پرچم باهماد آزادگان

از نوشته های دیگران ـ 1


 این مقاله در این تاریخ منتشر شده شنبه 31 مارس 2012 - آخرین تغییرات در این تاریخ انجام شده است. شنبه 31 مارس 2012

آر اف آی فرانسه

احمد کسروی

نوشتۀ علیرضا مناف زاده

در زمانی که کسروی به مبارزه با فرقه‌های دینی و انتقاد بنیادی از اصول ایمانی دین‌های وحیانی برخاسته بود، کسانی به او خرده می‌گرفتند و از او می‌پرسیدند: چرا به برانداختن دین‌ها، که کار نیک و درستی است، بسنده نمی‌کنی و خود می‌خواهی دین تازه‌ای بیاوری. در قرن بیستم سخن گفتن از دین نشانۀ بی‌خبری از اوضاع زمانه، ناآشنایی با دستاوردهای علوم و بیگانگی با اندیشۀ علمی است. (1- ص 4) این خرده را هنوز هم کسانی به کسروی می‌گیرند و بعضی‌ها حتا او را بی پروا هموارکنندۀ راه آیت‌الله خمینی می‌دانند. کسروی در پاسخ به این دسته از خرده‌گیران می‌گفت: «ما که با ده و چند کیش نبرد می‌کنیم و می‌خواهیم آن‌ها را یکایک براندازیم، اگر تنها به آن بس کنیم که بگوییم: این کیش‌ها بی‌پاست؛ و به ریشخند و نکوهش پردازیم، نتیجه آن باشد که باورها سست گردد، ولی به همان حال بازماند... ما هنگامی می‌توانیم آن کیش‌ها را براندازیم که معنی راست دین را نیز روشن گردانیم.» (1- ص 5-6) کاری به درستی یا نادرستی راهی که کسروی در عرصۀ دین پیش گرفته بود، نداریم. و اینکه آیا می‌توان با او در مبارزه‌ای که با دین‌های گوناگون می‌کرد همراه شد یا نه، مسئلۀ ما نیست. آنچه در اینجا می‌خواهیم بدانیم این است که او چه می‌گفت. زیرا به نظر می‌رسد بسیاری از سنجشگران دیدگاه‌های او در بارۀ دین، گوهر سخنان او را درست درنیافته‌اند و به‌همین سبب، نسبت‌های نادرست به او می‌دهند.
وظیفه‌ای که کسروی به‌عهدۀ دین‌ می‌گذاشت، این بود که مردمان را به نیک‌خواهی و همدستی با یکدیگر برانگیزد و بدین‌سان از نبرد آدمیان با یکدیگر که مایۀ رنج‌هاست بکاهد. (1- ص 19) می‌گفت: دین‌ها در آغاز بنیاد راستی داشته‌اند و دستگاهی ارجدار بوده‌اند، اما با گذشت زمان در هریک از آن‌ها آلودگی‌ها پدید آمده و برخی از آن‌ها به‌ یکبار گوهر خود را از دست داده‌اند.(همان) دین اسلام نیز در آغاز مردمان را به نیک‌خواهی و نیکوکاری برمی‌انگیخت. اما از زمانی‌که دانش‌ها پدید آمده‌اند، دین‌ها حال دیگری پیدا کرده‌اند. به هر کجا که دانش‌ها پا نهاده‌اند، سران دین‌ها به تکاپو افتاده، دشمنی آغاز کرده‌اند و گلوله‌های دشنام و نفرین به‌سوی دانشمندان روانه گردانیده‌اند. چیزی که هست، در همه‌جا پیکار و نبرد میان دین‌ها و دانش‌ها با شکست دین‌ها پایان پذیرفته است. (1- ص 20) به گفتۀ کسروی، دین‌ها همه در برابر دانش‌ها سپر انداخته‌اند. در اروپا کشیشان پس از شکست، دورۀ دیگری آغاز کردند و کوشیدند میان دانش‌ها و تورات و انجیل سازش ایجاد کنند و بدین‌سان شکست خود را بپوشانند. برای مثال، تئوری لاپلاس را گرفتند و آن را با «آفریده شدن آسمان‌ها و زمین‌ها در شش روز» سازش دادند و همین را «معجزه‌ای» از تورات شمردند و چیزی هم طلبکار شدند. (1- ص 21) در میان مسلمانان نیز ملایان کتاب‌ها نوشتند و آوازها برانداختند که ریشۀ همۀ دانش‌ها در کتاب‌های اسلام است. گفتند راز پرواز هواپیما در قرآن نهفته است یا نیروی کشش (قوۀ جاذبه) را امامان پیش از نیوتن بازنموده‌اند و از راه‌آهن و تلفن و آیروپلان در «اخبار» آگاهی داده شده است. (همان)

کسروی معتقد بود که این دوره در میان اروپاییان کم و بیش پایان یافته، اما در میان مسلمانان هنوز ادامه دارد چنان که در تهران روزنامه‌ای به‌ تازگی گفتاری نوشته و نشان داده که هواپیماسازی را نخست مسلمانان آغاز کردند و هزار سال پیش خلیفه در بغداد سوار هواپیما می‌شده است. (1- ص 21- 22) به‌گفتۀ کسروی، این پینه‌کاری‌ها سودی نداده است و نتواند داد. دانش‌ها دین‌ها را شکسته‌اند، اما آن‌ها را از میان نبرده‌اند. سست گردانیده‌اند، ولی به یکبار از کار نینداخته‌اند. نتیجه‌ای که از پیکار دانش‌ها با دین‌ها پدید آمده، این است که دین‌ها سست گردیده‌ ناتوان شده‌اند و دیگر نمی‌توانند پیروان خود را به پاکدامنی و نیکوکاری برانگیزند و جلوگیر آزها و و هوس‌ها و دزدی‌ها و پستی‌های آنان باشند. به‌عکس، دستاویز گردنکشی و دسته‌بندی و کالای دکانداری شده‌اند. جلو پیشرفت زندگی را می‌گیرند. می‌توانند سنگ راه دانش‌ها باشند و افزار سیاست برای دولت‌های آزمند گردند.(1- ص 22) می‌گفت: مثلاً ایرانیان از پیروان اسلام بشمارند. اما امروز از آن دین با آلودگی‌هایی که یافته و سستی‌هایی که پیدا کرده سودی نتوان چشم داشت. آن دین، آز و هوس را نتواند کشت، مردم را از بی‌دینی نتواند بازداشت، چارۀ پراکندگی نتواند بود، از قافیه‌بافی و یاوه‌سرایی که هوس بسیار پستی است، جلو نتواند گرفت، از خودخواهی و گردن‌کشی نتواند کاست. (همان) امروز به دستاویز همان دین (یا بهتر گویم: به دستاویز کیش شیعی که شاخه‌ای از آن دین است)، بازرگانان از دادن مالیات به دولت سر بازمی‌زنند، [...] یک‌دسته مردم هوسباز تیره‌مغز در محرم دسته‌های سینه‌زن و قمه‌زن و زنجیرزن درست می‌کنند و در پیش چشم بیگانگان بازارها را می‌گردند و آبروی یک توده را می‌ریزند. (1- ص 23) و اگر روزنامه‌ای به جلوگیری از آن رسوایی‌ها برخیزد، به دستاویز دین بازش می‌دارند. [...] آنگاه گروهی از ملایان، نجف و کربلا و قم را کانون‌هایی برای خود ساخته‌اند و در برابر دولت و توده دستگاهی برپا کرده‌اند و بی تاج و تخت پادشاهی می‌کنند. دولت این کشور را «غاصب» می‌خوانند؛ مالیاتی را که می‌گیرد، حرام می‌شمارند؛ اما خود که هیچ‌کاره‌اند از مردم به‌ نام «سهم امام» یا «رد مظالم» مالیات می‌گیرند. (همان)

درست است که کسروی بیش از همه به شیعیگری و روحانیان شیعه می‌تاخت، اما اگر نوشته‌های او را به دقت بخوانیم می‌بینیم که نه با یک یا دو دین، بلکه با همۀ دین‌ها درافتاده بود. بنابراین، اگر بگوییم که او شیعه‌ستیز یا بهایی‌ستیز بود، تنها جزء کوچکی از حقیقت را دربارۀ او گفته‌ایم. برای مثال، در زمان او کسانی به‌نام تجدد‌خواهی و مبارزه با اسلام (که آن را دین قوم عرب می دانستند) در پی زنده کردن آیین زرتشت بودند. کسروی به آنان نیز می‌تاخت، چنان که دربارۀ کوشش‌های آنان نوشت: برای اخلال و پراکندن روابط اجتماعیِ افراد این مملکت، نعرۀ زردشت‌پرستی را در عین تجددخواهی به آسمان رسانده‌اند. [...] بر فرض اینکه زردشت در عداد پیغمبران شمرده شود، آیا عصر تاریک سه‌هزار سال پیش که زردشت در آن می‌زیسته است، با امروز چه شباهتی دارد؟ و این آرزوی خام با تجددخواهی شما چه تناسب و موافقتی دارد؟ به‌علاوه، محققان دستورات مختصر و ناقصی را که به‌نام «گاهان» در میان زردشتیان متداول است، با کمال تردید به زردشت نسبت می‌دهند. (2- ص 299) طبیعی است که چنین سخنانی خوشایند زرتشتیان و ناسیونالیست‌های باستان‌گرا نبود.
کسروی را متعصبان شیعی کشتند، اما اگر آنان نمی‌کشتند شاید به دست متعصبی از دین‌های دیگر کشته می‌شد. راهی که او پیش گرفته بود، دیر یا زود به نابودی‌اش می‌انجامید. نبرد او با دین‌ها، درست یا نادرست، نبردی فکری بود. مخاطبانش پیروان آن دین‌ها بودند و می‌گفت: ما را با آنان دشمنی نیست. در پایان چاپ دوم رسالۀ بهایی‌گری نوشته است: چنانکه بارها گفته‌ایم ما را با بهاییان دشمنی نیست. آنچه ما را به نوشتن این کتاب واداشته دلسوزی به حال مردم است. (3- ص 99) در جای دیگری در همان رساله، کشتار بهاییان را در زمان امیرکبیر و ناصرالدین‌شاه از افسوس‌آورترین و دلسوزترین پیشامدهای تاریخ ایران شمرده است و از شمع‌آجین کردن وحشیانۀ برخی از سران بابی زیر عنوان دُژرفتاری بی‌سابقه در تاریخ ایران یاد کرده است. (3- ص 50- 51) او حتا از بهاییان در برابر تهمت‌هایی که به آنان می‌زدند و می‌گفتند دین بهایی را روس‌ها یا انگلیسی‌ها پدید آورده‌اند، دفاع می‌کرد. نوشته است: بابی‌گری و بهایی‌گری از شیخی‌گری و شیعی‌گری زاییده شده و بسیار بی‌جاست که کسی بگوید فلان روسی یا انگلیسی آن را پدید آورده است. (3- ص 96) بنابراین، درست و منصفانه نیست که کسانی امروز کسروی را در کنار جنایتکارانی قرار می‌دهند که به دستاویز تهمت‌های پوچ و بی‌اساس دست به کشتار و آزار بهاییان زده‌اند و می‌زنند.
جنگ‌افزار کسروی در مبارزه با دین‌ها عقل یا به گفتۀ خودش، خرد بود. شاید خوانندگان کتاب‌های او متوجه شده‌ باشند که او تا چه اندازه دلبستۀ واژۀ خرد بود و آن را پیوسته در نوشته‌ها و گفتارهایش به کار می‌برد. کسروی دین‌ها را در زمان خطی می‌نشاند و آن‌ها را به سرچشمه‌های تاریخی‌شان بازمی‌گرداند و پس از آن بود که به اصول اعتقادی آن‌ها می‌تاخت. نظام اعتقادی دین‌ها را، بی‌آنکه وارد بحث‌های کلامی شود، تحلیل عقلانی می‌کرد و به باورها و مناسک آن‌ها از دیدگاهی جامعه‌شناختی و تاریخی می‌نگریست.(4- ص 164- 165) دلیل نقلی را که بی آن هیچ دین وحیانی سرپا نمی‌ایستد، با استدلال عقلی رد می‌کرد و بدین‌سان، خشم پیروان شاخه‌های گوناگون دین‌های وحیانی را برمی‌انگیخت. او با این کار می‌خواست از سویی سدهای فکری، فرهنگی و اجتماعی را از سر راه وحدت ملی ایرانیان بردارد و، از سوی دیگر، نوعی عقل‌گرایی و خردورزی را در جامعه‌ای که نظام‌های دینی‌اش‌ و بسیاری از آثار کهن ادبی‌اش پیام‌آور خردگریزی و عقل‌ستیزی‌اند، بپراکند. (4- ص 154)

کسروی اگر به خرافات و باورهای خردگریز و عقل‌ستیز دین‌ها می‌تاخت، در پی برانداختن بنیاد آن دین‌ها بود و نه پیرایش آن‌ها از خرافات و باورهای ناسازگار با نیازهای زندگی انسان‌‌ در جهان کنونی. در نتیجه، دین‌پیرا یا، به‌ عبارت دیگر، اصلاحگر دین نبود. با این حال، برخلاف ماتریالیست‌ها و بی‌خدایان که دشمن هرنوع دینی هستند، کسروی هم خداشناس بود و هم دین را یکی از نیازهای انسان می‌دانست. همین را مخالفان او بهانه کرده‌اند و با آوردن جمله‌های سر و دم بریده از نوشته‌هایش، از او مؤمن و دینداری خشکه مقدس ساخته‌اند. حقیقت این است که نه خدای او به خدای دین‌های وحیانی می‌مانست و نه دین او را می‌توان دین به‌معنای رایج آن شمرد. می‌گفت: «ما در زمینۀ دین به جست و جو پرداخته، این به دست آورده‌ایم که آن را بنیاد استواری هست. دین در معنی راست خود، شناختن جهان و زندگانی به‌آیین خرد است. [...] آدمیان را به چنان چیزی نیاز سختی هست.» (1- ص 31) درواقع، منظور کسروی از دین، نوعی نظام اخلاقی بود که آدمیان را از زیاده‌روی باز دارد و به غریزه‌های حیوانی آنان افسار بزند. می‌گفت: آدمیان از روزی که بر روی زمین پیدا شده‌اند، همیشه رو به بهتری داشته‌اند و می‌دارند و در آینده نیز خواهند داشت. چیزی که هست این بهتری یا پیشرفت، همیشه باید از دو راه باشد: یکی دانش‌ها و دیگری دین. پیشرفتی که تنها از راه دانش‌ها (یا بهتر گویم: از راه افزارسازی) باشد، سودی نخواهد داشت، زیان نیز خواهد رساند. [...] نود در صد رنج‌های زندگانی از «نبرد آدمیان با یکدیگر» برمی‌خیزد و این است باید راهی باشد که آن نبرد هرچه کمتر گردد. و آن راه را ما دین می‌نامیم. [...] آدمیان، چنان‌که می‌کوشند بر سپهر چیره گردند، باید بکوشند به «سرشت جانی» خود نیز که سرچشمۀ نبردها و کشاکش‌هاست، چیره درآیند. (1- ص 39-40) کسروی جان را که همۀ جانداران، از انسان و حیوان، با آن زنده‌اند، سرچشمۀ کنش‌ها و خواسته‌های خودخواهانۀ آدمیان می‌دانست. ولی روان را که تنها آدمیان از آن برخودارند مایۀ ارج آدمی می‌شمرد. زیرا، به گفتۀ او، سرچشمۀ کنش‌ها و خواسته‌های روان، دلسوزی و نیکخواهی و راستی‌پژوهی و دادگری است. (5- ص 23) بدین‌سان، او می‌خواست جان آدمیان را با پرورش روان‌شان مهار کند.

