر باره زندگاني پرمغزتر و پرمعني تر گرديد. يكتن پادشاه هرچه نيك باشد و بآبادي كشور كوشد بالاخره يكتن است و آنچه را يك توده ميتواند از دست او برنمي آيد.

پس از اروپا نوبت بآسيا رسيد كه اين طرز نوين حكومت را بپذيرد و زنجيرهاي استبداد را از هم بگسلد ، و يكي از توده هايي كه باين كار برخاست ايران بود كه با كوششهاي بسيار و با دادن قربانيهاي فراوان محمد عليميرزا شاه خودكامة قاجاري را از ايران بيرون راند و حكومت مشروطه را پايدار گردانيد.

اكنون سي و شش سالست كه در اين كشور حكومت مشروطه يا سررشته داري توده بنياد يافته. ولي سخن در اينجاست كه هنوز آن انديشة كهن دربارة پادشاهان از اين كشور بيرون نرفته و هنوز آن نيز پايدار است. زيرا از يكسو تاكنون معني درست مشروطه را بتودة انبوه نفهمانيده اند و بيشتر مردم با اين انديشة نوين آشنا نميباشند. از آنسوي هزارها كتابي كه در زمانهاي استبداد تأليف گرديده و پر از انديشه هاي كهن آنزماني ميباشد درميان مردم رواج دارد و توده هميشه سرو كارشان با آن كتابهاست. اينست شما اگر جستجو كنيد خواهيد ديد يكدستة انبوهي از مردم هنوز از معني مشروطه آگاه نيستند و در دلهاشان جز چيزهايي كه دربارة پادشاه و پادشاهي از پدرانشان شنيده بوده اند نيست. يكدستة انبوه ديگري ، هم معني مشروطه را شنيده و در دل جا داده اند و هم آن سخنان كهن را در ياد ميدارند و هنوز آنها را رها نكرده اند.
اينك يك نمونه از انديشه هاي متضادي كه در ايران رواج دارد. شما ديديد كه در زمان شاه گذشته كساني همان انديشة كهن را بميان آوردند و پياپي آنها را تازه گردانيدند و دوباره گوشها را پر از آنها ساختند. آقاي رشيد ياسمي در جلسة «پرورش افكار» بدستاويز سخنان بي مغز و پوچي كه از شعراي چاپلوس و بيهوده گوي زمان مغول بازمانده و با زور بافندگي هاي خود ، شاه را « فرة يزداني» گردانيد و « سر بقاي ايران» را منتهي بشاه پرستي ساخته هرچه گفتگوهاي پوچ و مهملي از شعراي گذشته در مغز آكنده بود ، براي دليل بيرون ريخت. رفيق او آقاي نصرالله فلسفي رفت در تبريز و در آنجا كنفرانس « شاه پرستي» داد و او نيز آنچه از اين گفته هاي كهن در سينه داشت بزبان آورد. تنها اين دوتن نبودند. ديگران نيز همين كار را كردند.

پس از سي و شش سال هنوز انديشه ها دربارة مشروطه و استبداد يكسره نگرديده. هنوز دانسته نيست ايرانيان كدام يك از اين دو نوع حكومت را خواهانند و بروي آن ايستادگي دارند. يكسو در روزنامه ها هر روز نام مشروطه برده ميشود و گفتگو از آزادي و سررشته داري توده ميرود و يكسو [در] كتابهاييكه پر از ستايش استبداد است يكي پس از ديگري پراكنده ميشود.

يكروزي در ايران معمول بوده كه شاعران شعرسرايي را پيشة خود گرفته پي كاري يا داد و ستدي نميرفته اند ، و كساني از آنان خود را بدربار يك پادشاهي يا يك حكمراني بسته با ستايشگري ازو صله و انعام گرفته و از اين راه زندگي ميكرده اند. اينان براي آنكه احساسات خودخواهانة ممدوح را راضي گردانند از هيچ گزافه اي باز نمي ايستاده اند و براي آنكه در ستايشگري بالا دست پيشينيان را گيرند ، حقايق را با پندارها و با بافندگيهاي شاعرانة خود بهم آميخته يك مضمون ها ـ يا بهتر گويم يك معجونهاي غريبي پديد مي آورده اند. بگفتة خودشان نه كرسي فلك را زير پاي قزل ارسلان ميگزارده اند تا يك صله و انعام بزرگي ازو دريافت كنند.

پيداست كه سخنان اينها بسيار سست و بيپايه بوده و اين بسيار غبن است كه امروز مردمي در كارهاي زندگاني بگفتة اينها استناد كنند و از آنها پيروي نمايند.

