پرچم باهماد آزادگان

از دمكراسي چه میدانیم؟ ـ1


      اينها را براي شما جوانان و نوجوانان نوشته ايم. وقتي به كتابهاي درسي تعليمات اجتماعي‌تان نگاه كرديم ديديم درباره‌ي دمکراسی ، مطلبي به اين مهمي ، نوشته هاش ناقص است و از آنها معني دمکراسی فهميده نمي‌شود.

در سال گذشته دیکتاتورهایی مانند بن علی ، حسنی مبارک و معمر قذافی برافتادند و خودکامگان دیگر نیز یکی پس از دیگری برخواهند افتاد. ولی جای پرسش است : آیا با برافتادن بن علی ، مبارک و قذافی مردم تونس ، مصر و لیبی به دمکراسی رسیدند؟!.. آیا برای دست یافتن به دمکراسی همین کافیست که مردم دیکتاتور کشورشان را براندازند؟!.. آیا ما با برانداختن محمدرضاشاه به دمکراسی رسیدیم؟!

 امروز بيشتر مردم دنيا دست از ديكتاتوري شسته و خواهان دمکراسی اند. ما هم اسماً بيش از سي سال است دمکراسی داریم. پس لازم است درباره‌ي دمکراسی بیشتر بدانيم. اصلاً براي كشورهایي مانند ايران شايد بهتر باشد يك درس جداگانه بنام دمکراسی در مدارس بگذارند. اين را اينجا داشته باشيد تا از چيزهاي ديگر هم برايتان بگوييم.

خُب ، شايد زياد شنيده ايد كه دولتيها و هوادارانشان مي گويند : ما بهترين دمکراسی ها را داريم. از طرف ديگر ، بعضي از مردم مي گويند : ما كه دمکراسی نداريم!. ... عجب! بالاخره داريم يا نداريم؟! كدام طرف راست مي گويد؟ حرف كي را بايد پذيرفت؟

اصلاً دمکراسی چيست كه يك گروه مي گويد : بهترينش را داريم ، آن ديگري مي گويد : اصلاً نداريم؟ اگر دمکراسی انتخابات است ، دولت و طرفدارانش درست مي گويند كه ما داريم. ايشان مي گويند ما در اين سي و اند سال بيش از بيست انتخابات برگذار كرده ايم و اين را دليل دمکراسی ميگيرند. پس مخالف دولت چه مي گويد؟ شايد منظور آنها اينست كه انتخاباتمان آزاد نيست. براي همينست كه مي گويند : دمکراسی نداريم! گويا بحث آنها سر آزاد و غير آزاد است!

شايد بحث اين دو دسته سر آزاد و غير آزاد باشد ، ولي گفتگوی ما اينطور نيست. ما مي خواهيم ببينيم اصلاً دمکراسی خودش چيست. ... آیا شما آماده‌ی ورود به گفتگو هستید؟

چون دمکراسی نوعی از حکومت است خوبست از داستان پیدایش حکومت شروع کنیم. از تاريخ مي دانيم زماني بوده كه آدمها ـ مثلاً غارنشينها ـ خانواده بخانواده جدا زندگي مي كرده اند و همه‌ي نيازهاشان را به تنهايي مي توانسته اند فراهم كنند ، چونكه كارهاشان در اين حد بوده كه ميوه و دانه‌ از درختها و بوته ها بچينند و بخورند يا گاهي حيواني را شكار كنند.

پرسش1 : می دانیم که سپس خانواده ها به یکدیگر نزدیک شده کنار یکدیگر زندگی کردند. به نظر شما چه چيز باعث شد خانواده ها کنار هم زندگي كنند؟.

زندگي آدم یکجا نماند و رفته رفته پيشرفت كرد. مثلاً آتش را شناخت و توانست آن را روشن نگاه دارد ، خانه سازي ياد گرفت ، كشاورزي را شناخت و محصولهاي مختلف برداشت كرد ، از پس رام كردن حيوانها برآمد و از آنها استفاده كرد. رفته رفته كارهاش بيشتر شد بلكه بعضي از آنها تبديل به يك حرفه شد. مثلاً خانه سازي يا كشاورزي ديگر نه كارهاي ساده بلكه هر يك حرفه اي بشمار می آمد. حرفه كاري است كه از عهده‌ي هر كسي بر نمي آيد و به مهارت مخصوصي نياز دارد. امروز بيشتر كارهاي ما حرفه بحساب مي آيد.

از رازهاي پيشرفت آدم يكي اينست كه خواست‌ها و نيازهاش ثابت نمی ماند و روز افزون است. زماني به يك غار يا حفره‌اي در دل كوه قناعت مي كرده ولي سپس خانه هاي بهتري را خواسته و ساخته و ديگر به پست‌تر از آن رضايت نمي داده. چون هر نيازي را يك حرفه اي برمی‌آورده پس روز بروز حرفه ها بيشتر گرديده.

همينطور كه كارها و حرفه ها بيشتر و متنوعتر مي‌شد ارتباط خانواده ها باهم نيز بيشتر مي گردید زيرا يك خانواده به تنهايي نمي توانست همه‌ي خواستهايش را برآورد. یا می بایست از خواستهای خود چشم بپوشد یا نیاز به دیگران و همزیستی با ایشان را بپذیرد. آدم که موجودی اجتماعی است این دومی را انتخاب کرد.

همینكه تن به همزیستی با دیگران داده و به زیستگاهش وابسته و دلبسته شده ، همین تغييري در شيوه‌ي زندگاني او ايجاد كرده. زیرا حالا می بايست آن را از دست دزدان و تاراجگران نگاه دارد و چون اين زیستگاه مشترك آن گروه يا قبيله بوده اين كار به عهده‌ی همه‌ي آنها مي افتاده.

هرچه زندگی او باشکوهتر می شد ، طمع بیگانگان به دست اندازی به ایشان هم بیشتر میگردید. ولي آدمیان دانستند كه باهمي به ايشان امنيت بيشتر مي دهد و در برابر خطرها بهتر مي توانند از خود دفاع كنند.

لیکن يك مانعي بر سر راه بود و آن كشمكش و اختلافهاي هميشگي آدمها باهم بود. باهم زندگي كردن جدا از تنها زيستن بود و راهکارهای خودش را مي طلبيد. اينجا بايد برخي نكته ها را رعايت مي كردند كه پيشتر اصلاً مطرح نبود.