کسروی در زمانی می‌زیست که در ایران بی‌خدایی (اته‌ئیسم) زیر عنوان «نواندیشی» در میان گروه‌هایی از شهرنشینان و لایه‌های اجتماعی به اصطلاح امروزی رواج یافته بود. نواندیشان به او خرده می‌گرفتند که چرا در مبارزه‌اش با خرافات و باورهای عقل‌ستیز نام خدا را می‌برد. کسروی در پاسخ آنان می‌گفت: در کشوری که صد دستگاه بت‌پرستی برپاست، «نواندیشان» چندان بالا رفته‌اند که تاب شنیدن نام خدا را ندارند و این به دستگاه «نواندیشی» آنان برمی‌خورد که نام خدا به گوششان ‌برسد. [...] نخست باید دانست آنان نام خدا را که می‌شنوند، چیزهایی را که از پدران و مادرانشان یاد گرفته‌ یا از ملایان بی‌فهم و بی‌دانش شنیده‌اند به یاد می‌آورند. خدا را جز به آن معنی عامیانه نمی‌شناسند. (1- ص 44)
کسروی برای اثبات وجود خدا استدلال عقلی می‌کرد. می‌گفت: این جهان دستگاه درچیده و بسامانی است. چنین دستگاهی نابه‌آهنگ [بی‌هدف] و بیهوده نتواند بود و هرآینه [ناچار و بی‌تردید] خواستی از آن در میان است. آدمیان در این جهان بهر زیستن‌اند. آفریدگار آدمیان را آفریده و این زمین را زیستگاه آنان گردانیده است. این زیستن خود یک خواست ارجمندی است. (5- ص 8) سامان و آراستگی که ما در جهان می‌بینیم، خود نشان روشنی از آفریدگار است. (5- ص 12) [...] ما نمی‌دانیم جهان کی پدید آمده و چسان پدید آمده. ما را به این‌ها راهی نیست. دانش‌ها هرچه توانند پیش روند، ولی ما باید به خاموشی گراییم. این می‌دانیم که جهان به خود پدید نیامده. (5- ص 13) خدای آفریننده و، به عبارتی، آفریدگاری که کسروی از آن سخن می‌گفت، همان خدایی است که دئیست‌ها می‌پرستیدند. کسروی اشاره‌ای به دئیسم نکرده است. نمی‌دانیم در آن زمان این نظام اعتقادی را در ایران می‌شناختند یا نه؟
در دئیسم، خدا آفریدگار جهان است و بس. خدای دئیسم با خدای همه‌جا حاضرِ تئیسم که زندگانی آفریدگانش را چهارچشمی می‌پاید، نسبتی ندارد. آدمیان زندگانی شان را از روی عقلی که آفریدگار به آنان داده، راه می‌برند نه از روی مجموعه‌ای از اصول جزمی که گویا خداوند به صورت وحی نازل کرده است. دئیست، صفات و نشانه‌های جهان‌آفرین را به نیروی عقل درمی‌یابد و برای اثبات وجود او و آفرینش جهان به دست او، نه از متنی مقدس یاری می‌جوید و نه به دلیلی نقلی دست می‌آویزد. دین دئیستی دینی طبیعی است و بنیاد آن بر تجربۀ فردی استوار است نه بر وحی. در این دین، رابطۀ آفریننده و آفریده (خالق و مخلوق) رابطه‌ای است سرراست. دئیست‌ها کم و بیش همۀ معجزه‌هایی را که در دین‌های وحیانی به پیامبران نسبت می‌دهند، بی‌پایه و دروغ می‌شمارند. معتقدند آفریدگار عالم را از روی طرحی اندیشیده آفریده و او را نیازی نیست که آن طرح نخستین را فروگذارد و قوانین طبیعت، یعنی شالودۀ ازلی نظام عالم را تغییر دهد. از نظر دئیست‌ها، آنچه در کتاب‌های مقدسِ دین‌های وحیانی آمده، همه ساخته و پرداختۀ ذهن انسان‌هاست. معتقدند با حس باطن و دلیل نقلی نمی‌توان به خدا راه یافت بلکه باید با دلیل و برهان عقلی به او نزدیک شد. درنتیجه، خدای آنان، خدای استدلال و عقل‌ورزی است و نه خدای ایمان و پرستش و کیش.
دیدگاه‌های کسروی دربارۀ خدا و دین با اصول عقاید دئیسم همانندی‌های آشکار دارد. او نیز وحی را ساخته و پرداختۀ ذهن آدمیان می‌دانست و می‌گفت: این یکی از نادانی‌هایی است که کیش‌ها به میان مردم انداخته‌اند. (5- ص 67) کسروی با واژۀ پیامبر سخت مخالف بود و می‌گفت: این نام غلط است و معنای راستی در بر نمی‌دارد. (5- ص 68) به‌جای پیامبر واژۀ برانگیخته را به‌کار می‌برد. و دربارۀ وحی می‌گفت: اگر وحی آن است که فرشته‌ای از آسمان بیاید و پیام از خدا بیاورد یا میانۀ خدا با کسی پرده برخیزد و او هرچه خواست از خدا بپرسد و گاهی با خدا دیدار کند، این به یکبار دروغ است و نباید پذیرفت. [...] بدتر از همه، به آسمان رفتن (معراج) پیغمبر اسلام است. اینان خدا را چه می‌پندارند که چنین گستاخی‌ها می‌نمایند. (همان)

در دئیسم برخلاف تئیسم، نه خدا با آدمی سخن می‌گوید و نه آدمی با خدا. به گفتۀ کانت، دئیست معتقد به خداست، در حالی که تئیست به خدایی زنده (summan intelligentiam )اعتقاد دارد. (6- ص 447) دئیست‌ها، بنا به تعریف کانت، معتقدند که ما می‌توانیم از راه عقل به هستی موجودی قدیم (یا نخستین) پی ببریم، اما مفهومی که از آن داریم مفهومی استعلایی است. یعنی ما آن را همچون موجودی که واقعیت دارد درمی‌یابیم بی‌آنکه هرگز بتوانیم چند و چون آن را درست معین و مشخص کنیم. (6- ص 446- 447) به عقیدۀ کانت، خدای دئیسم خدای استدلال و عقل‌ورزی است، نه خدای ایمان و کیش.

مکتب دئیسم در قرن شانزدهم در انگلستان آغاز شد و از آنجا به فرانسه راه یافت. در انگلستان مردان نامداری مانند هربرت چربری، و سپس توماس وولستون و آنتونی کُلینز به این مکتب گرویدند. در فرانسه مفهوم دئیسم را نخست اهل کلام در جدل‌های کلامی و دینی برای خوارداشت حریف به‌کار ‌بردند. اما سپس، نویسندگان و اندیشه‌گرانی مانند وُلتر و ژان ژاک روسو به این مکتب گرویدند و آشکارا خود را دئیست نامیدند. بسیاری از فیلسوفان عصر روشنی‌یابی (7) دئیست بودند.

گمان نمی‌رود که کسروی با فلسفۀ کانت آشنایی داشت. اما شاید اندیشه‌های ولتر و روسو را می‌شناخت. دو بخش نخست رسالۀ او به نام «ورجاوند بنیاد» الهام‌یافته از دئیسم است. بنیادها و اصول آنچه را که او پاکدینی می‌نامید در این دو بخش می‌توان یافت. بخش سوم زیر عنوان «دربارۀ زندگانی توده‌ای»، درواقع، پروژۀ او بود برای ادارۀ کشور. در این بخش است که شخصیت نابردبار او آشکار می‌شود. در اینجاست که با نظام فکری بسته و فراگیر او آشنا می‌شویم. شکی نیست که از دل این نظام فکری بسته، اگر روزی جامۀ عمل می‌پوشید، نظام سیاسی توتالیتر و هراس‌آوری بیرون می‌آمد. در این بخش است که می‌توان به کسروی خرده‌ها گرفت و نابردباری او را در بسیاری از زمینه‌های زندگی اجتماعی و فردی آدمیان نشان داد.
__________
1- احمد کسروی، دین و جهان، خانۀ کتاب کلن، 1377 (1998 میلادی)
2- احمد کسروی، پیمان، انتشارات فردوس، تهران، 1381 (2002 میلادی)
3- احمد کسروی، بهائیگری/ شیعیگری/ صوفیگری، انتشارات مهر، کلن، 1996
4- Alireza Manafzadeh, Ahmad Kasravi, l’homme qui voulait sortir l’Iran de l’obscurantisme, L’Harmattan, Paris, 2004
5- احمد کسروی، ورجاوند بنیاد، چاپ یکم، تابستان 1322 (1943 میلادی)
6- Emmanuel Kant, Critique de la raison pure, PUF, Paris, 1971
7- روشنی‌یابی را سیروس آرین‌پور مناسب‌تر و درست‌تر از «روشنگری» می‌داند.

پایگاه : از آقای مناف زاده که این گفتار را نوشته اند سپاسگزاریم. چه ایشان در این گفتار به روشن گردانیدن گوشه ای از خواستهای پاکدینی برخاسته کوشیده اند یک بخشی از کج‌فهمیهایی را که در این زمینه هست از میان بردارند.

جای افسوس بسیارست که در گذشته از اینگونه گفتارها کمتر بهره داشته ایم. راستی آنست که اندیشه ها و کوششهای کسروی را اگر شهری انگاریم ، آنچه تاکنون در پیرامون کوششهای او نوشته شده را جز شناسانیدن یک کوی یا چند خیابان از آن نتوان شمارد. هنوز باید نوشتارهای باریک بینانه‌ي بسیاری نوشت و درباره اش داوریهای کارشناسانه‌‌ای بمیان آورد و به جستارهایی که او پیش کشیده در روشنایی رویدادهای جهان نگریست تا راستیها بهتر نمایان گردد.

این سخن گزافه نیست : سالهاست در این زمینه کسانی قلم دوانیده کاغذها سیاه کرده ولی آنچه بازنموده اند چه بوده؟! در میان ایشان کسانی بوده اند که از جستارهایی سخن رانده اند که خود کتابی یا نوشته ای از کسروی در آن باره‌ها نخوانده بلکه از کسی شنیده یا از پندار خود بافته اند. این از نوشته هاشان پیداست. کمابیش همه‌ی آنها را دیده ایم و میدانیم که ده یک آنها ارزش یاد شدن و پرداختن را ندارد.

بیشتر آنها خسن و خسین هایی است که بجهاتی جز آگاه گردانیدن خواننده نوشته شده. امروز که بیشتر نوشته های کسروی در اینترنت هست و می توان به اصل آنها دسترس داشت ، این بسیار آسانست که متنهای شکسته بسته و تحریف شده از اصل باز شناخته و خواست نویسندگان آنها آشکار گردد.
برخی از آن خسن و خسینها هنوز هم ادامه دارد و شگفت آنکه از قلم نویسندگان بنامی هم می تراود. برای آنکه شما هم بدانید در این شصت هفتاد سال اینان چه « بررسیها» و «پژوهشهایی» کرده و کارشان چه « دقتی» و اندیشه‌شان چه ژرفایی داشته از میان دهها نمونه که در یکماه اخیر (نیمه‌ی اسفند1390 تا نیمه‌ی فروردین 1391) در اینترنت پدیدار گردیده تنها چند تا را « مشت نمونه‌ی خروار» در زیر می آوریم.

برخی از اینها نام کتابها را اشتباه آورده اند. مانند : « تاریخ انقلاب مشروطیت» ، « سرنوشت ایران چه خواهد شد؟» ... (این هم چون شنیدنی است بنویسیم که در ویکی پدیا چنین نوشته : « احمد کسروی در کتابی با عنوان در پاسخ بدخواهان ، پیرامون گیاه‌خواری به بحث می‌پردازد و دلایل خود را باز می‌گوید». کتاب در پاسخ بدخواهان به ایرادهای آخوندانه‌ی شیعیان می پردازد و در آنجا اشاره ای به گوشتخواری در اسلام هست ولی آن کتاب در پیرامون جانوران است که در یک جستارش به گوشتخواری پرداخته شده.)

برخی دیگر تاریخ پیشامدها را به اشتباه یاد کرده اند. مثلاً یکی از آنها در اشاره به کوششهای سالهای آخر کسروی می نویسد : « اما سیاست عملی در دهه‌ی سی ، دهه ای که کسروی در نیمه‌ی اول آن به قتل رسید ...». آیا با چنین « دقتی» در تاریخ ، چه انتظاری از « داوریهای» او در پیرامون کوششهای کسروی می توان داشت؟!
دیگری از پیش خود کتابهایی را نوشته‌ی کسروی نشان داده : یکی « در زمینه‌ی زبان پارسی» و دیگری کتاب در « پیرامون شعر و شاعری» را (که میرمهدی مؤبد گردآوری کرده). کسروی در کتاب زندگانی من از دچار شدنش به « تیفوس» و چندین بخش پس از آن سخن از سفر به قفقاز و تفلیس می راند. همان نویسنده از بسِ شتابکاری ، او را دچار آمده به بیماری « تفلیس» خوانده!

دیگری که استاد دانشگاه است و انتظار دقتهای درخور آن جایگاه ازو می رود مرگ پدر کسروی را در یازده سالگیش نوشته. همو در جایی چنین می نویسد :

« کسروی عبارت " کمپانی خیانت" را رواج داد که به کسانی اشاره داشت که به اعتماد مردم خیانت روا داشتند و به جهل و بی اطلاعی توده ها و از دست رفتن استقلال ایران کمک کردند. در نظر او روحانیان در بین اعضای این " کمپانی" بیشترین تقصیر را داشتند.»
درست است که کسروی کمتر کتابی دارد که در آن از ملایان نکوهش نکرده باشد ولی این جز از آنست که کسی در حالی که سخن از نوشته های کسروی می دارد نکوهشی به ملایان از پندار خود بافته به او نسبت دهد. ملایان هرچه هستند حقیقت گرانبهاتر از آنست که بناراستیها آلوده گردد. ما دوست داریم این نویسنده جایی که کسروی چیزی نوشته که معنی جمله‌ی آخری از آن بر می آید را نشان دهد.

همین نویسنده در جای دیگری ما را با شگفتی تازه ای روبرو می سازد : « کسروی به سوسیالیسم ، فاشیسم و دموکراسی باور نداشت». باید دانست آیین پاکدینی در زمینه‌ی اقتصاد به سوسیالیزم تا اندازه ای نزدیکتر است تا به سرمایه داری. با اینهمه ما به گفته‌ی این نویسنده درباره‌ی سوسیالیزم و فاشیزم ایرادی نداریم. ولی درباره‌ی دموکراسی چه باید گفت؟!.. آیا این مانند آن نیست که کسی بگوید : پاستور به واکسن باور نداشت؟!.. آیا اینهم همچون بیماری « تفلیس» لغزش « لپی» (یا قلمی) بوده؟!
اگر کوششهای کسروی در زمینه‌های اجتماعی را دسته بندی کنیم بسه دسته می رسیم : یکم ، کوششهایی است برای هموار ساختن راه دموکراسی و میهن‌پرستی و رواج آنها. دوم ،‌ کوشش برواج معنی درست دین و بازنمودن نیاز سختی که آدمیان بآن دارند. سوم ، نبرد با بدآموزیها و گمراهیها و کوشش به برانداختن یکایک آنها بدانسان که زمینه‌ برای کوششهای دسته‌ی یکم و دوم آماده گردد. از اینجا می توان سخن را کوتاهتر گردانیده آن کوششها را در دو زمینه‌ی دین و دموکراسی دانست. کسانی که کوششهای آن مرد بیهمتا را دنبال کرده اند نیک می دانند که یک بخش بزرگی از کوششهای او برای بازنمودن و در دلها جا دادن معنی دموکراسی و برداشتن موانع آن در ایران است. این سخن هنگامی بهتر فهمیده می گردد که بدانیم موانع دموکراسی در ایران کدامهاست و اینکه او با یکایک آنها چه نبردهایی داشته و چه بسیار گفتارها در یاددادن معنی و برتریهای آن شیوه‌ی سررشته داری نوشته. آن گفتارها را که بیشتر در پرچم روزانه چاپ شده در این پایگاه توانید خواند. گلچینی از آنها را یاران کسروی در گذشته در کتابی بنام « مشروطه بهترین شکل حکومت و آخرین نتیجه‌ی اندیشه‌ی نژاد آدمی است» بچاپ رسانیده اند.

در داستان سوء قصد بجان کسروی در 1324 و سپس کشتنش در همان سال ، ما بیش از همه دخالت متعصبان شیعی را می شنویم. ولی اگر به آسیبهایی که پیش از آن به کسروی و یارانش رسیده بود بنگریم همچون بازداشت و زندانی شدن ببهانه‌ی مخالفت با حکومت نظامی ، لغو پروانه‌ی وکالت و بازداشت سیزده تا از کتابهایش ، بازداشت پرچم نیمه ماهه ، هفتگی و نیز پرونده سازی باتهام مخالفت با اسلام و آزاد گزاردن ملایان بوحشیگری در آذربایجان و دیگر جاها ،‌ در همه‌ی آنها بیش از همه پای سران اداره ها و وزیران و نخست وزیرانی در میان بود که بدخواهیهاشان در کتاب تاریخ مشروطه‌ی ایران و دیگر نوشته‌های کسروی آمده. کوتاه سخن ، آسیبهایی که کسروی در زندگانی خود دید تنها از رهگذر نبرد با کیشها و بیهوده‌گوییهای شاعران نبود بلکه در کوشش به استوار گردانیدن دموکراسی و نبرد با خودکامگان نیز از ‌گزند بی‌بهره نماند.
در هر حال هیچ نویسنده و کوشنده ای به اندازه‌ی کسروی در ایران برای دموکراسی نکوشید و نجنگید. همچنانکه برخی بدرستی داوری کرده گفته اند که کوششهای او (پیمان و پرچم) دنباله و کامل کننده‌ی جنبش مشروطه بوده است.

اکنون باید پرسید آیا آقای استاد دانشگاه آنهمه کوششهای کسروی در زمینه‌ی دموکراسی را دریافته آن جمله را نوشته یا ندیده و درنیافته نوشته؟! یک گمان دیگر ـ گرچه از یک استاد دانشگاه سخت دور میباشد ـ آنست که چون کسروی در نوشته هایش بیشتر واژه‌ی مشروطه و کمتر دموکراسی را بکار برده ، شاید آقای استاد ، مشروطه و دموکراسی را دو چیز جدا از هم می پندارد.