يكي از شاعران نظامي گنجه اي بوده. اينمرد در ستايش بهرامشاه حاكم ارزنجان ميگويد :

با فلك آندم كه نشيني بخوان       پيش من افكن قدري استخوان
كاخر لاف سگيت مي زنم        دبدبة بندگيت مي زنم

ببينيد : يك بهرامشاه را چندان بالا ميبرد كه با فلك بيك خوانش مينشاند. از اينسو خود را چندان پست ميكند كه شايستة سگي او نشمارده ميگويد : "‌ لاف سگيت ميزنم" و از وي طلب استخوان ميكند. اين نمونه اي از بي پروايي و گزافگويي اوست. چنين شاعري يكروز هم از روي مبالغه چنين گفته :

پيش خرد شاهي و پيغمبري     چون دو نگينند بيك انگشتري

اين گفته بسيار بيپاست. پيغمبري كجا و شاهي كجا؟.. اين سخن در آنزمان هم ناشايا بوده.
بهرحال اين بسيار غبن است كه كسي امروز در اين دورة مشروطه و حكومت دموكراسي بچنان شعري تمسك نمايد و آنرا سند گفته هاي خود گرداند. بسيار غبن است كه كسي امروز شعرهاي فردوسي را بگوشها كشاند و از آنها دليل بياورد. امروز پادشاهي بمعني ديگريست و يك پادشاه دخالتي در كارها ندارد. در زندگاني امروزي نيرو در دست توده هاست و اگر سخني بايد گفت از توده ها بايد گفت. يك كسي اگر ميخواهد چيزهايي بمردم بياموزد و يكراهنمائي كند بايد از طرز زندگاني توده اي و از چگونگي سررشته داري آنها گفتگو نمايد. نه آنكه همة اينها را فراموش كند و خود و شنوندگان را بزمان سلجوقيان كشاند و انديشه هاي بيهودة آنزمان را تازه گرداند.

اين انديشه ها در ايران بود كه مردم رو بسوي اروپا آوردند و مشروطه را از آنان گرفتند و با صد رنج و زيان آنرا پايدار گردانيدند. اينها بود و مردم نتيجة آنها را كه ويراني كشور و اين بدبختي توده مي ديدند و براي رهايي از آنها بود كه آنهمه كوششها را بكار بردند. كنون چشده دوباره بآنها برگردند؟!.. اگر چنينست كه مردم از روي انديشه هاي فردوسي و نظامي زندگاني كنند ديگر مشروطه چه ميبايست؟!.. بآن خونريزيها و كشاكشها چه نياز بود؟!.. ديگر قانون اساسي چه نتيجه دارد؟!.. اين وزارتخانه ها چه لازم است؟!.. اگر اين راستست « چه فرمان يزدان چه فرمان شاه» ، راستست : « پادشاهان مظهر شاهي و حق» ، راستست : « صلاح مملكت خويش خسروان دانند» پس آن شوريدن بمحمد عليميرزا براي چه بوده؟!.. آن جنگها و خونريزيها چه معني داشته؟!..

در ايران زمانيكه مشروطه شد بايستي يكي از كوششها در اين راه باشد كه مردم را با معني درست مشروطه و سررشته داري توده آشنا گردانند و مزيت چنين زندگاني را بآنان بفهمانند. اين كار از همه لازمتر بود زيرا چنانكه بارها گفته ايم فرق مشروطه با استبداد تنها در بودن و نبودن قانون اساسي نيست. يكفرق بزرگ در آمادگي مردم براي زندگاني آزادانه است ، اين آمادگي هنگامي توانستي بود كه مردم معني درست مشروطه را بدانند و مزاياي آنرا دريابند. مي بايست سالها روزنامه هاي ايران در اين زمينه گفتارها نويسند تا اين انديشة نوين را در دلها جا دهند و آن باورهاي كهن را بيرون گردانند.

ولي در آغاز مشروطه بچنين كاري برنخاستند و سپس نيز جنگها و كشاكشها فرصت نداد و نتيجه آن شد كه امروز از يكسو اصول حكومت كشور مشروطه است و قانون اساسي بروي آن نوشته شده و از يكسو دلها پر از باورهاييست كه بضد آن ميباشد.

اگر شما جستجو كنيد خواهيد ديد امروز چند عقيدة ضد هم دربارة حكومت در ايران رواج دارد : يكدسته حكومت را جز بمعني هزار سال پيش آن نميدانند و با فردوسي و نظامي همباورند. يكدسته حكومت را حق علما دانسته دخالت دولت را چه با استبداد باشد و چه بمشروطه حرام مي شمارند. يكدسته به پيروي از برخي كشورهاي اروپا هوادار ديكتاتوري هستند و بگفتة خودشان مشروطه را كهنه شده ميشمارند. اينست باورهاي گوناگون كه شما درميان مردم توانيد يافت.

چنانكه گفتيم : اين يك نمونه ايست. چون حكومت يا سررشته داري يكي از كارهاي مهم زندگانيست آنرا براي مثل ياد كرديم. وگرنه در همة رشته هاي زندگاني اين تشويش و پراكنده انديشي رواج دارد. در هريكي از آنها نيز شما چند عقيدة ضد هم را توانيد پيدا كرد.

اين بخش نخست مبحث ماست. كنون بايد به بخش دوم درآييم و رابطه اي را كه در ميان اين انديشه هاي پراكنده و درماندگيها و بدبختيها توده است شرح دهيم ...
(پرچم روزانه شماره هاي 80 و 81 سال يكم دوشنبه 7 و سه شنبه 8 ارديبهشت ماه 1321)