پرسش2 : به نظر شما مهمترين عامل بوجود آمدن شهرها چه بود؟

همه‌ي كارهای ما آدمها از روي همدستي و غمخواري نيست. در نهاد آدم خودخواهی و نادرستي هم هست. پس بناچار زور و ستم هم پديدار ميشد. تا پیش از آن کسی از معنی قانون خبر نداشت و زندگي ميانشان همراه بود با دعوا و كشمكشهاي دائمي. این بود تلخي و ناكامي بسیار داشت. اين هنگام آدمهاي خردمندي پيدا شدند كه راه باهمي و همدست بودن را به ايشان ياد دادند. اين هم باعث شد قانونهايي (يا قراردادهايي) ميانشان گذارده شده رواج بگيرد و زندگیشان از صورت کشمکش و درگیری دائمی بیرون بیاید.

بعد از عمل كردن به راهنمايي هاي بزرگان و کاسته شدن از کشمکشها ، ارتباط ميان قبيله ها و طايفه ها بيشتر شد و تجربياتشان روي هم آمد و اضافه شد. اين هم در جاي خود كارهاي جديدتر و حرفه هاي بيشتري را بوجود آورد. اينها همه باعث شد كه جمعيت بيشتري بتواند دور هم جمع شود تا اينكه شهرها تشكيل شد.

آدمها کم‌کم دریافتند كارهايي هست كه به آنها خيلي نياز دارند و اگر آنها نباشد خوراك و پوشاك و خانه هم بيفايده مي شود ، مثل جلو دشمن ايستادن ، امن كردن محیط زندگی ، اختلافهاي ميان مردم را برطرف كردن ، قانون گذاشتن ، راه و سد و قنات و كاروانسرا ساختن و كارهايي مثل اينها. اينها همان كارهاي حكومتي است كه مي دانيد.

وقتي يكي بلند شد و با كمك همدستانش اين كارها را كرد ، مردم به او خيلي مديون شدند. اینبود در میان مردم خيلي عزيز شد چونكه اگر آن كارها را او نمي كرد مردم خودشان نمي توانستند. مثلاً اگر اسلحه و سپاه نداشتند دشمنان سر مي رسيدند و مردها را مي كشتند و زنها و محصولشان را مي بردند. این سرکرده ها را شهریار میگفتند.

حالا اگر هم اسلحه و جنگجوياني داشتند و دشمني جرأت نمي كرد نزديكشان بيايد ، باز كار كشاورزي و سفر و تجارتشان معطل مي ماند ، چونكه همان راه و قنات ساختن و كارهاي ديگر را بايد يك دسته‌ي پرتعدادي انجام مي داد كه از يك نفر حرف شنوي داشته باشد. او همان شهریار یا خان يا اميرشان بود.

اگر مملكتشان بزرگ و شهریارهاشان زياد بود ، يكي هم بود كه همه‌ي شهریارها فرمان ازو مي بردند كه او را شاه مي گفتند. اگر شاه نبود يا ضعيف بود هر تكه‌ي مملكت دست يك خاني بود كه در آنصورت مي گفتند آن مملكت خانخاني است.

پرسش3 : چه مي شد اگر مملكت خانخاني مي ماند و شاهي هم نمي داشتند؟

اين شاهها براي مردم قديم خيلي لازم بودند. اگر شاه نبود همه ادعاي بزرگي و اميري مي كردند و آن وقت در يك مملكت هزار تا امير درمي آمد كه مردم را روستا بروستا یا شهر بشهر ، جدا از ديگران زير فرمان خود مي گرفتند. گروه هاي كوچك مردم هم معلومست كه زور كافي نداشتند و به آسانی اسير دشمنان شده نابود مي شدند. براي همينست كه گفته اند اين شاهها آن زمان براي مردم خيلي لازم بودند. از اینرو مردم به شاهها خيلي احترام مي گذاشتند. قديمي ها فكر مي كردند همانطور كه خدا پيغمبران را مي فرستد ، شاهها را هم او مي فرستد. براي همينست كه مي بينيم در كتابهاي قديم از شاهها تعريف زياد نوشته و ایشان را ظل الله (سایه‌ی خدا) نامیده‌اند. در ژاپن هم شاه (يا امپراتور) را پسر آسمان می گفتند.

اين داستان در همه‌ي كشورها يك جور نبود. در يونان و روم قديم پادشاهي و حكومت دست يك نفر نبوده. قشري از مردم دور هم جمع مي شدند و كارهاي حكومتي را پيش مي بردند. ولي جز اين دو استثناء ـ كه زمان درازي هم نبود ـ بقيه‌ي حكومتها همه دست شاهها بود.

مردم رعيت شاه بحساب مي آمدند و مي بايست گوش بفرمان او بودند. بد نیست بدانید معنی اصلی رعیت « چرنده» است و او نیازمند چوپان می باشد. خودتان فکر کنید که قدر مردم چه بوده که چنین نامی بر ایشان گذارده بودند. رعيت فقط كمي از برده آزادتر بود و بهرحال در هر کاری آزاد و آقاي خودش نبود : مردم یا همان رعیت‌ها مسئوليتي در كارهاي مملكتي نداشتند. ولی مي بايست ماليات بدهند و اگر جنگی درمی گرفت پسرانشان را بسربازي به لشکر پادشاه بسپرند ، مي بايست سرهاشان را پايين انداخته بفكر كار خود باشند ، مي بايست دعاگوي پادشاه بوده در كارهاي كشور دخالت يا فضولي نكنند!

خب ، اين شاهها بعضيهاشان مهربان و عادل بودند بعضيها سنگدل و ستمگر. بيچاره مردم وقتي شاه نداشتند يك جوري بدبختي مي كشيدند ، وقتي هم داشتند معلوم نبود شانسشان چي باشد : پادشاه خوب از آب در بياید يا بد. شاه و همدستانش كه همان دولت يا حكومت مي شدند ، از جهتی به نفع مردم بودند. ولي اگر ستمگر از آب درمی آمدند ، چنان ستمهايي مي كردند كه مردم آرزو مي كردند بميرند تا اينكه زيردست آنها زنده باشند. در همين ايران خودمان كمي پيش از جنبش مشروطه ، چون ملخ به كشتزارهاي خراسان رو آورده و كشتها بار نداده بود ، كشاورزان نمي توانستند ماليات بپردازند ، ولي دولت از كشاورزان قوچان با زور ماليات هميشگي را خواسته بود كه آنها ناچار شده دخترهاشان را به تركمنها فروخته بودند. اولين بار كه اين موضوع در مجلس شورا گفته شد نمايندگان مجلس بحال ایشان به گريه افتادند.