ما خواستمان پرداختن به یکایک لغزشهای این کسان نیست. چه در آنحال باید صفحات بیشتری را پر گردانیم. بماند داوریهای ایشان درباره‌ی پاکدینی که خود زمینه‌ی جدایی است و آن هم با دقتی که ایشان در خواندن و نوشتن بکار برده اند و نمونه هایش را در بالا دیدید بی‌تناسب نیست.
هر بار که اینگونه نوشته ها را دیده ایم با افسوس از خود پرسیده ایم : کی خواهد بود که این نویسندگان دست از شتابکاری بردارند و با خواندن کتابهایی ازو و اندک حوصله کردنی به ژرفای آیین پاکدینی دست یابند؟

پس از دیدن و خواندن اینهاست که به نوشته‌ی آقای مناف زاده با آنکه با کسروی همداستان نیست ستایش می نویسیم. لیکن ستایش ما در هر باره نیست. زیرا با آنکه ایشان در این گفتار نشان داده اند که به « گوهر سخنان او» نزدیک آمده اند ولی هنوز در جاهایی دچار لغزشند.

بیش از همه گله‌ی ما از سخنان پاراگراف آخر است. از آن گفته ها چنین برمی آید که نویسنده از سخنان بخش سوم کتاب بنیاد (یا ورجاوند بنیاد) خوشدل نیست.

این بخش کتاب بنیاد نیز همچون دیگر بخشها سراسر حقایق است ولی چون سخنان تازه ای می باشد و با اندیشه های رایج ناسازگار است پذیرفتنش به کسانی آسان نمی افتد. بهرحال نویسنده‌ی آن برای هر سخن خود دلیل آورده و کسانی که اینها را نمی پذیرند این به گردن ایشانست که دلیلی همسنگ دلیلهای او بیاورند.

شما نیک می دانید که کسروی دهها بار از خوانندگان خواسته ایرادهاشان را با دلیل بنویسند تا او در پیمان و پرچم چاپ گرداند. با اینکه مردان بنامی در آن روزگار با او دشمنی می کردند ولی ما هیچ سخنی از ایشان که ایراد به کتاب بنیاد باشد نمی بینیم.

این کتاب در سال 1322 و دو سال و اندی پیش از کشته شدنش بچاپ رسیده. در آن زمان یکی از راهها که دشمنانش آرزو داشتند از نام و آوازه‌ی او بکاهند و آسیب زنند اینبود که سطر به سطر نوشته های او را بخوانند و به هر چیزی از خرد و بزرگ پیچیدگی کنند تا شاید ایرادی بیابند. همچنین نیک می دانید که دشمنان او در آنزمان از ادیبان ناموری همچون فروغی و حکمت و غنی و قزوینی و دشتی و بهار و تقیزاده و اقبال آشتیانی و نفیسی تا پیشوایان کیشها همچون نورالدین شیرازی و فقیهی شیرازی و آیت الله کاشانی و خمینی و سران بهایی و صوفی تا نخست‌وزیران بنامی همچون هژیر و ساعد و رزم‌آرا و صدر و سهیلی هر یک تشنه‌ی فرود آوردن ضربه ای به او بودند و این درجایی بود که هرکدام توانایی نویسندگی نیز داشتند. ولی دریغ از یک گفتار خردپذیر ، دریغ از یک ایراد بجا ، دریغ از یک پاسخ آراسته به دلیل!

ایراد گرفتن و « ردیه» نوشتن و تاختن بماند ، می گوییم کسروی در نوشته هایش اینجا و آنجا به بسیاری از اینان اتهامهایی همچون مفتخوری ، « استئکال بدینه» ، بیهوده گویی ، یاوه بافی ، گمراه گردانیدن مردم ، « دزدی و خیانت در امانت» ، پذیرفتن زیردستی بیگانگان ، دشمنی با ایران و « خیانت به کشور» وارد آورده بود. ایشان باری می بایست برای رفع اتهام از خود ، دست به دفاع و بازگردانیدن تاخت برند. پس چرا هیچ نشانی از آن دیده نشد؟!.

شما که به پاکدینی پرداخته اید بیگمان برخی از نوشته های این دشمنان کینه‌جو را نیز خوانده اید. شما می دانید که کسروی تنها با افزار دلیل به نبرد با گمراهیها برخاست و با تکیه بر « خرد» گام بر می داشت ولی آنان در ایرادگیریهاشان به او (ده سال یا بیشتر پس از کشته شدنش) تنها یک مشت « ادعا» (نه دلیل) تحویل خواننده دادند زیرا سرمایه‌ی دیگری جز این نداشتند.

این خود پرسش ارجداریست که چرا در آن زمان « بزرگان توده» زبان در کام کشیده بودند. پاسخ این را باید در تاریخچه‌ی گفتار نویسیها و بررسیهای دانشی کسروی که از 1301 آغاز می شود جست. کوتاهِ داستان اینست که از همان آغاز گفتار نویسیهای او در روزنامه ها ، نویسندگان ایران دانستند که ستاره‌ی پرفروغ و بیمانندی در آسمان نویسندگی ایران درخشیدن گرفته. سپس برخی از روی رشک و برخی از روی دانشفروشی پیچیدگیهایی به او آغاز کردند ولی پاسخهای استواری که ازو شنیدند ایشان را به این باور رساند که با شخصیتی برجسته ، دانشی گسترده ، قلمی توانا و زبانی برا روبرویند. اینبود ایشان پا در گلیم خود کشیدند و حد خود دانستند. برای آنکه سخنمان بی‌دلیل نماند ، از میان انبوه نمونه ها یکی را در اینجا یاد می کنیم و آن در کتاب « فرهنگ است یا نیرنگ؟» ، آنجاییست که فروغی صوفیگری را چاره‌ی مادیگری وامی نماید. خوانندگان توانند پاسخ کسروی به او را در آنجا بخوانند و خود داوری کنند. اینگونه برخوردهای قلمی و زبانی بود که باعث می شد ایشان خود را یارای پاسخ نویسی به او نبینند.

اینکه « معاصران» او ده سالی پس از کشته شدنش تازه بیاد ایرادگیری افتادند ( گرچه موضوع سخن کنونی ما نیست) بگفته‌ی حقوقدانان « مسموع» نمی باشد زیرا مگر در زنده بودن کسروی جلو قلمشان را گرفته بودند؟!

لیکن امروزیان را چه باید گفت؟.. ما بکسانی که امروز ایراد می گیرند یک پیشنهاد ساده داریم : کسروی برای سخنانش دلیل آورده ، شما هم که ایراد می گیرید دلیل بیاورید. بیایید یک بند از آیین دموکراسی را که گفتگو (نه مجادله) کردن و برای اندیشه‌ی خود دلیل آوردن و دفاع کردن و در شنیدنِ اندیشه‌ی مخالف شکیبایی نمودن است را با هم تمرین کنیم.

به سخن خود باز گردیم. از شیوه‌ی او می آموزیم که هر سخن خود را با دلیل بیاراییم و با ادعاهای بیپا نه وقت خواننده را بگیریم و نه با آیین خرد ستیز کنیم. گمان نداریم امروز کسی مخالف این شیوه باشد.

همچنین بدانسان که در کشورهای دموکرات متداول است در پاکدینی نیز کوششهای سیاسی را حزبها باید راهبری کنند. ولی حزبهایی که از روی نیاز و درپی چاره اندیشی به گرفتاریهای توده‌ برپا شده باشند. اگر شما هم در این باور با ما همداستانید باید بپذیرید که مخالفت شما با اندیشه هایی که پذیرشش برایتان دشوار است بیش از مخالفت یک حزب با برنامه‌ی حزب دیگر در سررشته داری دموکراسی نیست.
بخش سوم آن کتاب خود برنامه ای برای زندگانی اجتماعی یک توده‌ (در این گفتگو : ایرانیان) است. آن بندها و شرحها نه از روی هوس بلکه با بدیده گرفتن آسایش و خرسندی مردمان نوشته گردیده.

شما که ناخشنودی از آنها نشان داده اید ، نهایت آنست که راه دیگری را بهتر میدانید. اگر کسی یا حزبی نه درپی خودنمایی بلکه سود توده می باشد باید ایرادهایی که بآن دارد را با دلیل بازنماید و برنامه‌ی بهتری پیشنهاد و شرح دهد. بدینسان راهی که می نماید شناخته شده هوادارانی پیدا کرده می تواند جا در دلها باز نموده بهنگام انتخابات پارلمانی یا بدست گرفتن قوه‌ی مجریه از دیگران جلو افتد. تازه در آن حال باید بتواند یکایک خواستهایش را به رویه‌ی قانون درآورد و در مجلس بتصویب برساند ...

آیا در دیگر کشورهای جهان که حزبها با هم رقابت دارند و طبیعتاً برنامه هاشان جدا و ناسازگار با یکدیگرست چه می کنند؟!
آقای مناف زاده دانسته نیست بجای آنکه این راه متداول را بپیمایند چرا به سخنان ناروایی برمی خیزند؟!.. « شخصیت نابردبار» چه معنی ای دارد؟
آقای مناف زاده ، چه شد که بیکباره گمان کردید چنان آیینی به نظام سیاسی توتالیتر و هراس آوری خواهد انجامید؟!..

کسروی سراسر زندگیش به پایداری و رواج دموکراسی کوشیده و یک دم این آرمان را فراموش نکرد. زمانی که جنبندگانی در ایران در سالهای پیش و پس 1320 به پیروی از شوروی ، آلمان و ایتالیا که هر یک به پیشرفتهایی دست یافته ولی اصول دموکراسی را به جهاتی رعایت نمی کردند ، ایشان بدشمنی با دموکراسی برخاسته بودند ، کسروی یک تنه در برابر آنان و دیکتاتوری بالا افراشت و تا آخرین روز زندگانی در راه دموکراسی ده ها گفتار و ستایش نوشت و برتریهای آن را به دیگر گونه‌های سررشته داری شرح داد و در جایی که تنها یک حزب و سازمان (حزب توده) او را در کار بزرگداشت روز مشروطه همراهی می کرد ، جشن های باشکوه سالروز فرمان مشروطه گرفت.

شما که با راه پاکدینی آشنایید بیگمان این دانسته اید که دین و دانش را هر یک جایگاهی جدا در این راهست و هر یک وظیفه‌ی خود را دارد ولی باید همدوش و سازگار با یکدیگر باشند. همچنین پاکدینی رشته‌ی زندگی جهانیان را به دین می سپارد و این جایگاه والای دین را در این آیین نشان میدهد. با اینهمه چون دانشها با پدیده های آزمایش پذیر سر و کار دارند و راستیِ نتیجه هایی که از آنها دانسته می گردد را می توان بارها آزمود و دوباره بدست آورد ، اینست در پاکدینی اصلی در همبستگی میان این دو نهاده شده که بسیار ارجدار و خود جلوگیر خشکه‌مغزی‌هاست : در هر كجا كه دين با خرد يا دانش ناسازگار بود بايد از دين كاست. (پیمان سال هفتم شماره‌ی پنجم گفتار گفت و شنید)

آیا در کدام آیینی چنین راهنمایی خردمندانه ای سراغ دارید؟! پاکدینی که سنجش آیینش را به آزمایشگاه خرد و دانش می سپارد ، ناگفته پیداست در برابر دلیل هم تسلیم است.

ما می پرسیم : اگر حزبی در نتیجه‌ی کوششهایش بتواند دلها را با خود همراه گرداند و نیرو را بدست گرفته آرمانهای خود را به اجرا گزارد ، شما چه خواهید گفت؟! آیا اگر با اندیشه‌های ایشان همداستان نباشید ، خواهید گفت : همانا کار آنان بدیکتاتوری خواهد انجامید؟ آیا اینست شیوه‌ی داوری شما؟!
آن سخن را شما درباره‌ی کسی سروده اید که پیشینه‌ و کوششهایش شناخته می باشد و اینست ادعای بزرگی بشمار می آید. ادعای بزرگ هم دلیل بُرنده می طلبد.

بهر حال ما از شما انتظار داریم آنچه ادعا کرده‌اید را با دلیل شرح دهید و در آنحال با خشنودی بسیار آن را در این پایگاه نشر خواهیم کرد.

در پایان گفتار خود این را نیز یادآور شویم که درباره‌ی وحی باید سخنان کسروی را بهتر بخوانید زیرا همچنانکه دین و پیغمبری در پاکدینی از آنچه دیگران در اندیشه دارند جداست ، درباره‌ی وحی نیز همینست.

بیشتر کج‌فهمیها از آنجاست که نویسنده و خواننده از یک واژه یک معنی یکسان درنمی‌یابند. چنانکه می دانید یکی از ویژگیهای زبان کسروی (زبان پاک) بکار بردن هر واژه در معنی درست آنست ـ معنایی که شرح داده و شناسانیده شده. چون در گفتار شما دین جز در معنی خود در معنی کیش هم بکار رفته بجا می دانیم اینجا بکوتاهی به این دو معنی نیز بپردازیم.

کسروی هم دین و هم کیش را در دهها گفتار شرح داده این می شناساند که : دین شاهراه و کیش کوره راه است. « دین نه چیزی است که کهنه و نو گردد» و « بنیاد همه‌ی دینها یکی است».(در پاسخ بدخواهان) آنها هر کدام با گمراهیهای « زمان خود» نبردیده و حقایق را (بدانسان که در آن زمان نیاز بوده) میان مردمان پراکنده اند. « دینها هر کدام بنیاد راستی داشته و یک دستگاه ارجدار می بوده. ولی با گذشت زمان آلودگیها در هر یکی از آنها پدید آمده و برخی از آنها بیکبار گوهر خود را از دست داده»(دین و جهان ، ص15) و زمانش گذشته است. اینست ما اکنون در برابر خود نه دینها بلکه « کیشها» را می داریم. کیشهایی بنام اسلام ، بنام مسیحیگری ، زردشتیگری و همچنان دیگران. اینها نه دین بلکه خود بیدینیست. نتیجه آنکه امروز این کیشها که سنگ راه زندگانی آدمیانه و پیشرفت دانشها و نیز افزار دست سیاستهای آزمندانه‌ (دولتهای جهانخوار) می باشد باید از بن برانداخته گردد و در این راه نمیتوان پروای بنیاد پاک آنها را داشت. « دين بايد سراپا خردپذير باشد. هر آنچه خردپذير نيست بيپاست و بايد بكنار گزاشت.» (انکیزیسیون در ایران)
کسروی همچنین با دلیلهای بسیار و با شرح و مثالهای فراوان روشن می گرداند که مردمان همیشه نیازمند دین ـ در معنی درست آن ـ بوده اند بویژه امروز که دانشها لگام گسیخته میدانداری می کنند و آدمیان در سایه‌ی مادیگری و آزمندی خوی ددان گرفته از دلسوزی بیبهره گردیده اند و به دستیاری اختراعات و اکتشافات همجنسان خود را زیر پا دارند و از زشتی جنگ و زورگویی در دیده ها بسیار کاسته شده.

پس ما امروز دو وظیفه بگردن داریم : از یکسو این کیشها را باید بیکبار براندازیم و از سوی دیگر باید دین را به معنی درست خود بشناسانیم تا جهانیان بتوانند از سودهای آن بهره مند گردند.

این فشرده ای از خواست کسروی و کوششهایش در زمینه‌ی دین بود که اینجا آوردیم و بیشتر خواستیم خوانندگان به جدایی معنی کیش و دین پروا کنند.

یک سهوی هم در نوشته‌ی شما رخداده که آن را نیز باید یاد آوری کنیم. آن تکه ای که از گفتار ایران و اسلام ، سال یکم پیمان درباره‌ی زردشتیگری آورده اید نه از کسروی بلکه از یکی از خوانندگان بنام غلامرضای سعیدی است. در پایان آن گفتار است که کسروی زیر عنوان « پیمان» دیدگاه خود را می نویسد. هم دانسته نیست چرا در نوشته‌ی شما آن تکه بهم ریخته و لغزشهایی به آن راه یافته است.
سرانجام باید گفت هرچه از اینگونه گفتارها بیشتر نوشته گردد ، بخش های دیگری از پاکدینی شناخته‌تر و در مغزها روشنتر خواهد گردید. اینست نمی توانیم خشنودی از گفتار شما ننماییم و از سپاسگزاری خودداری کنیم.

'زبان پاک' کسروی

حمید کیهان

بی بی سی

پنج شنبه 15 مارس 2012 - 25 اسفند 1390

شاید کسروی بیشتر به عنوان منتقد اجتماعی و پژوهشگر تاریخی شهرت داشته باشد اما نمی توان تاثیری را که در زمینه زبانشناسی و اصلاح زبان فارسی داشته نادیده گرفت.
از لحاظ عقیدتی، تلاش احمد کسروی برای اصلاح زبان و خط فارسی را باید بخشی از آرمان های تاریخی، سیاسی و اجتماعی او دانست که بر این اعتقاد مبتنی بود که دستیابی ایرانیان به جایگاهی شایسته در جامعه جهانی مستلزم تقویت تفاهم و وحدت ملی و غلبه بر عوامل تفرقه دینی، فکری و زبانی است.