قرنها وضع جهان اينگونه بود. ولي دوره‌ی شاهي هم براي ابد نبود و پاياني داشت. زماني رسيد كه این پرسش به فکر خردمندان كشورها افتاد : مگر حکومت یا کارهایی که پادشاه می کند کارهای خود مردم نیست؟ پس چرا مردم خودشان آنها را بدست نگیرند؟!

ولی یک مشکل سر راه بود : آیا ممکنست همه‌ی مردم وزیر و وکیل و مدیر اداره و شهردار و امیر لشکر شوند؟.. آیا ممکنست همه به کارهای حکومتی بپردازند؟.. بعد راه آن هم پیدا شد : چون شدني نيست كه همه‌ی مردم به كار حكومتي پردازند ، بايد كساني را از ميان خود بنام « نماینده» (یا وکیل) انتخاب كرده و اختيار را به آنها بسپارند ولي خودشان هم به آنها نظارت كنند و همه‌ي سعيشان اين باشد كه كارها پيش برود. به اين حكومت گفتند : حكومت مردمي يا دمکراسی. دمو یا دیمو در زبان یونانی به معنی مردم و کراسی به معنی حکومت است.

گفتند : اينكه پادشاه و حكومتي ها به صِرف كارهايي كه مي كنند مردم باید زیردست و فرمانبر ایشان باشند درست نيست. اين با زندگي برده ها فرق چنداني ندارد. مردم مي توانند آزاد باشند و آزاد زندگي كنند و زيردست و رعيت اين و آن نباشند. گفتند : اگر در قديم اين شكل حكومت ممكن نبوده ولی امروز ممكن است.

گفتند : مردم یک کشور مانند افراد یک خانواده اند. چطور در یک خانواده همه از یک حقوق یکسان مثل غذا ، جا ، سرگرمی ، عزت و احترام برخوردارند ، در یک کشور هم یک حقوقی هست که همه باید بطور مساوی داشته باشند. مملکت تنها مال درباریها ، پولدارها یا « هزار فامیل» نیست که هرچه خوبی و بهتری باشد مال ایشان گردد و دیگران چیز با ارزشی گیرشان نیاید. از اینجاست که یک پایه‌ی دمکراسی یکسان بودن مردم در پیشگاه قانون می باشد. خوب که فکر کنیم این هم ارزش کمی نیست.

از اینجا می شود فهمید که چرا در دمکراسی احساس برادری و همبستگی در میان مردم ، همچون اعضای یک خانواده ، زیاد است ولی در استبداد که یک قشری (مثلاً درباریان و وابستگان ایشان) دارای امتیازهایی اند که دیگران ندارند این احساس نیست یا ضعیف است.

پرسش 4 : دمکراسی چه برتريهايي به حكومت استبدادي دارد؟

هوادارهاي پادشاهي مي پرسيدند : مگر پادشاهي چه اشكالي دارد كه مردم كارشان را ول كرده بخواهند در حكومت دخالت كنند؟ يا مي گفتند : دو سه هزار سال كار كشور اينطوري اداره شده مگر آن وقتها كه كسي اسم مشروطه (دمکراسی) را هم نشنيده بود كشور اداره نمي شد؟! هوادارهاي دمکراسی هم جواب هاي مناسب داشتند. مي گفتند : اولاً شاهها همه شان خوب درنمي آمدند كه ما آرزوي آن روزگار را بكنيم ، بعد ، شاه و دور و بريهاش هرچي هم باشد چند نفري بيشتر نيستند و احتمال اشتباهشان زیاد است ولو اینکه نیکخواه باشند و توجه بکارها کنند. اگر هم بي توجهي كنند که آنوقت مملكت یکجا بباد مي رود. ولي وقتي خود مردم حكومت را در دست داشته باشند بيشتر دلسوزي كرده كمتر اشتباه مي كنند.

نمونه اش ، همين شاههاي قاجار. بخيال خودشان خيلي هم به كار كشورداري وارد و دلسوز بودند ولي فكر حرمسرا و خوشگذرانيها نمي گذاشت از وضع كشورهاي ديگر و مردم ديگر كشورها خبردار شوند. نتيجه چه شد؟ اروپاييها پيش رفتند و ما سر جامان مانديم. بعد روز بروز ما ضعيفتر از آنها شديم و در جنگها شكست خورديم. بيگانگان گوشه هاي كشورمان را از چنگمان درآوردند و خودشان صاحب شدند.

بعد هم اينقدر اين شاهها و شاهزاده ها بي همت و خودخواه بودند كه فقط به پادشاهي خودشان فکر می کردند. مثلاً فلان شاهزاده را وليعهد تعیین كرده بودند كه وقتي پدرش مُرد او شاه شود ولي برادرهاش موي دماغش مي شدند و ادعای جانشینی پدر می کردند. اينبود وليعهد براي اينكه پادشاهي آينده‌اش به خطر نيفتد متأسفانه از خارجيها كمك مي گرفت. اينجوري پاي خارجيها را در كارهاي كشور باز مي كردند.

مثال ديگر اينكه ، بعد از ده ها سال كه كشور وزير لايقي نداشت ، يك وزير كاردان سر كار مي آمد و كارهاي مفيدي مي كرد ، شاه همان كارهاي خوب او را هم نمي توانست تحمل كند ، بازيچه‌ي دست بدخواهان او مي شد و دستور كشتنش را مي داد. اينها را فقط براي نمونه و مثال آورديم. خودتان تاريخ خوانده ايد و مي دانيد كه گرفتاريهاي ما از پادشاهي تنها اينها نبوده.

براي اينكه برتری دمکراسی باز هم روشنتر شود يك مثال بياوريم :

يك قابلمه‌ي‌ آش را روي اجاق در نظر بگيريد. مي دانيد كه آشپز مرتب به آن سر ميكشد و بهم مي زند تا نسوزد و ته نگيرد ، گاهي از آن مي چشد تا ببيند پخته يا نه و نمك و فلفلي به آن مي‌افزايد تا آنكه باید بشود و آماده‌ي خوردن گردد. ولي اگر همينكه آش را بار كرد و روي اجاق گذارد برود و به آن سركشي نكند پيداست چه اتفاقهایي خواهد افتاد : مثلاً بوي سوختن غذا او را متوجه غفلتش خواهد كرد (به شرط آنكه همان اطراف باشد!).

پس غذا پختن تنها بار كردن آن و بروي اجاق گذاردن نيست. نظارت هم مي خواهد. حكومت دمکراسی مانند آشپزي عمل ميكند كه مرتب به حاصل كارش سر مي كشد و به رفع نواقص آن مي پردازد (تصحيح).

از آنسو حكومت استبدادي مانند آشپزي است كه آش را بار ميكند و مي رود سراغ كار خودش. يك وقت ظهر شده و آش هنوز نپخته ، يك وقت آش سر رفته و هنگامي ديگر هم سوخته. چرا؟ چونكه حكومت از مردم تنها اين را مي خواهد كه مواد آش را آنچنان كه او ميخواهد فراهم كرده و آن را بار كنند. به ايشان حق نظارت نمي دهد ، نظارت را به عهده‌ي اعضاي حكومت خود گذارده ، به مردم پاسخده نیست ، هر کاری خواست می کند اگر اعتراضی هم شد یا اصلاً نشنیده می گیرد یا اگر خواست جوابی بدهد قلدری نشان می دهد. یا نه! ، ماستمالی می کند و ‌دروغ می گوید.

در دمکراسی هیچ مقامی نمی تواند از پاسخدهی در برابر مردم (یا نمایندگان ایشان) مستثناء باشد. چون مقامات را خود مردم یا نمایندگان ایشان انتخاب می کنند پس ایشان به مردم پاسخده اند. نظارت مردم بر کارها از اصول دمکراسی و از مشخصه های حکومت است. برعکس در حكومت خودكامگي نظارت و مسئولیت ضعيف و محدود است.(چرا؟)

*****

در كتاب تعليمات اجتماعي تان جامعه را به بدن انسان و حكومت را به مغز تشبيه كرده. این مثال خوبيست و ما هم از آن استفاده ميكنيم. خب ، اين مغز است كه ميان اعضاي بدن هماهنگي ايجاد مي كند و اگر خوب عمل نكند رفتار و گفتار شخص ناموزون و نسنجيده خواهد بود. ولي بايد دانست كه مغز براي آنكه اين هماهنگيها و سنجيدگي ها را بوجود آورد نياز به حواس پنجگانه دارد. يعني اطلاعات و آگاهيها از راه چشم و گوش و دست و بيني و زبان به او ميرسد و او از محيط خود از راه اينها آگاه مي شود. و اگر يكي يا چند تا از اين اعضاي حسي خوب كار نكند مثلاً شخص نابينا باشد هرچند مغزش بخوبي كار كند باز هم نمي تواند همچون آدم سالم حركت كند يا اگر گوشش خوب نشنيد ممكنست حرفش نامربوط باشد.

در يك جامعه هم همينست. اگر حكومت ، خوب هم كار كند ولي اطلاعاتي كه به او ميرسد ناكافي يا تحريف شده باشد نتيجه‌ي درستي بدست نمي آيد. يعني همين دريافت اطلاعات درباره‌ي شهرها و روستاها و وضع مردمان ، یا درباره‌ي كشورهاي خارجي و اتفاقاتي كه در آنجا رخ مي دهد بايد صحيح و دست نخورده بدست حكومت برسد تا بتواند بر اساس آنها تصميمات درست و بجا بگيرد. همينطور بايد نظارت درست بر كارهاي خود داشته باشد كه عيب و نقص كارش را بفهمد.

در دمکراسی چون مردم در كارها مشاركت دارند و با دلسوزي به آنها مي پردازند ، هم اطلاعات درست تر به دولت مي رسد و هم نظارت كه به عهده‌ي مردم است بهتر از خودكامگي انجام مي گيرد.

تجربه نشان داده دلسوزي در يك كاري وقتي بيشتر مي شود كه مردم آن را كار خود بدانند ، به آن اعتقاد قلبي داشته باشند و ضرر و منفعتش مستقيماً به ايشان برسد.

در خودكامگي كوشش پادشاه و اطرافيانش اول براي نگه داشتن موقعيت و سود خودشان مي باشد. از اينرو سودهاي مردم در اين ميان فدا مي گردد. مثلاً در هردو پيماننامه‌ي گلستان و تركمنچاي در برابر آنهمه امتياز و شهرهايي كه روسها از ايران گرفتند ، يكي از درخواستهاي ايران اين بود كه روسها وليعهدي عباس ميرزا را برسميت شمارده و به پادشاهي رسيدنش پس از مرگ پدر ياري كنند. مثال ديگر پيماني است كه ناصرالدين شاه با فرانسويان مي بندد كه كاوشهاي باستانشناسانه در شوش كنند. آنچه براي او مهم بود پولي بود كه ايشان به او مي دادند. اينكه در ازاي آن چه مي برند تنها همين بس بود كه طلا و نقره نباشد!

حكومت خودكامه بسيار ناپايدار است : همانطور كه خودش با زور یا كودتا به پادشاهي رسيده يا تاج پادشاهي را از چنگ برادران بیرون آورده ، خودش هم ممكن است به چنان پيشامدي دچار شود.

به همين خاطر چيزي كه براي او اهميت بيشتر دارد شايستگي اطرافيان نيست بلكه اينست كه آنها مورد اعتماد باشند تا از پشت به او خنجر نزنند. به اين علت بسيار پيش آمده كه كارهاي حساس حكومتي را به دست ناشايسته‌ها (ولي مورد اعتمادها) سپرده است. در سراسر دوره‌ي قاجار جز چند استثناء همیشه همين بوده كه كشور را ناشايسته ها راه برده اند. پس جاي تعجب نيست كه در آن دوره ما اينهمه عقب مانديم.

در دمکراسی اينطور نيست. در دمکراسی واقعي مردم باید سعی کنند از میان آدمهای غیرتمند و دلسوز ، کاردانها و شايسته ها را انتخاب کرده بكار بگمارند. در دمکراسی هرچه كساني شايسته تر ، مسئوليتهايي كه به آنها داده مي شود بزرگتر است.

اگر وکیلی گرفتید تا بنمایندگی شما به دادگاه برود و دفاع کند ، دیدید کارش را درست انجام نداد باید راهی باشد که بتوانید او را « عزل» کنید و دیگری را بجاش بنشانید. همچنان یک مردمی اگر دیدند آنهایی که بر سر حکومت آورده اند شایسته نیستند باید بتوانند از کارشان بردارند. در جایی که ایشان از حکومت سوء استفاده کنند و آن را وسیله ای برای مال اندوزی و سودجوییهای خود گیرند طبیعی است که به جایگاهشان دو دستی بچسبند و به آسانی دست برندارند. اما خوبی دمکراسی اینست که مردم می توانند با کمترین هزینه و با مسالمت (از روی قانون و با انتخابات) سردمداران را تغییر دهند. از این بابت دمکراسی مانند موجود زنده ای است که پیاپی سلولهای تازه جای سلولهای مرده را می گیرد و یک نوسازی در آن دائماً رخ می دهد. این را مقایسه کنید با شاهزادگان پیر و پوسیده‌ی عربستان که یکی جانشین دیگری است!