در عین حال، دیدگاه های او در حوزه زبانشناسی به وضوح نشانگر شناختی عمیق از مشکلات و کاستی های زبان فارسی است که برای تمامی کسانی که امروزه در صدد استفاده از این زبان برای بیان مفاهیم پیچیده تر علمی و یا برگرداندن چنین نظراتی از زبان های "پیشرفته" هستند کاملا شناخته شده است.

از نظر یادگیری زبان فارسی هم، اگر در دستور زبان برخی از زبان های دیگر با "استثناتاتی" مواجه می شویم که معمولا از شکل قدیمی تر و اصلاح نشده این زبان ها برجای مانده، زبان فارسی در واقع زبان استثناهاست و قواعد دستوری بیش از آنچه که مراعات شود، نادیده گرفته می شود.

مشکل دیگری که کاربران زبان فارسی با آن دست به گریبان هستند، الفبای عربی است که کمابیش به همان صورت و بدون انطباق با نیازهای فارسی زبانان به کار گرفته می شود به نحوی که برای برخی از صامت ها در زبان فارسی، بیش از یک حرف وجود دارد در حالیکه مصوت های کوتاه معمولا نوشته نمی شود.

به این ترتیب، لازم است تمامی کلمات یک به یک به حافظه سپرده شود و کمتر قاعده ای در زبان فارسی برای تشخیص املای واژه ها وجود دارد.

"آن درآمیختگی و گشاده بودن درهای زبان به روی واژه های عربی، فارسی را از "یکزبانی" بیرون برده بود زیرا یک زبان هنگامی یک زبان است که دارای یک رشته کلمه ها باشد و همگی آن را به یک راه نویسند و گویند"
احمد کسروی

وفور واژه های غیر ایرانی، که به صورت یاخته هایی مستقل وارد زبان فارسی شده است، امکان "صرف" این واژه ها و استخراج مشتق از آنها بر اساس قواعد دستوری را از میان برده است. نتیجه اینکه فارسی زبانان ناگزیرند نه تنها شکل نوشتن، بلکه نحوه استفاده از بسیاری از کلمات رایج را حفظ کنند و به افرادی گرفتار محفوظات و بی توجه به لزوم برخورد عقلی با پدیده ها تبدیل شوند.

کسروی برای حل چنین مشکلاتی و ارتقای کیفیت و کارآیی زبان فارسی، تغییراتی را در دستور زبان فارسی پیشنهاد کرد و همراه با احیا و یا ابداع واژه های مناسب تر فارسی، کوشید تا زبانی "آراسته تر" را به جریان بیاندازد.

البته، او فرصت تدوین چارچوبی نظری برای دستور زبان مورد نظر خود را نیافت اما با انتشار مطالبی به این زبان، که درک آن برای فارسی زبانان از بسیاری از نوشته های رایج دشوارتر نبود، کوشید نحوه کاربرد "زبان پاک" را به دیگران نشان دهد.
کسروی برنامه ای هم برای تغییر خط فارسی و استفاده از خطی مناسب تر داشت که ظاهرا هرگز به مرحله اجرا نرسید.

"آک های" زبان فارسی

کسروی در جزوه "زبان پاک" که حاوی دیدگاه ها و پیشنهادهایش برای اصلاح زبان فارسی است، در پاسخ به کسانی که از او خواسته اند تا یک کتاب دستور زبان بنویسد، می گوید که "امروز را همین کتاب به جای دستور است ولی چون کار به پایان رسید و آراستگی زبان تا آنجا که خواست ماست با یاری خدا انجام پذیرفت، پیداست که باید آنگاه دستوری نوشته شود و به چاپ رسد."
در این جزوه، کسروی تاکید می کند که زبان فارسی به صورتی که رواج دارد، چنان با واژه های بیگانه در آمیخته و از نظر دستور زبان و سبک گفتار و نوشتار گرفتار هرج و مرج شده است که نمی توان آن را یک زبان واحد دانست و با اشاره به تفاوت در سبک نگارش آثار مختلف به زبان فارسی، نشان می دهد که چگونه آشنایان با یک سبک خاص، احتمالا قادر به درک نوشته هایی به سبک دیگر نیستند، گویی به دو زبان مختلف سخن می گویند.
از دیدگاه احمد کسروی، مبارزه با این تشتت زبانی و ایجاد تفاهم در انتقال دیدگاه ها نیز همانند نبرد علیه تفرقه دینی و مذهبی، برای تقویت وحدت ملی و فراهم کردن زمینه پیشرفت کشور لازم است.
"... از یکسو گفتارها در باره آکهای آن زبان نوشته و آنها را باز نموده و راه چاره اش نیز نشان داده ایم، و از یکسو با برگزیدن واژه های فارسی یا گزاردن واژه های نوینی و یا از راه های دیگری به آراستن زبان و درست گردانیدن آن کوشیده ایم"
کسروی
در گفتار یکم "کتاب زبان پاک"، احمد کسروی با یادآوری اینکه از سال ۱۳۱۲ و چاپ مهنامه پیمان در صدد تبلیغ لزوم اصلاح زبان فارسی بوده است، به تشریح "آکهای زبان" پرداخته و معایب و کاستی های آن و نحوه رفع آنها را شرح داده است.

نخستین "آک" یا عیب زبان فارسی از نظر کسروی "درآمیختگی با کلمه های بیگانه" و عمدتا واژه های عربی است. کسروی این پدیده را به "هوسبازی و خودنمایی" کسانی نسبت می دهد که در طول تاریخ، به منظور سجع سازی و قافیه پردازی و یا با تظاهر دروغین به تسلط بر زبان تازی و به منظور فریفتن عوام، تا آنجا که می توانستند واژه های عربی به کار بردند و زبانی پیچیده و کمابیش نامفهوم را رواج دادند.
البته کسروی با وارد کردن یا ابقای واژه های بیگانه در زبان فارسی، در صورتی که چنین ضرورتی وجود داشته باشد، مخالف نیست اما تاکید دارد که این واژه ها باید با خصوصیات دستوری زبان فارسی انطباق یابد و این نظر را رد می کند که استفاده بی رویه از این کلمات، به غنای زبان منجر می شود.
وی در پاسخ به کسانی که ورود واژه های لاتین به زبان فرانسه را به عنوان نمونه ای از گسترش این زبان ذکر کرده اند می گوید که اولا، زبان اولیه ساکنان سرزمین فرانسه ابتدایی بود و فرانسه نوین از لاتین به وجود آمده و بدون استفاده از واژه های لاتین با کمبود جدی مواجه می بود و علاوه بر این، کلمات لاتین پس از ورود به زبان فرانسه، طبق دستور این زبان و همانند واژه های بومی به کار گرفته می شود به نحوی که فرانسوی زبانان می توانند مشتق های آنها را به سادگی به دست آورند.

چنین وضعیتی به ندرت در فارسی رعایت شده است. به عنوان مثال، واژه عربی "عمل" به شکل اصلی وارد فارسی شده و برای استفاده از مشتقات آن، مانند عامل، معمول، و نظایر آن باید از دستور زبان عربی استفاده کرد.
به گفته کسروی، در حالیکه در لغتنامه زبان های اروپایی، ثبت یک مدخل برای استفاده مراجعه کننده از تمامی مشتقات آن کلمه کفایت می کند، لغتنامه فارسی باید تمامی مشتقات کلمات بیگانه را به صورت مدخل های جداگانه ثبت کند و به این ترتیب، به مجموعه ای از هزاران هزار کلمه تبدیل شود.
آک دوم از نظر کسروی "دو ریشگی در کارواژه ها" یا افعالی است که مصدر آنها به شکل های مختلف نوشته می شود و تابع قاعده واحدی نیست. برخی از مشتقات این افعال از یک مصدر، و برخی دیگر از مصدر دیگر گرفته می شود. به عنوان مثال، گونه های رفت، می رفت، رفتم، از مصدر "رفتن" و گونه های می روم، می رود، می رویم از مصدر "رویدن" گرفته شده است.
"بی گفتگوست که باید الفبای ما دیگر گردد. در این باره پنجاه سال است سخن می رود و اکنون باید به کار بسته شود و ما شایسته ترین دسته ایم که آن را به کار بندیم"
کسروی

سومین عیب زبان فارسی، "فزونی بیجای کارواژه های یاور" یا افعال کمکی مانند "کردن" "نمودن" و مانند آنهاست که به دلیل رواج واژه های بیگانه، به وفور در فارسی یافت می شود، مانند "تقاضا کردن" "تلفن کردن" "تقاضا نمودن" و مانند اینها. کسروی یادآور می شود که گاه حتی واژه های فارسی نیز گرفتار این مشکل شده است، مانند: گمان بردن به جای گمانیدن، خشک شدن به جای خشکیدن و خشک کردن به جای خشکاندن.

"ناروا بودن قاعده ها" یا رواج نداشتن قاعده ای واحد، عیب دیگر زبان فارسی است که باعث می شود از بعضی از افعال تنها یک مشتق، و از بعضی دیگر، مشتق های بیشتری به دست آید. مثلا از فعل رفتن، مشتق هایی به شکل "رونده" و "روا" و "روان" رواج دارد اما همین قاعده در مورد فعل آمدن به کار نمی رود و اگرچه "آینده" واژه ای رایج است است، مشتق هایی مانند "آیا" و "آیان" شناخته و معمول نیست. کسروی معتقد است که باید برای تمامی افعال، قاعده ای یکسان کار رود.

در ادامه این گفتار، کسروی "گذرا و ناگذرا بودن برخی ریشه ها" را مطرح می کند و می گوید که برخی از افعال هم "لازم" و هم "متعدی" است مانند: آب ریخت (لازم)، او آب را ریخت (متعدی).

استفاده از "کننده" به جای "کرده شده" یا در هم ریختن اسم فاعل و مفعول (خوابیده به جای خوابنده، ایستاده به جای ایستنده) و "درهم بودن زابها" یا صفت ها نیز موارد دیگری است که کسروی به عنوان معایب اصلی زبان فارسی به آنها پرداخته است.

وی سپس به موضوع مهم آشفتگی و جابجایی در معانی واژه ها و به خصوص "به هم خوردن کارواژه ها" می پردازد و می نویسد که در نوشته های خود به "پیراستن زبان از همه این آکها کوشیده ایم و زبانی که اکنون برای نوشته های خود می داریم و آن را زبان پاک می نامیم، از بیشتر این آکها پاک گردیده و از بازمانده نیز پاک خواهد گردید."
کاستی کارواژه ها

گفتار دوم کتاب زبان پاک به "گونه های کارواژه ها" یا صرف افعال اختصاص دارد که از میان سایر اجزای سخن، مانند واژه (اسم)، کارواژه (فعل) و بندواژه (حرف) از همه مهمتر است و به گفته کسروی "رگ سهنده جمله، کارواژه می باشد."

تاکید بر اهمیت کارواژه ها و رفع کاستی زبان فارسی در این زمینه بی دلیل نیست زیرا گستردگی زمان های صرف فعل، یا صیغه های صرف افعال مستقیما با توانایی در بیان مفاهیم پیچیده ارتباط دارد. در واقع، "زمان فعل" تنها "وقت" وقوع یک عمل را مشخص نمی کند بلکه ارتباط معنوی و ذهنی یک واقعه یا حالت را با موقعیت پدیده ها و وقایع همزمان، قبل و بعد از آن نیز نشان می دهد تا کاربرنده بتواند در "طول زمان و فضای ذهنی" حرکت کند و تحول و تطور پدیده ها و وقایع را به شکلی دقیق تر و در ارتباط با یکدیگر بیان دارد.

برای نشان دادن کاستی های فارسی در این زمینه، می توان "زمان های فعل" در فارسی و انگلیسی را با هم مقایسه کرد. در زبان انگلیسی امروزی (و نه انگلیسی زمان شکسپیر) زمان های رایج فعل عبارتند از: حال، گذشته، آینده، آینده در گذشته (یا شرطی)، حال کامل، گذشته کامل، آینده کامل، آینده در گذشته کامل. هرکدام از این زمان [ها] را می توان به صورت فعل استمراری نیز صرف کرد در حالیکه برای تمامی افعال متعدی در همه این صیغه ها، وجه مجهول هم وجود دارد و تقریبا اکثر گونه ها با استفاده از قواعدی مشخص به سادگی ساخته می شود. به این مجموعه، یک وجه امری فعل را نیز باید افزود.
"در فارسی نیز [شمار کارواژه ها] تا بیست و چندی بوده است ولی بشوند آسیبی که به زبان رسیده، بسیاری از آنها فراموش شده و برخی نیز بهم آمیخته و نابسامان گردیده بود. این است که فارسی زبانان از فهمیدن و فهمانیدن بسیاری از معنی ها بی بهره می بودند"
کسروی

در مقابل، به نظر می رسد که در زبان فارسی رسمی و رایج امروزی، صیغه های صرف به زمان های حال یا مضارع (که حالت ساده و استمراری آن هم یکی است)، گذشته، گذشته استمراری، آینده ساده، وجه امر و شرطی محدود است و به گفته کسروی، حتی در این موارد نیز آشفتگی هایی دیده می شود.
کسروی با یادآوری اینکه در گذشته، تعداد زمان های فعل در فارسی به بیش از بیست مورد می رسیده که اکثر آنها به مرور زمان، متروک مانده، با احیای برخی از این زمان های متروک و ابداع برخی دیگر، سیزده گونه کارواژه را معرفی می کند که هرکدام بیانگر مفهومی بسیار دقیق است.
اشاره به برخی از زمان هایی که کسروی تحت عناوین سه گانه "گونه های گذشته و اکنون و فرمایش" (ماضی، مضارع و امر) تقسیم بندی کرده بی مناسبت نیست.

مثلا، در افعال ماضی، کسروی از گذشته، گذشته ساده، گذشته نادیده، گذشته همیشگی، گذشته همان زمانی، گذشته پیوسته، گذشته آیندگی، گذشته گذشته، گذشته همانزمانی نادیده، گذشته گذشته نادیده، گذشته همیشگی همانزمانی، گذشته همیشگی پیوستگی، و گذشته گذشته همیشگی نام می برد و برای هر کدام، قاعده ای ساده تعیین می کند.
پس از طرح پیشنهاد خود برای گسترش دامنه استفاده از افعال، کسروی فصل دیگری را هم به بررسی آشفتگی در معنی بسیاری از کلمات رایج اختصاص می دهد و می نویسد که "یکی از آکهای زبان فارسی این می بود که بسیاری بلکه بیشتری از معنی های نزدیک به هم، در هم آمیخته و از این راه، نابسامانی و درماندگی بسیاری در زبان پدید آمده بود."

از نمونه هایی که کسروی در این مورد به آنها اشاره می کند می توان به درهم آمیختگی "نوشتن و نگاشتن" "آمرزیدن و بخشیدن" "توانستن و یارستن" "شایستن، سزیدن و زیبیدن" و موارد دیگر اشاره کرد که به گفته او، هر کدام دارای معنایی مشخص و دقیق، اما متفاوت است اما فارسی زبانان از این تفاوت ها آگاهی ندارند و یا آنها را نادیده می گیرند.
البته شاید عادت نویسندگان فارسی زبان به استفاده از چند واژه با معانی نزدیک به هم به جای یک کلمه عاملی در نادیده گرفتن این تفاوت ها بوده باشد. به عنوان مثال، این جمله که "در او شرم و آزرم نیست" یا "این رفتار شایسته و زیبنده نیست" در نوشته های فارسی ابدا نامناسب دانسته نمی شود هر چند در استفاده از بیش از یک واژه برای انتقال یک مفهوم هم جز نادیده گرفتن اصل ایجاز کلام یا شاید تلاش برای "خودنمایی"، فایده ای به نظر نمی آید.
کسروی در ادامه بحث خود، به یکسان سازی "پسوندها و پیشوندها" می پردازد و تاکید می کند که باید کاربرد این بخش از سخن نیز تابع قانون و قاعده ای واحد و مشخص باشد در حالیکه در زبان فارسی امروزی، پیشوندها و پسوندها در موارد متعدد از کاربرد اصلی خود به دور افتاده است.

علاوه بر پیشنهاد اصلاح دستور زبان فارسی و نحوه کاربرد اجزای مختلف کلام، کسروی واژه های جدیدی را نیز در برابر واژه های رایج عربی پیشنهاد می کند که به دلیل اینکه عمدتا از ریشه های فارسی گرفته شده اند، می توان آنها را طبق دستور همین زبان به کار گرفت.

رواج واژه های فارسی این فایده را نیز دارد که برای شنونده فارسی زبان مفهوم تر است و کسانی که برای نخستین بار واژه ای را بشنوند هم می توانند به خاطر آشنایی با کلمات هم ریشه، معنی آن را درک کند و یا لااقل حدس بزند و به این ترتیب، مغز خود را به جای انباشتن از "محفوظات" به فعالیت های سازنده اختصاص دهند.

بخش دیگری از کوشش کسروی در حوزه زبانشناسی به موضوع جایگزین کردن الفبای عربی اختصاص داشته و پیشنهاد او این بوده است که، با توجه به محدودیت های فنی، بهتر آن است که الفبای لاتین با تغییرات مناسب برای این منظور به کار رود.