حكومت خودكامه چون تنها قشر نازکی هوادارش هستند و دائماً از طرف مردم نگران است ، يك تشكيلات امنيتي مفصل براه مي اندازد و خرجهاي بسيار مي كند تا مردم را بپايد. در مرحله‌ي بعدي آزاديهاشان را مي گيرد زيرا از آن هم مي ترسد. مخالفانش را دستگير مي كند و زندانها را از ايشان پر ميكند. مأمورانش در ميان مردم مي گردند و خبرچيني ميكنند. مردم كه ايشان را نمي شناسند از همه كس مي ترسند و رفته رفته روابط ميان مردم هم تيره مي شود و كسي به كسي اعتماد نمي كند. خلاصه چه خبر است؟.. آقايان خواسته اند خودكامگي و سودجویی كنند مردم بايد تاوان خودخواهیهاي ايشان را بدهند : مردم بهمدیگر بدبین می شوند ، اخلاق مردم رو به پستی و زندگی رو به سختی می رود. کسانی جان و مالشان را از دست می دهند ، تیره‌روزی به مردم رو می آورد ، كشور هم عقب مي ماند.

در دمکراسی اينطور نيست. حكومتِ برگزيده‌ي مردم ، نگراني از كودتا ندارد و به آساني بر نمي افتد زيرا پشتيبانش مردم است. اگر پيشامدهايي همچون كودتاهاي نظامي در پاكستان ، تركيه يا شيلي روي داده همان دليل است كه در اين كشورها دمکراسی سست و شکننده بوده و پا نگرفته بوده.

این هم نکته ای است که باید به آن توجه داشت : دمکراسی یک چیز نسبی است. در یک کشوری هرچه انتخابات آزادتر و حکومت در برابر مردم نسبت به کارهای خود پاسخده‌تر و نیز مشارکت مردم در تصمیم گیریها و نظارت بیشتر ، آنجا دمکراسی ریشه دارتر است.

همچنین اینکه یک مردمی در شایستگی در چه مرتبه ای هستند و در نتیجه همبستگی میان ایشان چه اندازه است ، میزانی برای استواری دمکراسی در آن کشور می باشد.

*****

گرچه یک از برجستگیهای دمکراسی پیروی مردم از قانونهاست که این از یکسو به نظم و روی هم آمدن نیروهای مردم می انجامد و از یکسو از کشاکشها جلو می‌گیرد ولی تبعیت از قانون را نباید با دمکراسی یکی دانست. زیرا خودکامگی نیز قانونهایی دارد و می خواهد مردم آنها را رعایت کنند.

نکته‌ی مهم دیگری اینجا هست. باید دانست که اجرای قانونها تنها به زور دولت نیست بلکه به پذیرش مردم و در نتیجه به آمادگی فکری ایشان نیز بستگی دارد. پس هر قانونی برای آنکه کاملاً اجرا شود می باید زمینه در اجتماع داشته باشد.

نتیجه آنکه دولت هم برای قانون گذاری و هم برای اجرای آن می باید پشتوانه‌ی مردم را داشته باشد. این را طور دیگری نیز می توان گفت : اگر مردمی با قانونی همدل نباشند ، کافیست همدست شوند و کاری کنند که دولت با همه‌ی زور و سرنیزه اش نتواند از پس ایشان برآید. برعکسِ آن هم طبیعتاً درست است. اگر مردمی خواستار کاری باشند که دولت با آن موافق نباشد همینکه همدست گردند می توانند دولت را وادار به پذیرش خواستشان کنند. چنانکه در جنبش مشروطه همدست شده نخست عدالتخانه و سپس مشروطه خواستند و دولت را وادار به دادن فرمان مشروطه کردند.

پرسش 5 : آیا شما قانون یا قانونهایی را سراغ دارید که چون مردم با آن موافق نبوده‌اند (درست) اجرا نگردیده؟

این از ویژگیهای خودکامگی است که مردم با دولتشان دوست و همراه نیستند. اگر هم تظاهراتی بنفعش بکنند از ته دل خواهانش نیستند. با او احساس یکی بودن و یگانگی نمی کنند. مردم هر کاری می کنند از روی اجبار است. چون دلشان با حكومت نيست هميشه يك نيروي مخالف دولت يا يك سركشي از طرف مردم بروز می کند كه باعث سستی يا تباه شدن كارهاست. رویهمرفته در خودکامگی مردم از دولت دور و تو گویی با او قهرند و یک شکافی میان دولت و مردم نمایان است. این شکاف هرچه بیشتر ، مردم از دولت بیزارتر ، کشور کم‌زورتر و آن دولت ناپایدارتر.

در حاليكه در حكومت دمکراسی مردم چون تصميمات دولت را رویهم رفته تصميمات خودشان مي دانند هميشه مي كوشند در اجرای آنها همدلي كنند. در دمکراسی هماهنگی میان مردم و دولت فراوان است و هرچه این هماهنگی بیشتر ، دمکراسی در آن کشور تواناتر. مردم و دولت ، یاور و دلسوز یکدیگرند ، کارها نه از روی اجبار بلکه از روی دلخواه و شادمانی انجام می گیرد. شکافی میان مردم و دولت نیست ، شکافی که در هر کشوری زنگ خطر برای آن دولت و مردم است.

اگر مسائل کشور را به چمدانی تشبیه کنیم که دولت باید به اینسو و آنسو کشد ، این چمدان در خودکامگی بی‌چرخ ولی در دمکراسی چرخدار است. چرخ آن همان همسویی و همدلی مردم با دولت است.

یک مثال از حكومت خودكامانه‌ي محمدرضاشاه این گفته را روشنتر می سازد. در زمان او دولتِ وقت تصميم گرفت به سلطان عمان كمك کرده شورشيان آن کشور را سركوب كند. اين بود جوانان كه به سربازي مي رفتند تعدادي از ايشان را به ظُفّار (جايي در كشور عمان) مي فرستاد. طبيعي بود كه ايشان از خود بپرسند : ما اينجا در اين كشور بيگانه چه كار داريم؟ و چون پاسخ منطقي اي نمي شنيدند سركشي و نارضایتی رخ ميداد. در حاليكه در يك حكومت دمکراسی اول اينكه جنگي مانند جنگ ظفار به تصويب مجلس نمي رسد و دوم اگر نيازي هم به جنگي با بيگانگان شود ، چون اين خود مردمند كه لزوم آن جنگ را تشخيص داده اند بيشك از آن سر باز نمي زنند.

یکی از برکتهای دمکراسی اینست که مردم بمعنی میهن‌پرستی آشناتر و به میهنشان علاقه مندتر می شوند. زیرا خود و دولتشان را در یک مسیر و رو به یک آرمان که پیشرفت و بهتری کشورشان میباشد می بینند.

حکومت محمدرضاشاه شکل ديگري از خودكامگي بود. يعني با بودن مجلس و برگذاری انتخابات همه گونه ظواهر دمکراسی را داشت ولي باطناً از مردم و نمايندگان واقعي ايشان اختيار كشورداري گرفته شده بود. آن هم نمونه‌ي دیگری است كه نشان میدهد تنها با داشتن مجلس و انتخابات ، دمکراسی بدست نمي آيد.

انتخابات تنها بخشی از دمکراسی است و تازه همان هم مشخصه هایی دارد که با آن راست یا قلابی بودن دمکراسی سنجیده می شود. در یک دمکراسی واقعی ، از یکسو مردم باید بتوانند آزادانه نمایندگانشان را انتخاب کنند و از سوی دیگر باید یک میدان رقابت آزاد انتخاباتی فراهم باشد. همین آزادی در انتخابات و رقابت انتخاباتی ، خودش از نشانه های مهم دمکراسی است. از این گذشته ، انتخاب شوندگان باید پاسخده مردم باشند و اگر در کارها کوتاهی کردند بتوان آنها را تعقیب قانونی کرد. عراقیها صدام حسین و مصریان حسنی مبارک را با نزدیک به صد در صد رأیها انتخاب یا تأیید می کردند ولی پیدا بود انتخاباتشان آزاد نیست. پیدا بود دولت از مردم با فریبکاری یا فشار رأی می گرفت ویا در انتخابات تقلب می کرد زیرا همینکه ورق برگشت و فریب و فشار از کار افتاد همه دیدیم که هیچگونه هواداری از این دو نکردند.

اصلاً اگر در کشوری مردم وظیفه‌ی خود را با انداختن رأی بصندوق پایان یافته بدانند ، آن کشور از دمکراسی بی‌بهره است. برعکس اگر چنان دانند که باید از نمایندگانشان تا پایان زمان تصدی ایشان هواداری کنند آن وقت است که می توان گفت وظیفه‌ی خود را درست دریافته‌اند.

در كارهاي دولتي ميدان سوءاستفاده باز است. اگر خودكامه و اطرافيانش فريب پول و استفاده‌هاي ديگر را نخورند و پاك بمانند ، اين خوشبختي آن مردم و یک اتفاق بحساب مي آيد. اگر جز اين باشد ـ که معمولاً همینطور است ـ چون مردم بر كارهاي دولت نظارت ندارند جلوگيري از فساد آسان نيست. در چنين دستگاه فسادپذیري چون مقامات حكومتي «منفعت»هايي دارند اينست براي نگه داشتن حكومت خودكامه يا مقام خود به هر وسيله اي چنگ مي اندازند. در اين راه ممكنست به ستم و كشتار هم دست بزنند. همين بود كه باعث مي شد كساني كه اطراف محمدعليشاه بودند در دشمنی با مشروطه خواهان پافشار و در خونريزيهاي او شريك جرم شدند.

در حاليكه در دمکراسی مردم بر مقامات نظارت دارند. راستی آنکه مقامات برخلاف خودکامگان جایگاه « قدیسی» نداشته و در برابر مردم پاسخده هستند. و چون ايشان براي زمان درازي هم بر سر كار نمي مانند فرصت سوءاستفاده از موقعيت خود را آنچنان كه در خودكامگي ممكنست ندارند. پس كسي آماده‌ي پذيرفتن اين مسؤليتها مي شود كه از ته دل به آن كارهاي مهم دلبسته باشد و آن معمولاً جز با دوستداري مردم و كشور و علاقمندي به خدمت ، شدني نيست.

حكومت خودكامه مردم را برده مي گرداند و افكارشان را پست مي سازد. جدايي ميانه‌ي برده و آزاد همين بوده كه برده اختيارش دست ديگري بوده و مي بايست بيچون و چرا ازو اطاعت كند و به چيزي جز دستورهاي آقايش توجه نكرده سرش را پايين انداخته زندگي بسر دهد. در خودکامگی که فكر كردن و نكردن مردم تفاوتی ندارد طبيعتاً مردم در كارها كنجكاوي نمي كنند و درپي سنجیدن موضوعات و فهميدن و یاد گرفتن برنمی آیند.

در دمکراسی اينطور نيست. در دمکراسی مردم به چشم خود مي بينند كه هر اندازه به مسائل كشور و اجتماعشان بيشتر دقت كنند و باريك بيني بكار برند ، سود بيشتر مي برند و از خطاها جلوگيري مي كنند. در نتيجه مردم به مسائل كشور اهميت مي دهند و ارزش كساني كه اين مسائل را بهتر مي فهمند (نماينده‌ي مجلس ، وزير ، استاندار ، قاضی ، مدير ، روزنامه نويس يا مانند آن) بهتر دانسته مي شود و رويهمرفته به كارداني و افكار سازنده و نوآورانه بيشتر میدان داده مي شود.

اين امر اینطور تأمين مي شود كه مردم نمایندگان خود را از میان افرادی انتخاب می کنند که دلسوز ، غیرتمند و خوشنام باشند. همین ملاکها برای مجریان نیز هست. یعنی نمایندگان مجلس هم در جای خود به دلسوزان و خوشنامان رأی اعتماد می دهند. حالا در جریان انجام وظایف تواناییها و شایستگیهای افراد دانسته می شود : تا مسئولیتهای کوچکتر را بخوبی انجام نداده باشند مسئولیتهای بالاتر به ایشان واگذار نخواهد شد. در این ارزیابی طبیعی است که کار ایشان با رقیبان به سنجش گذارده شود. اساساً به علت رقابتي كه در مدیریت کشور و میان احزاب هست ، كساني عهده دار مسئوليت مي شوند كه از اين رقابت ، پیروز بيرون آيند.

از اينجا يك نكته‌ي مهمي پديدار مي شود : اگر حكومتي شرايطي را بوجود آورد كه همه‌ي مردم نتوانند استعداد و شايستگي خود را برای كسب مقامات نشان دهند ، یا به عبارت دیگر تبعیض بکار برد ، هرچند ده‌ها انتخابات برگزار کند آن روال دمکراسی نيست.