در طرح پیشنهادی کسروی، مساله وجود چند حرف برای ادای یک صامت و حذف مصوت های کوتاه حل می شود و به این ترتیب، املایی ساده تر و نزدیک به فهم را ایجاد می کند.

کسروی در صفحات پایانی کتاب زبان پاک، با یادآوری اختراع زبان اسپرانتو به عنوان زبانی که می توان به سادگی آموخت و به کار برد، ابراز امیدواری می کند که فارسی اصلاح شده مورد نظر او بتواند به عنوان یک زبان جهانی رواج یابد و می نویسد: "ما امیدمندیم آن زبان همگان که جهان به آن نیاز می دارد، این زبان گردد. اگر خدا خواسته است، خواهد بود."
میراث کسروی

آشکارترین نتیجه ای که از ارزیابی شیوه زندگی و روش پژوهشی کسروی به دست می آید، تعهد او به روشنگری و مبارزه عقلانی با جزم اندیشی، تعصب و خردگریزی و هر آن چیزی است که بازدارنده رشد و ارتقای ملت ایران می دانست در حالیکه می کوشید فرهنگ خردورزی و عقل گرایی را در میان توده مردم رواج دهد.
بدون توجه به محتوای آثار او در حوزه های مختلف علمی و فرهنگی، باید پذیرفت که پافشاری کسروی بر پیگیری بی وقفه و شجاعانه اهدافی که برای خود تعیین کرده بود بی تردید بر نگرش اهل تحقیق، حتی دشمنان عقیدتی او، تاثیری ماندگار گذاشت و می توان گرایش بیشتر، یا دست کم تظاهر به نگرش عقلانی به جای برخورد تعبدی و انفعالی را با مقایسه آثاری که در زمینه ها[ی] مختلف، از جمله در حوزه دینشناسی در دوران قبل و بعد از کسروی تدوین شده به وضوح مشاهده کرد.
در حوزه زبانشناسی و اصلاح زبان فارسی هم نباید تاثیر کسروی را دست کم گرفت. برخی از واژه هایی که او یافته یا گزارده، رواج عمومی پیدا کرده و حتی امروز هم، کسانی که در صددند به "فارسی سره" سخن بگویند و بنویسند، خود را از "دستور زبان" مورد نظر کسروی بی نیاز نمی بینند.

مهمتر اینکه کسروی برای نخستین بار این واقعیت را نشان داد که زبان فارسی در جریان تبدیل به زبانی برای بیان افکار و احساسات شاعرانه در قالب عروضی، به تدریج بخشی عمده از توانایی خود برای انتقال دقیق مفاهیم را از دست داده است و برای کاربرد در عصر علم و فن، باید به روز در آید، قاعده مند و "به سامان" شود، یعنی همان تحولی که برخی از زبان هایی که امروزه کاربردی وسیع در سطح جهانی دارند طی سده های اخیر پشت سر گذاشته اند.
کسروی ماموریت به جریان انداختن چنین روندی را به تنهایی برعهده گرفت و باید گفت که، با وجود تمامی مشکلات و فرصتی کوتاه، دستاوردهای قابل توجهی را هم برجای گذاشت و باید امیدوار بود که به زودی و تا پیش از اینکه فارسی قربانی کاستی ها خود در مقایسه با "زبان های پیشرفته" شود، کس یا کسان دیگری ادامه این ماموریت حیاتی را بر عهده بگیرند.
البته، با توجه به تجربه سایر زبان های اصلاح شده، لازم نیست مانند کسروی بر نابودی و نادیده گرفتن آثار ادبی ارزشمندی که از گذشته به دست ما رسیده تاکید کنیم بلکه باید چنین میراثی را ارج گذاشت و از آن لذت برد، همانگونه که مثلا انگلیسی زبانان امروز با قبول دشواری اندک آشنایی به تفاوت های زبان قدیم و جدید خود، همچنان از نوشته هایی که به زبان شکسپیر و مترجمان کتاب مقدس برجای مانده لذت می برند.

نکته دیگر در ارزیابی میراث کسروی و جایگاه او در تاریخ تفکر ایرانیان، شرایط محیط اجتماعی زمان او و نقشی است که در خلق آن ایفا کرد زیرا او را باید هم محصول و هم سازنده دورانی خاص از تاریخ نوین ایران دانست.

کشتن کسروی تنها جسم یک فرد را نابود نکرد، بلکه بی تردید جامعه روشنفکر و آزاد اندیش ایران را گرفتار رعب و وحشت ساخت، فضای آزاداندیشی را گرفتار جمود فکری و پیشرفت سریعتر فرهنگی را دشوارتر کرد و به روند رشد و تعالی فرهنگی، اجتماعی، سیاسی و اقتصادی کشور آسیب رساند

حال که به آثار کسروی و مباحثاتی که از جمله با مذهبیون داشت نظر می افکنیم و آن را با شرایط امروز مقایسه می کنیم، فضای آن روزگار را، دست کم در زمینه تحقیقات و تفکر اجتماعی و فرهنگی، به مراتب آزادتر از امروز می یابیم.

حتی با وجود نگرش خشونت آمیز بعضی تشکیلات و نهادهای اجتماعی و ناتوانی دستگاه حکومتی در حراست از قانون، بازهم دوران نویسندگی کسروی، دوره ای استثنایی در تاریخ معاصر ایران است.

البته مانند آثار هر محقق دیگری، آنچه که از کسروی در حوزه های مختلف باقی مانده قابل نقد و بررسی، قبول و یا رد است اما نمی توان این واقعیت را نادیده گرفت که او نمونه ای کامل و نادر از پژوهشگر ایرانی روشنفکر و آزاد اندیش بود که اگرچه گاه زبانی چالشگر یا گزنده به کار می گرفت، اما هدف تهاجم او همواره خشک اندیشان و منطق گریزان بودند و خود نیز نگران بود که مبادا گرفتار تعصب و یکسونگری شود.
قتل کسروی ذهنی فعال و خلاق را از میان برد که می توانست راه هایی را برای حل برخی از مشکلات جامعه ایرانی بیابد.

اما تاسف آور تر اینکه کشتن کسروی تنها جسم یک فرد را نابود نکرد، بلکه بی تردید جامعه روشنفکر و آزاد اندیش ایران را گرفتار رعب و وحشت ساخت، فضای آزاداندیشی را گرفتار جمود فکری، و پیشرفت سریعتر فرهنگی را دشوارتر کرد و به روند رشد و تعالی فرهنگی، اجتماعی، سیاسی و اقتصادی کشور آسیبی جدی رساند.

در سالروز قتل کسروی، دشوار بتوان از این فکر اجتناب کرد که اگر چنین نمی شد، اگر فضای روشنفکری و روشنگری آن زمان همچنان ادامه می یافت، شاید برای ایرانیان سرنوشتی دیگر رقم می خورد.

پایگاه : سپاسهای خود را ارمغان این نویسنده‌ی دانشور می گردانیم. خدایا سپاس! روزهایی رسیده که پرده از جلو بینش ایرانیان برداشته می گردد. سالها بود که رشته‌ی خرد و اندیشه‌ی ایرانیان در دست یک دسته « ادیبی» بود که جز هوس و سود خود به چیز دیگری پابند نبودند و اینبود در برابر کوششهای پاکدلانه و دلسوزانه‌ی کسروی و یارانش جز به هیاهو و دشمنی نمودن نمی پرداختند و از اینرو صدای خردمندانی که آن کوششها را بسود ایران می یافتند شنیده نمی گردید. سپاس که امروز این صداها ـ گرچه هنوز کم‌جان ـ ولی از این گوشه و آنگوشه شنیده می گردد.

شگفت آنکه در شصت هفتاد سال گذشته کسانی از این دسته‌ی بدخواه در حال آنکه از میوه‌ی کوششهای او بیشترین سود را بردند ـ چنانکه در فرهنگستان زبان و دانش همان شیوه های پیشنهادی او را بکار بردند یا در نوشتن ، به زبان پاک نزدیک آمدند ـ با اینهمه دریغ از یکبار نام بردن از او و کوششهایش!
گرچه همین « پیرویهای خاموش» سرانجام کمک کرد که از ایستادگی در برابر آن اندیشه ها بسیار کاسته گردد و همان شیوه ای که روزگاری تندروی (« افراط») نامیده میشد به فرهنگستان راه یابد (نمونه : خردایش ، جدایش ، آمیزگاری ، راستی آزمایی ، پراکند ، بسامد ، پرتونگاری ، خودرو ) یا در نوشتارها بکار رود (نشست ، گفتار ، نوشتار ، جستار ، انگیزه ، بدآموز ، خردپذیر ، گمانیدن ، سررشته داری ، کوتاه سخن ، « از سوی دیگر») و زبان نوشتاری امروز ما به زبان پاک نزدیکتر آید. نتیجه آنکه به داستان پیراستن زبان ، دیگر با دیده‌ی تعصب نگریسته نگردد یا به سخن دیگر : آنچه زمانی با تلخزبانی و ریشخند از آن یاد می شد این زمان راهی به دلها پیدا کند.

در هر حال ما از یادآوریهای این نویسنده بسیار خشنودیم و بیاد سخن شادروان دکتر جزایری می افتیم که گفته : گمان ما آنست که بسیاری از واژه ها و عبارتهای کسروی رفته رفته در زبان فارسی برای خود جا باز خواهند کرد و پایدار خواهند ماند ، چنانکه اندیشه های وی نیز رفته رفته به مغزها راه خواهد یافت و کم کم پذیرفته خواهد شد.
باید دانست که اندیشه های کسروی همه سخنان نو و اندیشه های تازه ای است و اینست همچون هر اندیشه‌ی نوی به آسانی دانسته و فهمیده نمی گردد. پس اگر در بار یکم خواندن ، خواننده آنها را با دانسته‌هایش متضاد یافت چه بسا از آنست که نیک فهمیده نگردیده و باید بار دیگر یا بارهای دیگری خوانده گردد.
کاستی خرده گیران بر نوشته های کسروی هم بیشتر از آن بوده که نوشته های او را از رده‌ی دیگر نوشته ها و یا سخنان پیش پا افتاده پنداشته به یکبار خواندن ، زبان به خرده گیری گشوده اند. او این دشواری را پیشاپیش دانسته و اینست می گوید : نوشته های ما از رده‌ی نوشته های دیگران نیست.
در پایان باید به یک پاراگراف این گفتار اشاره داشت. آنجا که نویسنده از « نابودی و نادیده گرفتن آثار ادبی ارزشمند گذشته»‌ی ایران گفتگو می دارد.

در آنجا نویسنده روشن نمی نویسد که خواست او از آن آثار کدامهاست. اگر خواست او تاریخهایی می باشد که کسروی خواهان است از زبان پیچیده و تکلف آمیز و نیز از چاپلوسیها پیراسته گردد ، چرا چنین کاری « لازم نیست»؟! آیا مغز نسل آینده را باید همچنان با اینگونه ناستودگیها آکند؟! مگر کسروی راه هوس پیموده بوده که ما پیراستن زبانش را درست و دیگر سخنانش را « افراط» بدانیم؟! کسروی در هیچ گامی از هوس پیروی نکرده و برای هر سخنش یک یا چند دلیل می آورد. اگر ما با سخنی ازو همداستان نیستیم تنها یک راه هست و آن اینکه باید بتوانیم همسنگ دلیل او دلیل بیاوریم نه آنکه ، بهوس و بیدلیل سخنی برانیم.

در پایان به اینگونه همراهیهای نویسندگان بار دیگر سپاس می گزاریم و امیدمندیم با قلم توانا و مغز روشن اینگونه کسان ، زبان فارسی راه قانونمندی خود را یافته بتواند همدوش زبانهای نیرومند جهان گردد.

حروف درشت این گفتار (جز در تیترها) در اصل نبوده و تأکیدهایی است از ما.

پرسش کسروی


رامین جهانبگلو
استاد فلسفه در دانشگاه تورنتو

بی بی سی - شنبه ۲۰ اسفند ۱۳۹۰

بحث در مورد احمد کسروی و آثارش همواره در میان روشنفکران ایران به برانگیختن تعصبات تند و هیجان زده موافقین و مخالفین افکارش انجامیده است.
در این میان شایعه ها و بد فهمی هایی که در بیش از نیم قرن گذشته در مورد کسروی در میان تحصیل کردگان ایران رواج پیدا کرده، سبب ستایش ها و انتقادهای تو خالی شده که بر پایه بررسی دقیق و جامع آثار او نیست.
از سوی دیگر، کشته شدن کسروی در ۲۰ اسفند ۱۳۲۴ به دست عناصری از گروه فدائیان اسلام موجب شد که شخصیت اجتماعی او از مقام روشنفکری نقاد و اندیشمندی پرسشگر به مقام نویسنده ای ضد دین تقلیل یابد.
حال آنکه امروزه هرگونه بررسی نوشته های کسروی در باره دین، ادبیات، فرهنگ و جامعه، جدا از هر نوع داوری در مورد عقاید و افکار او، بحث در مورد وظیفه روشنفکر و مقام سنجش گر او در دوران بحرانی جامعه را به همراه دارد.

به عبارت دیگر، اگر کسروی را پرسش گر بنیادهای فکری و فرهنگی جامعه ایران بدانیم، بنابراین بدیهی است که پرسش های اساسی و بی پروای او بخش مهمی از فرآیند روشنفکری در ایران را تشکیل می دهد.

اگر روح کسروی بر جامعه امروز ایران سایه افکنده، به دلیل دشمنی او با روحانیت شیعه نیست، بلکه به علت پرسش او از سنت‌های ایرانی و نبود اخلاق آزاد اندیشی است که حیات روشنفکری جامعه ایران را به خطر انداخته است.
آنچه که احمد کسروی را در آینده ایران در یادها و خاطره ها زنده نگه داشت، بیش از پژوهش‌های موفق و مقام علمی او، صداقت روشنفکری و آزادی اوست. اخلاق آزاداندیشی کسروی را می توان در جرات و بی باکی روشنگرانه او در بیان دیدگاهها و باورهایش دید.

برای آگاهی بیشتر با اخلاق روشنفکری کسروی باید نگاهی به اصول خردورزی او به عنوان روشنفکر اجتماعی داشت که او را از چمبره روزمرگی و جزم های مرامی دور می کرد. کسروی اخلاق را مختص به حوزه فکر و اندیشه نمی دانست و آن را با حیطه عمل و زندگی اجتماعی خود در ارتباطی نزدیک قرار می داد.
این رابطه متقابل میان اخلاق مدنی و اخلاق فکری را در برخورد مستقیم و بدون تعارف کسروی با چاپلوسی و دروغ گویی در زمینه فعالیت های ذهنی و کاری و تحقیقات ادبی و تاریخی می توان بررسی کرد.

کسروی در مقاله ای تحت عنوان "در پیرامون مشروطه" (۱۳۱۶) می نویسد: "روزی گفتگو از چاپلوسی ها و گزاف گویی ها و دروغ نویسی های یک تاریخ نگار زمان قاجار می داشتم، شنوندگان همگی چنین پاسخ دادند: بیچاره مجبور بوده. اگر آنها را نمی نوشت از دربار بیرونش می کردند." دیدم اینان همگی بر آنند که در راه روزی طلبیدن به هر پستی و زشتی توان برخاست و آنگاه چاپلوسی از یک توانا و دروغ نویسی در تاریخ را چنان گناه بزرگی نمی شمارند. بلکه خود ایشان هر کدام به این پستی ها آلوده اند، بلکه آنها را یک گونه زیرکی و هنرمندی می شمارند." (کاروند کسروی به کوشش یحیی ذکاء، تهران، کتابهای جیبی، ۱۳۵۲، صفحه ۱۶۷).
کسروی به این نتیجه رسیده بود که کار روشنفکری، کوششی خستگی ناپذیر و پژوهشی فروتنانه است که نباید دچار خام اندیشی و وسوسه های حقیرانه ای چون فضل فروشی و جلوه نمایی شود. به همین دلیل، تحقیق درباره تاریخ و فرهنگ را به عنوان شیوه ای برای دستیابی به فضیلت اخلاقی می دانست که انسان ایرانی را عامل سرنوشت خود می کرد.