از گفتگویی که تاکنون داشتیم بیگمان متوجه شده اید که دمکراسی با شرطهای بسیاری تحقق می یابد و اگر یکی از آنها نباشد دمکراسی فساد می پذیرد. این نکته‌ی مهمیست و برقراری دمکراسی واقعی هم در گرو آن می باشد.

مثلاً در نظر گیرید در انتخابات یک کشوری تحمیلهایی همچون« نظارت استصوابی» نباشد و نامزدهای نمایندگی همه آزادانه پا بمیدان انتخابات گذارند و به مردم معرفی شوند و در رأی گیری و شمارش نیز تقلبی صورت نگیرد. تنها کاری کنند که یک گروه از انتخاب شوندگان بتوانند نقطه نظرهای خود را به مردم برسانند و گروه دیگر نتوانند. همین یک چیز بظاهر ساده می تواند نتیجه‌ی انتخابات و نهایتاً کیفیت دمکراسی را در آن کشور بخطر اندازد.

گفتیم که خودکامگی افکار مردم را پست می گرداند. همچنان خودکامگی باعث پستی اخلاقیات نیز می شود. برعکس آن ، دمکراسی صفات خوب آدمها را مانند مسئولیت پذیری ، انصاف ، واقع بینی ، فداکاری و مهربانی پرورش می دهد. شما با اندکی فکر کردن می توانید دریابید که چرا دمکراسی پرورنده‌ی صفات خوب آدمها و خودکامگی مانع رشد آنهاست. ما خود گوشه ای از آن را کمی پیش از این باز نمودیم!

پرسش 6 : آیا شما میان دروغ و خودکامگی رابطه ای می بینید و می توانید آن را با مثالی باز نمایید؟ میان چاپلوسی و خودکامگی چه؟ میان مقدار جرائم و خودکامگی چطور؟

هرچه در خودکامگی کارها با زور و اجبار و بی‌میلی انجام می گیرد در دمکراسی برعکس ،‌ بحث و تبادل نظر و همداستانی کارها را پیش می برد. مهمتر از همه اینکه اعتماد میان مردم در این شیوه‌ی کشورداری بیشتر است که اگر به کنه آن توجه کنید ، همین خود سرچشمه‌ی پیشرفتها و خوشبختی در زندگی و خود بزرگترین سرمایه‌ی یک اجتماع است.

حتماً به این برخورده اید که شاگردان یک دبیری را بیشتر دوست داشته باشند و درس او را بهتر و با علاقه‌ی بیشتر بخوانند. شاید هم علت آن را ندانسته اید. یکی از احتمالات آنست که او به شاگردان ارزش قائل بوده و به آنها توجه و اعتنا داشته. توجه کردن ، ارزش قائل شدن و گوش دادن به حرف افراد ، احترام گذاشتن به ایشان و خود پایه‌ی علاقه و دوستی است. این خصلتی است که دمکراسی آن را می پرورد ولی خودکامگی مانع آن است. براستی باید گفت که در یک کشور دمکرات مردم استعدادهاشان « شکوفا» می گردد و « رشد» اجتماعی پیدا می کنند.

چه باور کنید چه نکنید ، مردم در کشورهای دمکرات گفتارشان راحت تر و رساتر و رفتارهاشان نیز روراست تر است! (بنظر شما چرا؟) اساساً رشد فکری و معنوی افراد در سایه‌ی دمکراسی به چنان قله هایی می تواند برسد که تصورش برای مردمی که هنوز پایبند خودکامگی اند دشوار است. تنها کافیست همان بحث و گفتگوی خردمندانه را در نظر بیاوریم. درست است که در دمکراسی شور و سکالش در زمینه‌ی مسائل اجتماعی و سیاسی سر می گیرد ولی این چندان رواج می یابد که در دیگر جنبه های زندگانی (مثلاً در خانواده و محل کار) نیز عادت شده یک خصلت درونی می گردد. همین را که از نزدیک بررسی کنیم می بینیم خود سرچشمه‌ی سودهای بسیار است. برای مثال چون در خودکامگی چنین میدانی به بحث و گفتگوها داده نمی شود بسیارند مردمی که باورها و اندیشه های خود را بی عیب و نقص می پندارند ولی واقعیت اینست که در بوته‌ی بحث و تبادل نظر است که دانسته می شود یک باور یا اندیشه ای چه بها و جایگاهی دارد. این کمک می کند که افراد از توهمات دور و واقع بین باشند. چنین آزمایشگاه و آموزشگاهی را دمکراسی فراهم می آورد.

برعکس در خودکامگی مردم هرگز به کمال اخلاقی نمی توانند رسید زیرا همیشه بیم از تحقیر شدن و بند و زندان دارند و شمشیر خفقان را بالای سرشان حس کرده و اینست پیاپی رفتار و گفتار خود را سانسور می کنند. به عبارت دیگر آن وجود آزادیخواهی در درونشان که در جوش و خروش است دمادم سرکوب می شود.

گفتیم پایداری قانون به پذیرش مردم بستگی دارد و این موضوع در هر دو جامعه‌ی دمکراسی و دیکتاتوری صدق می کند. حالا اگر در یک جامعه‌ی دموکرات ، مجلس قانونهایی برای بهبود حال کشور بگذارد مردم هوادارش خواهند بود. بویژه اگر این قانونها ضامن آزادیهای اجتماعی باشد ، مردم با شور و میل بیشتری نگهبان و پشتیبان اجرایش خواهند درآمد. آمدیم که قانونی که گذاردند یا شیوه‌ی اجرای دولت را مردم نپسندیدند ، در آن حال با روشهایی همچون انتقاد در رسانه ها ، یا کوششهای انجمنی و حزبی و برپا کردن تظاهرات ناخشنودی خود را به گوش قانونگذاران خواهند رساند و زمینه را برای تغییر آن فراهم خواهند گرداند.

انتقاد ، بحث و کندوکاو در برنامه های دولت باعث کاهش اشتباهات می شود. اینها چیزهاییست که خودکامگی یا جلوش را می گیرد یا منحرفش می کند زیرا خود را پاسخده نمی داند (هرچند به آن تظاهر کند). اساساً نمی خواهد مردم دخالتی در کارها داشته باشند زیرا برای مردم فهم و بینش قائل نیست. فرق بسیار است میان کیفیت حکومت آنها که اختیاردار کشور شده و خود را کارگزار و خدمتگزار مردم بدانند با آنانکه خود را حاکم مردم و تافته‌ی جدا بافته و برتر از ایشان دانند.