به عبارتی، کسروی خردورزی انتقادی را زمینه ای برای گذار انسان ایرانی به دوره بلوغ فکری و به دست گرفتن سرنوشت خویش می پنداشت و معتقد بود که تاریک اندیشی و حقیر شمردن ایرانیان با دفاع از آزادی و آموزش اخلاق مدنی ناسازگار است.
به گفته او "گاهی انسانهایی می گویند: مردم شایسته آزادی نیستند و باید آنان را به زور راه برد. از اینان باید پرسید: مگر نه اینکه از مردمید؟ چه شده که شما شایسته آزادی باشید و دیگران نباشند؟ چه شده که شما فرمان رانید و دیگران فرمانبر؟ مگر شاهان خودکام و ستمگر جز این بهانه ها می آوردند؟ آدمیان آزاد آفریده شده اند و نه کسی را سزاست که بر دیگران فرمان راند. با هیچ دستاویزی به فرمانروایی و چیرگی کسی یا کسانی خرسندی نتوان نمود." (ورجاوند بنیاد، چاپ یکم، تابستان ۱۳۲۲).
همانطوریکه می بینیم کسروی معتقد به برخورد نقادانه با آشفتگی و دیکتاتور منشی نظریات سیاسی، اخلاقی و روشنفکری کسانی است که خود را مربیان معنوی و طلایه داران فکری جامعه معرفی می کنند.
جالب اینجاست که نگرش کسروی به عالم سیاست، برخلاف بسیاری از روشنفکران ایرانی دوران خود، هیچگاه به طرح و بررسی مستقیم قدرت نمی انجامد بلکه بیشتر معطوف به ذهنیت ایرانیان و قابلیت آنان در جهت ساماندهی جامعه ایران است. به همین جهت، نقد کسروی از دین خرافی و قدرت مطلقه همراه است با تأکید پرتوان او بر تولید و ترویج اخلاق روشنفکری که از طریق اندیشیدن در تاریخ ایران و کاوش و پژوهش در زبان و ادب و فرهنگ ایرانی، ایرانیان را از کژ اندیشی ها و واژگون نگری ها نجات دهد.

از این رو کسروی بیش از هر چیز در طلب ترغیب و ترویج خردگرایی انتقادی در جمع ایرانیان است. وی در مقاله ای تحت عنوان "امروز چاره چیست؟ بر این موضوع تأکید می کند که حکومت مشروطه بهترین نوع از حکومت است" ولی مشروطه تنها بودن قانون و مجلس نیست. مشروطه به یک معنی عالیتر دیگری است. مشروطه معنایش آنست که یک توده می خواهد خودش کارهای خود را اداره کند. می خواهد کسی به او فرمان نراند." (امروز چاره چیست؟، کالیفرنیا، توکا، صفحه ۴۱).
بنابراین کسروی بر این باور است که ایرانیان در صورت برخورد نقادانه با فلسفه های دنیا گریز و سیاست های فساد پذیر، صلاحیت و اهلیت اداره مملکت خود را دارا هستند. او اضافه می کند: "سر رشته داران (حکومتگران) باید از میان توده (مردم)، از مردان نیکخواه و کاردان که خواهان کوشش در راه توده می باشند، گزینش شوند و این گزیدگان به هم بپیوندند و سکالادی (شورایی) پدید آورند و سکالشگاهی (پارلمان) برپا گردانند و در کارهای توده و کشور با هم گفت و گو و سکالش (شور و مشورت) کنند، آنچه به سود توده است، بگزیرند(تصمیم بگیرند) و قانون هایی که نیاز است بگذارند و آنچه می گزیرند به کرادی (دولت و ارگان های اجرایی آن) که از مردان آزموده و دانا و نیکخواه گزیده اند، بسپارند که آنان به کار بندند…. " (ورجاوند بنیاد، ۱۳۲۲، صفحه ۸۷).

مراد کسروی از این سخن پند و اندرز دادن به ملت ایران و اصرار به مقید کردن ایرانیان در چهارچوب ایدئولوژی خاصی نیست. به عکس، گفتمان کسروی تأکید بر بهبود احوال ایرانیان از طریق مدیریت روشنفکری و فرهنگی جامعه از طریق سازگاری میان فرهنگ ایرانی و فرهنگ جهانی است.

به همین دلیل کسروی کار روشنفکری را با دغدغه شفافیت ذهن و زبان و شجاعت انتقادی اندیشیدن یکی می داند و از نظر او وظیفه اخلاقی روشنفکر ایرانی گفتن حقیقت درباره امور حاضر و کنونی ایران است. در واقع از دید کسروی خردورزی و روشنگری ابزار اصلاح جامعه هستند که باید ایرانیان را از درماندگی و فساد برهانند.
مخالفت کسروی با برخی تجلیات سنت ایرانی که از منظر او در تضاد با خردگرایی هستند می باید از این زاویه بررسی کرد.
به گفته کسروی: "هر دینی باید به گمراهی ها و نادانی های زمان خود بپردازد و با آنها به نبرد کوشد تا دلها را پاک گردانیده جا برای آمیغها بگشاید و پیداست که گمراهی ها و نادانی ها در هر زمان چیزهای دیگری باشد". ( در پیرامون اسلام، چاپ پنجم، ۱۳۴۸، کتابفروشی پایدار، صفحه ۸۰) و برای روشن تر کردن موضوع اضافه می کند: "دین، شناختن معنی جهان و زندگانی و زیستن به آیین خرد است. دین آنست که امروز ایرانیان بدانند که این سرزمینی که امروز خدا به ایشان داده چگونه آباد گردانند و از آن سود جویند و همگی با هم آسوده زیند و خاندان هایی به بینوایی نیفتند و کسانی گرسنه نمانند و ویرانه ای نماند و زمینی بی بهره نباشد." (شیعه‌گری، صفحه ۱۴).

هرچند که نقد کسروی از باورها، رفتارها و مناسک "خرافی" دین داران ایرانی به معنای ضدیت او با اصول دین، عقلانی نبود ولی به هر عنوان عقاید او در باب تشیع و بهایی گری مخالفت روحانیان شیعه و بهاییان را بر انگیخت و پرسش انتقادی او از عدم خردورزی و روشنفکری ایران جدی گرفته نشد و ناتمام ماند.

از همین روست که شهرت کسروی به عنوان خردگرای افراطی و دشمن دین به دشمنی بسیاری از روشنفکران و بی تفاوتی به آثار او انجامید.
در مجموع هرچند گفتمان انتقادی کسروی واکنش های شدیدی را در تاریخ اندیشه ایران در قرن بیستم ایجاد کرده است، ولی با این همه، کسروی واقعی برای روشنفکران ایرانی و به ویژه نسل جوان تحصیل کردگان ایران، ناشناخته باقی مانده است.
جدا از هر ارزش داوری درباره شخصیت کسروی و آثار او، شکی نیست که پرسش او درباره اخلاق روشنفکری پرسشی درباره امکان وجود آزاداندیشی فراسوی ظواهر و قراردادهایی است که روشنفکری امروز ایران را درگیر کرده است.
کسروی به خوبی می دانست که این پرسش در اغتشاش و جنجال قابل طرح نیست، بلکه در روشنایی و شفافیت شکل می گیرد. تا زمانیکه این پرسش کسروی در باره اخلاق روشنفکری با ماست، بحث در مورد اهمیت روشنفکری کسروی نیز احساس می شود.


کسروی؛ ده سال در عدلیه
مجید محمدی

بی بی سی
به روز شده: 10:55 گرينويچ - سه شنبه 13 مارس 2012 - 23 اسفند 1390

فعالیت پژوهشی و تالیفی احمد کسروی را به سه مقوله می توان تقسیم کرد: تاریخ پژوهشی (مثل تاریخ هجده‌ ساله‌ی آذربایجان، تاریخ مشروطه‌ ایران و تاریخ پانصد ساله‌ خوزستان)، دین پژوهی (مثل شیعیگیری و بهاییگری) و تحقیق در باب دستگاه قضایی.
در این نوشته صرفا به آرا و دیدگاه‌های وی در باب عدلیه می پردازم. منبع اصلی نیز دو کتاب " ده سال در عدلیه"، و "چرا از عدلیه بیرون آمدم" است که در یک مجلد (به همراه زندگانی من) توسط شرکت کتاب جهان در سال ۱۹۹۰ منتشر شده است. ارجاعات داخل متن به همین اثر است.
دو نوشته‌ کسروی تصویری نسبتا نزدیک به واقعیت از روال کار و ساختار دستگاه قضایی ایران در اوایل قرن بیستم به دست می دهد. همچنین می توان سیر تحول این دستگاه و تاثیر اصلاحات قضایی در این نهاد را در آثار کسروی دنبال کرد.
دغدغه‌های مهم کسروی پس از ده سال تجربه‌ی کار در دادگستری ایران عبارت بوده‌اند از ضعف دولت مرکزی، دوگانگی محاکم، بی ثباتی شغلی کارکنان دستگاه قضا، فرایند غیر عقلانی نصب‌ها و عزل ها در این دستگاه، عدم استقلال سازمان وکالت، فساد، و در نهایت فقدان استقلال دستگاه قضا.

علی رغم اصلاحات دوران مشیر الدوله و علی اکبر داور، این مشکلات هنوز گریبانگیر دستگاه قضا در ایران است. تغییرات دوران پس از انقلاب به تشدید مشکلات فوق انجامیده است.
ضعف دولت مرکزی

دوره‌ قبل از تاجگذاری رضا شاه، دوران ناتوانی دولت مرکزی و آشفتگی امور کشور است. دولت مرکزی حتی توان حمایت از منصوبان خود در دستگاه‌ها بالاخص دستگاه قضایی را نداشت. در دوره‌هایی نه یک دستگاه عدلیه بلکه دو قوه‌ قضاییه [یکی شرعی و دیگری حکومتی]در کنار هم به فعالیت مشغول بودند.

در سال ۱۹۲۰/۱۲۹۹ علاوه بر دستگاه عدلیه‌ای که در دوران مشروطه شکل گرفته بود مخبر السلطنه نیز دستگاه عدلیه‌ دیگری بر پا داشته بود. (کسروی، ۱۱۷)

دستگاه قضایی کشور در دوره‌ بلافاصله بعد از کودتای سید ضیاء بسته شد و این بسته بودن در دوران نخست وزیری قوام نیز تداوم یافت. (کسروی، ۱۲۱)

دوگانگی محاکم
محاضر شرعی علاوه بر تعارض با محاکم حکومتی در محدوده‌ اعمال قدرت در حوزه‌های قضایی در درون خود نیز با بحران‌های جدی مواجه بودند. محاکم شرعی تنها برای ادامه‌ حیات این محاکم تعبیه شده بودند و نه حل مشکلات روزمره‌ مردمی که به آنها مراجعه می کردند.

یک شاهد قابل توجه برای این مدعا وجود "عدول" در پیرامون این محاکم بود که تنها کارکرد آنها تامین درآمد برای حلقات اطراف روحانیت و حفظ قدرت نمایشی آنها بود. عدول، پیرامونیان روحانیت بودند و افزار شکوه و بزرگی آنها به هنگام حرکت در کوچه و بازار به حساب می آمدند. این عدول برای شهادت در دادگاه‌ها به نحو حرفه ای فعالیت می کردند (کسروی، ۱۵۴-۱۵۵) و در هر شرایطی به هر شهادتی حاضر بودند در حالی که عدول در نظر گرفته در شرع مردم عادی کوچه و بازار هستند و گروهی حرفه ای به نام عدول در شرع تاسیس نشده است.

در مواردی میان احکام دستگاه قضایی دولتی و احکام محاضر شرعی تعارض پیش می آمد و در این حال عوامل اجرایی دو دسته محاکم به زد و خورد می پرداختند. (کسروی، ۱۷۰) تعارض میان احکام محاضر شرعی و محاکم قانونی نه تنها ناشی از تقابل قانون و شرع به عنوان مقررات عمومی قابل اجرا بود بلکه به نوعی از تقابل منافع قشر روحانیت و تجار همراه با آن با منافع اقشار دیگر از جمله مردم کوچه و بازار حکایت می کرد. همچنین منازل علما به محل بست نشینی متهمان و مجرمانی که می خواستند از تعقیب دستگاه قضایی بگریزند تبدیل شده بود. (کسروی، ۱۶۲)

بسیاری از قضات و دادستان‌های مشغول به کار در دادگستری در این دوره بیشتر با فقه آشنایی داشتند تا قانون. بسیاری از قضات با توجه به سواد سنتی خود،به قضاوت می پرداختند و نه بر اساس قانون. دانستن و اطلاع از قوانین شرط ورود به دادگستری یا دستگاه عدلیه نبود. (کسروی، ۹۳) حتی تصور قانون به عنوان روال و مقررات جاری در یک کشور که توسط دستگاه قانونگذاری تصویب و توسط قوای مجریه و قضاییه به اجرا در می آید برای کارکنان دستگاه قضایی دشوار بوده است. در بسیاری از حوزه‌ها قانون مصوبی وجود نداشت و اگر وجود داشت افراد در گیر از آن بی اطلاع بودند و حتی در صورت اطلاع نیز از آن تخطی می کردند. مهم ترین ناقضان قانون مسئولان مملکتی بودند.[ حروف را ما درشت گردانیده ایم]
عدم ثبات شغلی

کارکنان دستگاه قضایی در دوران مابعد مشروطه تا استقرار حکومت پهلوی اصولا از ثبات شغلی برخوردار نبودند. کارکنان این دستگاه در یک دوره‌ کوتاه ده ساله به ده نقطه‌ متفاوت در کشور فرستاده شده و مدام با تغییر عناوین شغلی خود (از قضاوت به مدعی العمومی، از مدعی العمومی به بازرسی، از بازرسی به قضاوت، و نیز از محکمه‌ بدایت به استیناف، از استیناف به محکمه‌ انتظامی قضات، و از این محکمه به دیوان تمیز و بالعکس) فرستاده می شدند.

بسته به بودجه‌ وزارتخانه، دادگاه‌ها منحل و دوباره تاسیس می شدند. گاه برای افزوده شدن بر حقوق کارکنان عالی رتبه نیز برخی دادگاه‌ها تعطیل می شدند. (کسروی، ۱۳۸) عدلیه در دوره هایی حتی توان پرداخت مقرری قضات خود را نداشت و گاه تا صد قاضی که سابقا در عدلیه کار کرده بودند بیکار بودند. (کسروی، ۱۶۳)
فرایند استخدام و تربیت پرسنل

دستگاه عدلیه‌ای که پس از مشروطه در ایران استقرار یافت بیشتر کارکنانش را از میان درباریان و افراد وابسته یا نزدیک به دربار برگزید. سپس به تدریج روحانیون نیز با گرفتن توصیه از مجتهدان یا وزرا به استخدام عدلیه در آمدند. عموم این افراد توصیه شده بیشتر با فقه آشنایی داشتند تا قانون. (کسروی، ۱۴۵ و ۱۸۰)
روابط شخصی و فامیلی، محافل و گده‌های دوستانه و سخن چینی یا توصیه نقش اصلی را در فرایند استخدام افراد از جمله برای مشاغل تخصصی مثل قضاوت یا دادستانی بازی می کرد. (کسروی، ۱۳۹ و ۱۷۸)
عزل‌ها و نصب‌ها نیز نه بر اساس ارزیابی و نظارت یا شایستگی و حسن انجام کار بلکه بر اساس روابط غیر حرفه‌ای انجام می گرفت. حتی هنگامی که در دوران وزارت سردار معظم، قانونی از تصویب مجلس گذشت که قضات از جهت شایستگی‌های علمی مورد آزمایش قرار گیرند (کسروی، ۱۴۶) افراد دارای ارتباطات شخصی از زیر بار امتحان شانه خالی می کردند.
به موجب قانون اصول تشکیلات مصوب ۱۳۸۹/۱۹۱۰ قضات عالی مقام یعنی روسا و مستشاران دیوان تمیز، روسا و کارکنان محاکم استیناف و روسای محاکم ابتدایی با تصویب وزیر عدلیه و به صدور فرمان همایونی (اصل هشتادم متمم قانون اساسی مشروطه) منصوب می شوند . سایر قضات با حکم وزارتی. قانون ۲۱ تیر ماه ۱۳۰۱ (۱۳ ژوئیه‌ی ۱۹۲۲) برنامه‌ امتحان را برای قضات تعیین کرد.
تاسیس مدرسه‌ حقوق با هدف غلبه بر این مشکل و نیز انطباق کار این دستگاه با دستگاه‌های قضایی در دیگر کشورها و کاهش تاثیر روحانیون در دستگاه قضایی انجام گرفت. یکی از اهداف مهم نوسازی و تجدد در این دوره کنار زدن روحانیت از دستگاه‌های دولتی بود. در قوه‌ قضاییه نیز این هدف دنبال می شد (کسروی، ۲۷۲) که از طریق لزوم تحصیلات دانشگاهی برای قضات و دادستان‌ها و تغییر لباس محقق می گردید.
عدم استقلال سازمان وکالت

در زمان مشروطه نویسندگان قانون تشکیلات عدلیه به واسطه‌ فراهم نبودن لوازم کار نمی توانستند وکالت در دادگاه‌ها را تابع شرایط قانونی قرار دهند. آنها وکلا را بر دودسته‌ رسمی و غیر رسمی تقسیم کردند. شرایط وکالت رسمی به عنوان شغل عبارت بود از تابعیت ایران، حداقل سی سال سن، دادن امتحان مطابق برنامه‌ مخصوص در مجلس امتحان وزارت دادگستری، عدم محکومیت به جنحه و عدم اشتغال به خدمات دولتی.
اما وکلای غیر رسمی که وکالت را شغل خود قرار نداده بودند بدون داشتن شرایط به این کار اشتغال داشتند بدون آنکه شرایط لازم را داشته باشند. وکلا در این دوره از استقلال برخوردار نبودند و روال کار محاکم بدین گونه بود که موفقیت در وکالت به شایستگی‌های علمی و تخصصی وکلا ارتباط اندکی داشت. (کسروی، ۲۷۴)

فساد
در این دوره دستگاه عدلیه در افکار عمومی در بسیاری از نقاط کشور چندان خوش نام نبود: در افواه شایع بود که قضات آلوده به فساد مالی‌اند (کسروی، ۱۱۷) و روحانیون شاغل در این دستگاه نیز مستثنا شمرده نمی شدند. (کسروی، ۱۱۹) گاه رشوه‌ها میان کارکنان دستگاه قضایی در محاکم تقسیم می شد. (کسروی، ۱۴۰) پول دادن و پول گرفتن میان دادگاه و مردم یک روال بوده است و نه استثنا. (کسروی، ۱۴۱) در برخی از مناطق برای تامین هزینه‌های عدلیه از مردم عشریه گرفته می شد. (کسروی، ۱۵۱)
دیوان تمیز که می بایست نقش تصحیح کننده در فرایندهای قضایی داشته باشد نیز از فساد و رشوه خواری مبرا نبود. افراد شاغل در این دیوان دستورهای دلبخواهانه‌ وزرای دادگستری را به جای قانون به کار می بردند. (کسروی، ۲۸۷ - ۲۸۹) همچنین برخی قوانین و بندهای قانونی صرفا برای دادن امتیاز به برخی افراد به تصویب می رسیدند. علی رغم وجود فساد و اعمال قدرت این امکان در دادگستری وجود داشت که قضات علیه دربار نیز حکم صادر کنند. (کسروی، ۳۲۲-۳۲۵)
مشکلات و غفلت‌ها
آنچه در نوسازی دستگاه قضایی چه در دوران میرزا حسن خان مشیر الدوله و چه در دوره‌ علی اکبر داور چندان مورد توجه واقع نشد استقلال این دستگاه و استقلال قضات بود. اعمال نظر قدرتمندان بر دستگاه قضایی و رای قضات حتی پس از اصلاحات داور سکه رایج بود. این اعمال نظرها تا آنجا پیش می رفت که رای دادگاه‌ها ابزار رقابت‌های سیاسی قرار می گرفت. یک نمونه‌ی آن در پرونده‌ جنایی محمد باقر در دوران وزارت داور به واسطه‌ رقابت سیاسی میان او و ریاست شهربانی به تبرئه‌ متهم صرفا بر اساس تخفیف شهربانی انجامید.[تخفیف دادگستری درست است.] (کسروی، ۲۷۷)

اجرای احکام نیز در اصلاحات قضایی چندان مورد توجه واقع نشد. افراد ذی نفوذ اگر نمی توانستند جلوی صدور حکم در دادگاه‌ها را بگیرند در مرحله‌ اجرا، قدرت خود را اعمال کرده و اجرای احکام را به تاخیر انداخته یا اصولا معطل نگاه می داشتند. محکومان دادگاه‌ها به منزله‌ گاو شیرده برای ماموران بودند و با دادن مقرری به آنها محکوم [محکوم له] را سر می دوانیدند. از نگاه کسروی "بدی دادگاه‌ها و توانفرسایی کارهای آنها را هر اندازه که بنگاریم بدی اجرا و توانفرسایی آن چند برابر است." (۳۰۵)
نکته‌ دیگری که در این اصلاحات مورد توجه قرار نگرفت و به واسطه‌ی توسعه‌ آمرانه نمی توانست مورد توجه قرار گیرد حاکمیت قانون بود. قانون پس از تصویب در وهله‌ اول توسط خود قانونگزاران و مجریان قانون نقض می شد. (کسروی، ۲۸۲-۲۸۳)

چند خاطره از کسروی
بی بی سی

به روز شده: 12:26 گرينويچ - شنبه 17 مارس 2012 - 27 اسفند 1390
این خاطرات یکی از طرفداران احمد کسروی است که در اختیار ایرج هاشمی زاده قرار داده بود. آقای هاشمی زاده، پس از درگذشت صاحب خاطرات، این متن را برای انتشار در اختیار وبسایت بی بی سی فارسی قرار داده است.
"پدر" فرمانده گروهان ژاندامری مریوان بود، یکی از پست های مهم او دسته رزآب بود که فرمانده آن ستوان معینی زنجانی بود. شبی درخانه او هنگام خواب کتابی مطالبه می کند تا مطالعه کند؛ عادت داشت قبل از خواب ساعتی با مطالعه خودرا مشغول کند. ستوان معینی زنجانی مجله پیمان را به او می دهد. مطالعه مجله سخت مورد توجه"پدر" قرار می گیرد؛ به طوری که آدرس و محل انتشار آن را یادداشت می کند و سپس با اشتراک مجله و مکاتباتی که بین او و کسروی واقع می شود از آشنایان و سپس از دوستان و طرفداران او می شود.

دو، سه سالی گذشت از مریوان به سنندج و سپس به گرگان و بعد به بندرگز آمدیم. در بندرگز من سال سوم متوسطه بودم، روزی "پدر" در دفترش با عده ای صحبت می کرد؛ دیدم از سعدی و حافظ به خوشی یاد نمی کند و به صوفیان و دراویش هم بد و بیراه می گویند، به قدر اطلاعات آن زمان خودم؛ با او به کنکاش برخاستم که "پدر" سعدی و حافظ از افتخارات ما هستند و اگر ادبیات ما در دنیا مطرح است به خاطر وجود شعر و سخن سعدی و حافظ است اگر این مطالب را هم از خود بزدائیم دیگر برای ما چه می ماند.
او با استدلال خود که نتایج افکار کسروی بود مرا مجاب کرد؛ طبیعی است که من پسربچه و کم سواد در برابر"پدر" و با سواد سپر انداختم و کم کم من هم به مکتب مرحوم کسروی راغب شدم.

غائله سوم شهریور۱۳۲۰پیش آمد و ما در بدر از جنگل های مازندران از طریق دامغان به تهران آمدیم و چون قبلا درخواست کرده بودم به دبیرستان نظام کرمانشاه رفتم، در آنجا بودم که دیدم مجلات و ماهنامه ها و روزنامه پرچم که آنوقت منتشر می شد با پست برایم می آید و من در ساعات فراغت آنها را می خواندم.

سال تحصیلی که تمام شد و تابستان پیش "پدر" در سمنان به مرخصی آمدم؛ آخر تابستان در روزنامه خواندیم دبیرستان های نظام شهرستان های مشهد،تبریز، اصفهان ، کرمان و کرمانشاه و غیره منحل شده است و به شاگردان اطلاع داده بودند که در آخرسال به دبیرستان نظام تهران مراجعه نمایند.

به تهران آمدیم،"پدر" هم به تهران منتقل شد و خانه ای کرایه کردیم. مرحوم کسروی هم در آخر خیابان شاهپور آن زمان در منزل اجاره ای می نشست ؛ پشت در تابلوئی داشت: سیداحمد کسروی وکیل پایه یک دادگستری.

در یکی از شب های هفته هم جلسه ای داشت که در آن اغلب خودش سخنرانی می کرد. مطلبی مثلا در مذمت صوفی گری پیش می کشید و با آرامی و بسیار شیرین با صدای گرم که لهجه آذری داشت سخن می گفت و سخنان خود را با خاطرات و پند و امثال؛ جالب و شنیدنی می ساخت؛ جلسه ساده و بدون پذیرائی بود، یادم نیست که چائی می دادند یا نه . مدتها این جلسات خانگی ادامه داشت و ایامی بودکه کتاب راه رستگاری[1] را نوشته بود و محتوای سخنانش بیشتر در اطراف محتوی کتاب بود.
خاطره ای از یک روز میهمانی

یک روز مرحوم کسروی در منزل شخصی ــ فکر می کنم مرحوم واعظ پور که تاجر بود ــ به مهمانی دعوت داشت و از "پدر" و من هم دعوت کرده بود در معیت ایشان به مهمانی ناهار برویم، در درشگه که عازم بودیم از وضع سیاسی آن روز کشور سخن می گفت. زمانی بود که قشون متفقین یعنی روس و انگلیس و امریکا در ایران بودند و قوام السلطنه نخست وزیربود.

آقای کسروی عنوان کرد که به آقای قوام السلطنه گوشزد کردم که اعلان جنگ به آلمان بدهد؛ کشور ما خواه و ناخواه به تصرف بیگانگان و متفقین درآمده و پس از پایان جنگ اگر آنها شکست بخورند معلوم است که آلمان با ما به عنوان همدست دشمنان خود رفتارخواهد کرد؛ ولی اگر آلمان شکست بخورد اقلا ما خواهیم گفت ما با شما همدست و شریک منازعه و جنگ بوده ایم و اقلا از نمدی که شما را نصیب می شود کلاهی هم به ما بدهید.[2]
خرید چاپخانه و سروسامان به تشکیلات

مرحوم کسروی در نزدیکی چهار راه لاله زار در کوچه مهران چاپخانه ای دائر کرد و بالای چاپخانه دو، سه اطاق به عنوان تشکیلات و ثبت نام طرفداران؛ با نام آزادگان ترتیب داده بود.
روزنامه پرچم به طور مرتب منتشر می شد و اگر روزنامه توقیف می گردید؛ ماهنامه هائی بنام "تیرماه" و یا "مردادماه" و غیره که حاوی اخبار و مقالات بود؛ چاپ می شد و کتابهائی بنام "راه رستگاری"، "خواهران و دختران ما"،"افسران ما"،"فرهنگ است یا نیرنگ"، "صوفیگری"؛ "بهائیگری" و در آخر"شیعیگری" و "ورجاوند بنیاد" و "ده سال درعدلیه" و غیره چاپ می شد و به فروش می رفت.

در اول خیابان فردوسی خانه بسیار بزرگی به صورت باشگاه حزب یا به قول او "باهماد" اجاره شده بود و عده ای از جوانان را به نام رزمنده اسم نویسی کرده بود که با مخالفان و دشمنانش مبارزه کنند؛ چندبار به من گفتند که شما جزء مبارزین اسم نمی نویسید؟ و من با وعده و وعید برگزار می کردم و با خود می گفتم این مرد چگونه فکرمی کند مگر می شود با ۲۰ یا ۵۰ جوان رزمنده جلوی بازار تهران یا قم در مقابل متعصبین مذهبی ایستادگی کرد، ولی او معتقد بود که بالاخره باید از یک جائی شروع کرد[3] و نمی شود که فقط ایستاد و کتک خورد و
رسم و ره جانبازی یا پیشه نباید کرد
یا اینکه ز جان خویش اندیشه نباید کرد

خاطره ای دیگر
کسروی روزی در دفترش به مرحوم "پدر" که آنوقت سروان و مرد تنومند و رشیدی بود و مرحوم سروان سمینو و دو نفر دیگر گفت "آقای عباس شاهنده مدیر روزنامه یک ورقی فرمان در روزنامه اش توهین کرده و نوشته است که من باید وکالت شپش های مرض حصبه که به تهران آمده است قبول کنم، درنتیجه همانطورکه وکالت پزشک احمدی را قبول کردم و با آن دفاع نیم بند که از او کردم محکوم به اعدام شد، شپش های حصبه هم نابود می گردند."
شماها بروید و این عباس شاهنده را کتک جانانه ای بزنید، گروه کتک زن راه افتاد و بنده هم در کنار آنها راه افتادم، در خیابان استانبول به دفتر فرمان رفتیم، مرحوم شاهنده با روی خوش از آقایان پذیرائی کرد دستور چای داد و مسئله که مطرح شد، اظهار بی اطلاعی و ندامت نمود و گفت من هیچ خبری ندارم و به آقای کسروی ارادت دارم و اینک روزنامه من در اختیار شما هرگونه پوزش خواهی و رفع سوء تفاهم می خواهید بفرمائید تا من بنویسم و چاپ کنم، آقایان با خوش و بش جلسه را ترک کرده و به خدمت کسروی برگشتند و گزارش ماموریت را دادند، اوقات ایشان تلخ شد. گفت په، مرتیکه به من فحش داده وجواب فحش هم کتک است و شما ها رفته اید آنجا و خوش و بش کرده و چائی و شیرینی خورده اید ،این وضع که انجام ماموریت نمی شود.

دریک مورد دیگر هم یکی از روزنامه های وقت به همین شکل به ایشان توهین کرده بود (گویا مرحوم نوبخت بود، دقیقا یادم نیست) خودش شخصا به دفتر روزنامه رفت و سراغ مدیر را گرفت و وقتی مدیر خودش را معرفی کرده بود با عصای خود به کله مدیر روزنامه کوبیده بود که خون راه افتاده بود و به خاطراین موضوع هم پرونده ای پیدا کرد و می گفت "ما اهل فحش نیستیم و اگر کسی به ما فحش داد جوابش کتک است و بس."
خاطره ای از کسروی که مرگ خود را پیش بینی می کرد
شیعیگری از چاپخانه ها خارج شده بود و در خیابان روی بساط روزنامه فروش ها خودنمائی می کرد.
عصر من با گردش در لاله زار سری به دفتر زدم، کسروی پشت میزخود نشسته بود و عده ای از طرفداران دورادور روی صندلیها نشسته و سخنانی می گفتند. شخصی وارد شد، یک جلد کتاب شیعیگری را خریده بود و در دست داشت، سلامی کرد و تبریک گفت و گفت آقای کسروی کتاب قشنگی شده است و چه تصاویر زیبا، شما فکر نمی کنید که عکس العملی داشته باشد؟

کسروی خندید و گفت چرا فکرش را کرده ایم. کوچکترین عکس العملش آنست که ما را می کشند، ولی[کسانی] این حرف ها را که ما می زنیم و نوشته ایم می دانند ولی نمی گویند، علی دشتی هم این حرفها را می داند و نمی گوید و دیگران هم می دانند و جرئت گفتن آنرا ندارند چون کشته می شوند، ما گفتیم و پای مرگش هم ایستاده ایم .

خاطره ای از مراسم کتاب سوزان

سالی یک بار در زمستان مراسمی برگزار می شد که به کتاب سوزان معروف شده بود. اشخاص کتابهائی از قبیل رمان و شعر و غیره می آوردند و کسروی نگاهی به آنها افکنده و سخنان کوتاهی درباره آن می گفت و کتاب را در آتش بخاری می افکند.
کسی کتاب شعر خودش را آورده بود و گفت من سالها دچار مالیخولیا شده و هی شعر عاشقانه می گفتم، پسرم پهلویم و عروسم بغل دستم و دخترم خانه شوهر و زنم باموی سپید درکنارم ولی من با سوز و گداز عشق در فراق یارازدست رفته هی زور می زدم و شرح فراق می دادم چه سود ازاین عشق و شرح هجران؛ آنگاه باخنده و لودگی دیوان خود را در آتش افکند.
شبی مرحوم کسروی هم کتاب های رمان و غیره را یکی یکی دیده و به آتش می افکند، بعد چشمش به یک جلد انجیل خورد، آنرا با احترام در طاقچه گذاشت و گفت ما کتابهائی را می سوزانیم که باعث گمراهی جوانان و مردم جامعه می شوند؛ ولی انجیل با اینکه توسط پیروان حضرت مسیح نوشته شده است نزد ما مقدس و محترم است چون به مردم راهنمائی و دلالت کرده است و می کند.(حروف را ما درشت گردانیده‌ایم)

بنابراین کسانی که بهتان زده و می گفتند کسروی درکتاب سوزان قرآن را سوزانده است اتهامی بیش نبود؛ چه او درباره قران کریم و بنیانگزار آن با احترام خاص سخن می گفت و هیچگاه تا آنجا که من می دانم خدای ناکرده اهانت و توهینی به مقام آنها نمی کرد. البته خود نیز بدعتی آورده و چیزی به نام پاکدینی مطرح می ساخت که اصول آن در کتاب ورجاوند بنیاد نوشته شده و می گفت دین یعنی زیستن با آئین بخردانه و خداوند گوهری گرانمایه که به انسان اهدا فرموده همانا خرد می باشد. خرد راهنمای انسان در نیکی و بدی است و اگر انسان پیرو خرد باشد هیچگاه کاری خلاف قاعده واصول نمی کند
راه و رسم سیاسی کسروی

سال های ۲۲ و۲۳ گفتگوهائی بین کسروی و توده ای ها در گرفت، کسروی کتابی به نام "سرنوشت ایران چه خواهد شد و امروز چاره چیست؟" نوشته و به گروه هائی که سیدضیاء طباطبائی لیدر آنها بود و چپ گرایان که توده ایها بودند؛ می تاخت و می گفت انسان اگر در بیابانی به دیوار باغی و درختان سرسبز آن باغ بنگرد در پیش خود می گوید حتما این باغ بنیان گزاری داشته و آنرا ساخته و آباد کرده است.

بنابر این وقتی با جهانی چنین با نظم و قاعده که میلیونها سال است دور محوری آن چنان با نظم می گردد که دقیقه ای جلو و عقب نمی افتد و این اتمسفر که کره خاکی را فرا گرفته اگر اندکی زیاد یا کم شود انسان از گرما یا سرما هلاک خواهد شد و چیزهای حیرت آور بسیاری، چگونه بدون سازنده و بنیان گزارتواند بود. چلچله کی آموخته لانه و آشیانه با این دقت بسازد و برای جوجه های خود توشه بیاورد و ماده چگونه این قواعد حیرت آور را هدایت و راهنمائی میکند، اگرانسان از توده و مواد درست شده، این مواد را چه کسی رهبری می کند که سلولهای چشم را بسازند و سلول های قرنیه و عنبیه را سامان دهند و سلول های اعصاب گوش را . اگر فقط توده و ماده باشد اینها رویهم انباشته می شدند نه اینگونه اعجاز و دانش و آنچه می بینیم تازه آنچه می بینیم یک هزارم آفرینش نیست معلوم نیست در عالم هستی چه خبرهائی هست که بشر هنوز کشف نکرده است.
چپی ها در کتابی بنام "آقای کسروی و مفهوم ماتریالیسم" به او جواب دادند که حیف از دانش شما، شما با این دانش و فهم در پیچ و خم همان کوچه هائی گیر افتاده اید که شیوخ صوفی گیر کرده بودند. پدر آمرزیده کدام روح ، وقتی انسان را به جبر زیرآب می کنند در۳ دقیقه خفه می شود و آب در ریه اش پر شده و چند حباب هوا خارج می شود و، آیا روح انسان با این حبابهای هوا خارج می شود؟ و از این قبیل گفتارها.
کسروی در یک سخنرانی در همین موارد سخن می گفت؛ دانشجوئی با او به مقابله برخاست و گفت اشتباه می کنید، خدا کجا بود، کسروی عصبانی شد و جلسه را ترک کرد و در حالیکه غرغرکنان خارج می شد گفت پسرک نادان در خانه اش پای روضه می نشیند، مادرش در پای روضه گریه می کند و خودش هم به پای مادر گریه را سر می دهد و آنوقت این جا می آید و می گوید خدا نیست، عجب وضعی شده است، عجب دنیائی شده است.

خاطره دیگری از راهنمائی های کسروی

"پدر" درسال ۲۳ با مرحوم خسرو روزبه آشنا شده بود، داستان از این قراربود که ما در خانه پرمان(حاتمی) می نشستیم و اغلب آنها پیرو مکتب حزب توده بودندــ سرهنگ حاتمی ــ سرهنگ حبیب الله پرمان ـــ ابراهیم پرمان ــ خانم صفا حاتمی و مرحوم خسرو روزبه که مخفی بود و پیش آنها می آمد. "پدر" دردام او گرفتار شده و تحت تاثیرتبلیغات و بیان گرم و گیرای او قرار گرفته بود و ما می دیدیم شب ها با لباس شخصی و کلاه پوست بره می رود و پاسی ازشب گذشته برمی گردد.
سالها بعد خودش تعریف می کرد که چیزی نمانده بود من عازم آذربایجان شوم و تسلیم دموکراتهای آذربایجان که تبریز و شهرهای آذربایجان را گرفته بودند و حکومت جداگانه تشکیل داده بودند و پول چاپ کرده روی اسکناس با ترکی نوشته بودند ایکی تومن و رهبرانشان جعفر پیشه وری و همدست[او] غلام یحیی دانشیان بود. خلاصه اگر همت مرحوم قوام السطنه نبود و قراری که برای نفت به روس ها داده بود، نمی بود، مملکت ویران شده و معلوم نبود عاقبت کار بکجا کشیده می شد.

خلاصه "پدر" به خدمت مرحوم کسروی رفته و با او در این مورد مشورت می کند و کسروی می گوید آقای سروان من بیش از اینها از شما توقع داشتم. اینها خائن به مملکت و ملت هستند. حرف حسابی اینها چیست؟ ایالت را از کشور جداکردن و افسران رشید را کشتن و با روس ها لاس زدن و مملکت را به آنها فروختن است، شما نباید نزد آنها بروید بلکه باید اسلحه کشیده و با آنها مبارزه کنید و اگر در این راه هم کشته شوید سعادتمند می گردید .خلاصه رای"پدر" را می زند.
مجادله با دکتر سپهر

دوستی داشتم بنام آقای مجید کشاورز که بعدا داماد بهبهانیان معروف و ثروتمند شد. فرزند آقای کشاورز بود که در دادگستری مقامات را طی کرده و درگرگان دادستان بود و به "پدر" در دربدری سوم شهریور که از راه مازندران به دامغان آمدیم پذیرائی و بزرگواری و مهمانداری بسیار جوانمردانه ای کرد. من با این مجید دوست صمیمی شده بودم، یکی ازخواهران مجید جوانمرگ شد وبرایش مراسم عزاداری مفصل گرفتند و شبی هم که چهلم آن مرحومه بود، مرا دعوت کرده بود. مراسم مفصلی بودکه مرحوم نجفی کرمانشاهی با صوت بسیار خوشی قران خواند.
اشخاص زیادی دعوت داشتند، در سر سفره شام آقای دکترسپهرکه از بزرگان گرگان بود در بالای مجلس سر سفره نشسته بود وبا یک معمم روحانی بلند بلند سخن می گفت، گفت که این آقای کسروی هم از مهره های دولت انگلیس است، البته باید دانست که دکتر سپهر از سرجنبانان حزب اراده ملی سید ضیاء الدین طباطبائی بود.

من با شنیدن سخن آقای دکتر روی جوانی و تعصبی که آنوقت داشتم دکتر سپهر را مخاطب ساخته و پرسیدم آقای دکتر چه فرمودید؟ گفت هیچی عرض می کردم که این آقای کسروی از مهره های دولت انگلیس می باشد. گفتم آقای دکتر دولت انگلیس با داشتن مهره ها و مامورینی مثل سیدضیاء الدین طباطبائی چه احتیاجی به امثال کسروی دارند. دکتر گفت آقا می توانید این فرمایشتان راثابت کنید . گفتم بله آقای دکتر فعلا که شامی می خوریم بعد از شام بنده در این مورد سخن خواهم گفت.

شام صرف شد مدعوین گوشها را تیز کردند که این مباحثه و مجادله به کجا خواهد کشید. آقای دکتر رو به من کرد و گفت خوب آقا می فرمودی، گفتم من عرض کردم که انگلستان با داشتن امثال سید ضیاء چه احتیاجی به کسروی ها دارند.
سید ضیاء در کودتای سوم اسفند ۹۹ با رضاخان میرپنج به جانب تهران حرکت کرد و در تهران بگیر و ببند ها راه انداخت، آنزمان در آن موقعیت ایران ، برگ درخت بی اجازه انگلیسی ها جابجا نمی شد، پس ضیاء با اربابان انگلیسی سروسری داشت، بعد از چند ماه که آبش با رضاخان به یک جو نرفت او را از ایران خارج ساخته با سلام و صلوات به فلسطین بردند و در آنجا زراعت و کشاورزی مفصل راه انداخت و از ثروتمندان منطقه بود.
پس از خروج رضا شاه دوباره او را باسلام و صلواتی دیگربه ایران آوردند وحزب اراده ملی وعنعنات را راه انداخت و مردم را به کلاه پشمی و لباس دور قهقرائی دعوت کرد دوباره کشاورزی وامدادی[دامداری؟] و یونجه خوری راه انداخت و نرسیده و عرق تنش خشک نشده وکیل مجلس و نماینده یزد شد پس می شود گفت که دستی پشت سرش او را به جلو هل می داده و می دهد، اما کسروی بدبخت دو تا پیراهن و زیر شلوار ندارد.

هر یک سال یکبار بارهایش روی کولش از این خانه کرایه ای به آن خانه کرایه ای اسباب و اثاثیه می کشد. این چگونه نوکر انگلیسی هست که بعد از۵۰ سال دوندگی و طی مدارج عالی در دادگستری و وکالت دادگستری و نوشتن متجاور از۷۰ جلد کتاب هنوز نان شب خود را به سختی فراهم می کند؟
فردا صبح به منزل مرحوم کسروی رفته و جریان آن شب را به استحضارش رساندم که نقاهت ایام ترور نخست را می گذراند، از شنیدن داستان خیلی خوشش آمد و به من گفت بدهید در مجله چاپ کنم؛ همین کار را کردیم.
[1] : کتاب راه رستگاری در سال 1316 نوشته و در 1317 چاپ شده است. از اینجا توان دانست که خاطره گو دچار لغزش گردیده زیرا زمان این دیدار را به پس از پیشامد شهریور 20 میرساند.
[2] : بدینسان که خاطره گو گفته چنین می نماید که کسروی انتظار « سهم خواهی» برای ایران پس از پیروزی متفقین داشته. در جاییکه ما از نوشته های او این را بی هیچ گمانی میدانیم که چنین نبوده. برای مثال او می گوید : « ما نميدانيم پايان جنگ چه خواهد بود. اين ميدانيم كه پايان جنگ هرچه باشد و جهان بهرحالي بيفتد براي يك تود‌ه‌ی پريشان و آلوده جز خواري و درماندگي سرنوشتي نيست.» (پرچم روزانه شماره‌ی 17) ، « امروز در گام نخست ما نياز بنگهداري كشور خود داريم. امروز اين جنگها و خونريزيها كه در جهان برخاسته همه براي آب و خاك است. ما نيز بايد در انديشه باشيم. نبايد بي پروا نشينيم و چشم براه حوادث دوزيم».(پرچم روزانه شماره‌ی 61) برای آگاهیهای بیشتر از دیدگاه کسروی در اینباره به پست شماره‌ی 26 ، « درباره‌ی استقلال» نگاه کنید.
اگر گمان تحریف به گفته‌ی خاطره گو نبریم می توان گمانید که پیشنهاد کسروی تنها برای آن بوده که اعلان جنگ دادن دولت ایران را در موقعیت بهتری می نهاده.

باید دانست احمد قوام تا روز 24 بهمن 1321 در نخست وزیری ماند و چون استعفا کرد و سهیلی بر جای او نشست دولتش در 17 شهریور 1322 به آلمان اعلان جنگ داد. ایتالیا که یکی از همپیمانان آلمان بود در جنگ سستی بسیار نشان داده بود چنانکه در 18 شهریور همانسال (روز بعد از اعلان جنگ ایران به آلمان) تسلیم شد. ژاپن که همپیمان دیگر آلمان بود ، ایران در فروردین سال پیش از آن همبستگیش را با او بریده بود.(باقر عاقلی ، روز شمار تاریخ)
[3] : سخن خاطره گو بیاد می آورد داستان آن کودکی که به نهال کاشتن پدرش ایراد گرفته و می گفته درخت میوه دار بکارید که بچینیم و بخوریم. (نک. صفحه‌ی انقلاب چیست؟ یا پست شماره‌ی 134)

خاطره‌ی برادر
مهرانگیز کار
بی بی سی
به روز شده: 14:01 گرينويچ - دوشنبه 19 مارس 2012 - 29 اسفند 1390
یک ساله بودم که کسروی را فدائیان اسلام کشتند. از آن رویداد که بخصوص پس از انقلاب اسلامی با تامل بیشتری به آن اندیشیده ایم، خاطره روشنی ندارم و نمی دانم این جنایت که روز ۲۰ اسفند ۱۳۲۴ در تهران اتفاق افتاد، در زادگاهم اهواز چگونه بازتاب یافت و مردم تا چه اندازه شادمان شدند یا تا چه اندازه خشم خود را از ترس ایمان به خون آلوده فدائیان اسلام فرو خوردند.

هشت ساله بودم که فدائیان اسلام به جان برادر ۱۶ ساله ام افتادند و زندگی خانوادگی ام را آشفته ساختند و احساس امنیت را از ما ربودند. نخستین جدائی خانوادگی که از جنس تبعید بود و حکومت در آن نقشی نداشت بر ما تحمیل شد. تصویر کوچکی از این رویداد را که نقشی از آن بر حافظه کودکی ام ثبت شده در کتابی نگاشته ام و به چاپ سپرده ام . کتاب "ایمان به خون آلوده" نام دارد که به زودی توسط نشر گردون منتشر می شود و در برگیرنده این قصه کوتاه ، اما تاریخ ساز است.
قصه را روخوانی می کنم :
یک روز زندگی کودکانه ام در هم ریخت. به مادرم خبر دادند که برادرم فریدون را در دبیرستان کتک زده اند. مادرم شیون کنان رفت و فریدون را به درمانگاه رساند و شبانه ترتیبی داد تا شهر اهواز را ترک کند و در آبادان که ۱۰۰ کیلومتری اهواز است درس بخواند . فریدون با سر و کله شکسته و پانسمان شده اهواز را ترک کرد. می گفتند فریدون بی دین شده، کفر گفته و افکار الحادی کسروی را در میان جوانان شهر رواج داده است. می گفتند جمعی از بازاری ها که فرزندی در همان دبیرستان داشته اند تصمیم می گیرند فریدون را به علت پیروی از کسروی از شهر بیرون کنند. ابتدا ترتیبی داده بودند تا او را کتک بزنند و سپس به مادرم فهمانده بودند اگر پسرش بخواهد در اهواز بماند، او را می کشند. اداره پست شهر به بازاری ها خبر داده بود پیاپی کتاب ها و مقالات کسروی از تهران برای فریدون به نشانی ما پست می شود.
فریدون رفت. یک حفره بزرگ در زندگی خانوادگی ما ایجاد شد...، من در دنیای کودکی نمی دانستم کفر و بی دینی چه معنائی دارد و چرا کسی که بی دین شده است را می خواهند بکشند. سال‌ها طول کشید تا فهمیدم کسروی آخوندی بوده که پی به احوال آخوندهای ریاکار برده و بر کسانی که خرافات را به نام دین رواج می دهند تاخته است. او کسانی را که در لباس روحانیت مانع رشد مردم می شدند خائن به دین و ملت بر می شمرده و گمان می برده با افشاگری آنها می تواند جامعه معتاد به پیروی از ریاکاران و خرافات را نجات بدهد. شنیدم ابتدا هواداران کسروی را قلع و قمع کرده اند و بعد هم گروهی به نام " فدائیان اسلام" به ضرب گلوله او را از پا در آورده اند و ظاهرا نگرانی ها رفع شده است.
این نخستین بار بود که خشونت ورزی بر پایه دین خواهی در حافظه کودکی ام ثبت شد. تا پیش از آن دین برای من در اذان ظهر، صدای تلاوت قرآن، نمایش های دهه عاشورا، روضه خوانی ها، راه رفتن در هیئت های سینه زنی، بوی گلاب، طعم شیرین شله زرد و نمایش های عزاداری و افطاری ها و اجتماعات پرشور و مولودی خوانی مادرم خلاصه می شد...."

این را بیافزایم که مادر ستمدیده ام جرات نکرد پا پیش بگذارد به شکایت و دادخواهی در کلانتری و دادگاه. خوب می دانست فرزندش با تظاهر به کسروی گری جای دفاع باقی نگذاشته. مادرم فقه را می فهمید و می دانست خون فرزندش "هدر" شده است. می دانست حق دفاع از او سلب شده است. می دانست بچه بازاری ها به فرمان پدران در دادگاه شهادت می دهند به ارتداد فرزندش و می دانست در کشوری که حکومت، جانش به جان "ایمان های به خون آلوده " بسته است، فریدون نمی تواند شاکی بشود. می دانست قوانین نانوشته در چنین کشوری کار می کند و خون هائی که از نگاه این قوانین ارزش ندارد هدر می رود. مادرم دیده بود که حتا خون احمد کسروی با وجود برپائی دادگاه و محاکمه هدر رفته است. حکومت بی بنیه نمی تواند استقلال قوه قضائیه اش را پاسداری کند. مادرم به عدالتخانه مراجعه نکرد. هر روز می رفت تلفن خانه تا مبادا پسرش را کشته باشند. شاید شاه جوان هم که حکومت را از پدر مقتدر خود به تازگی در سال ۱۳۲۰ تحویل گرفته بود، همان اندازه از بازاری ها و از ایمان های به خون آلوده می ترسید.

حال که بیش از نیم قرن از آن جدائی خانوادگی که به نام دین خواهی بر ما تحمیل کردند، می گذرد خطی از آن رویداد را همه جا می بینم و به نظر می رسد حکایت انقلاب اسلامی دیرینه سال است و آن را به قصد قدرت بر بنیاد خشونت برپا داشته اند و نه به قصد قربت و پرهیز از خشونت.
بازیگرانی که خشونت را با "ایمان به خون آلوده" توجیه می کردند و گاهی قرض الحسنه هم می دادند دست کم گرفتیم. یا به عکس دست بالا گرفتیم. زیاده از آنها ترسیدیم، زورشان را بیش از آن چه بود تخمین زدیم. یادمان رفت تا همه رویدادها را کنار هم بچینیم .
پیش از واقعه انقلاب از صاحبان ایمان به خون آلوده که در زبان سیاست های امروزی به آنها می گویند "تروریست" بسیار زیان دیده بودیم. حافظه جمعی همه خاطره ها را به حاشیه راند. ایمان های به خون آلوده از حاشیه وارد متن شدند و ماندند و ماندند...، خون احمد کسروی هدر رفت. باید چنین می شد. مگر "مهدورالدم" نبود؟ چرا فقه را نخوانده بودیم؟ چرا تبار فدائیان اسلام را نکاویده بودیم؟ همه جا که بودند. به آدمکشی هم که افتخار می کردند...