در سایه‌ی دمکراسی مردم انعطاف بيشتري براي ایجاد تغيير در رفتار و باورهاي خود پیدا می‌کنند زيرا همیشه خواهان و آماده‌ی تغییراتند و در نتیجه در برابر تغییرات مقاومت کمتری دارند. همچنین برای پذیرش نظر مخالفان یا سازش با ایشان انعطاف بیشتری نشان می دهند زیرا می دانند این گذشتها در نهایت بسود همه است و چه بسا از لجبازی یا پافشاری بر یک نظری زیان بزرگی برخیزد. از اینجا در دمکراسی گذشت و یافتن راههای میانه برای دلجویی از توده های مردم و بدیده گرفتن سود ایشان یک شیوه‌ی ثوابکارانه‌ی متداول است ـ هرچند آنها در اکثریت نباشند.

خلاصه برتريهاي دمکراسی دهان بدهان گفته مي شد و خردمندان كشورها كه گذشته ها را مي دانستند و عيبهاي خودكامگي را فهميده بودند مردم را هم بيدار ميكردند و مي گفتند ديگر پادشاهي را بايد براي هميشه كنار گذاشت. بايد خودتان كشور را اداره كنيد.

در هر حال همينكه اين حقايق ريز و درشت بميان آمد مردم هواخواهش شدند و توانستند شاههاي مستبد و زورگو را از ميدان بدر كنند. در كشور ما محمدعليشاه و محمدرضاشاه هر دو به خاطر استبداد و زورگوييهاشان برافتادند.

تحميل خودكامگي در زمانهاي گذشته شدني بود ولي امروز دشوار است. امروز مردم به حقوق خود آگاهي يافته اند و می خواهند تا آنجا كه بشود اداره‌ي جامعه را خود بدست گيرند (گرچه ممکنست نكوشند). مردم امروز خود را بسيار كمتر از يك پادشاه نمي دانند تا همچون روزگار كهن اظهار بندگي و چاكري به او و دربارش كنند. خودکامگی زمانی به مردم تحمیل شدنی بود که ایشان به آسانی گردن به حکم دولت می گذاشتند.

آن حكومتهاي خودكامه‌اي هم كه هنوز هستند جز به بهاي عقب ماندگي كشورشان نمانده اند. زيرا در اين روزگار كارهاي كشورداري بسيار بيشتر و پيچيده تر گرديده و اگر کارها به مردم سپرده نشود دیر یا زود سستی‌هایی بروز خواهد کرد.

امروز حكومت ، گذشته از تأمين امنيت بايد يك وزارتخانه‌ي بزرگي بنام فرهنگ يا آموزش و پرورش داير گرداند كه به تربيت بچگان و جوانان بپردازد ، بايد مواظب باشد بيماريها كشور را فرا نگيرد ، مردم در خوراک و دیگر نیازهای پایه ای خویش دچار تنگنا نگردند ، بايد جلو بيكاري را بگيرد ، بيمه‌ و صندوق بازنشستگي بکار اندازد. باید بهنگام سیل ، توفان و زلزله به مردم برسد. باید جلو آتش‌سوزی جنگلها را بگیرد. بايد مراقب وضع اقتصادي و پولي كشور باشد و به افكار عمومي توجه كند زیرا نارضایتی مردم در این روزگاری که همه به هم بسیار نزدیکند و حرف یکی به آسانی بگوش دیگران می رسد خطرناک است. همچنین حکومت باید در سياست يك راه سالم و مطمئن پيش گيرد و چون رابطه‌ي كشورها باهم تنگاتنگتر از گذشته گرديده و همه‌ي كشورها به كارهاي داخلي همديگر نظارت دارند (كه مبادا از آن رهگذر ضرري به ايشان برسد) ، بايد تلاش كند كشورهايي كه با دمکراسی اداره مي شوند دوستي و همكاري با او را بپذيرند و بتواند به سازمانهاي جهاني راه يابد.

از سوي ديگر ، پيشرفتهاي شتابداري كه در دانش و صنعت رخ مي دهد باعث مي شود كه چهره‌ي زندگي و مسائل آن زود بزود تغيير كند. مثلاً اختراع اينترنت باعث تغييرات بسياري در زندگي شده كه رسيدگي به آنها وظايف جديدي بگردن دولتها گذارده و سازمان تازه اي را مي طلبد. اين اختراع نه تنها باعث تغييراتي در اداره ها و سازمانها بلكه در قانونها و مقررات نيز شده. (يك مثال بياوريد).

پرسش 7 : آیا می توانید مثالی از یک اختراع یا کشف دانشی بیاورید که باعث تغییراتی در شیوه‌ی زندگی و همچنین قانونها گردیده است؟!

چنين تغييراتي وظايف دولت و نياز جامعه به او را دمادم بيشتر مي كند. اينها و مانند اينها چيزهاييست كه در زمانهاي پيش نبوده يا بسيار آسانتر بوده. زمانهاي پيش زندگاني ساده تر از اين بوده.

اينست امروز اگر مردم در كارها مشاركت و نظارت نكنند و كشورداري به عهده‌ي گروه اندكي بماند ، نتيجه‌ي درستي بدست نمي آيد و دير يا زود كنترل از دستشان خارج گشته و نتيجه هاي تلخ خود را خواهد داد. امروز ديگر خودكامگي ـ اگرچه بر پایه‌ی يك مجموعه‌ي قانون يا شريعتي باشد ـ نتيجه‌ي درستي نمي دهد. زندگي امروز با صدر اسلام (براي مثال) يكي نيست.

پرسش8 : چرا در روزگار قديم دمکراسی به شکل کنونی ممكن نبود ولی امروز ممكن است؟!

چهره‌ي جهان و زندگي مرتب تغيير مي كند. روزگاري آدم در غارها زندگي مي كرده. بعد آباديهاي كوچك و روستاها و بعد شهرها را تشكيل داده. براي خود خانه ساخته ، حيواناتي را اهلي كرده از آنها سود برده. روزگاري جز به ياري پاهايش پيمودن راه ممكن نبوده. بعد ، از اسب و سپس از ارابه استفاده كرده و راههاي درازي را توانسته بپيمايد. امروز با هواپيما همچون پرندگان مي پرد و دور زمين را در زمان كوتاهي مي گردد. فردا چه پيشرفتهاي شگفت انگيز ديگري رخ خواهد داد!..

همه‌ي اينها در سايه‌ي عقل و فكر انسان و اختراعات و اكتشافات نمودار گرديده. اينها بوده كه شيوه‌ي زندگي و چهره‌ي جهان را دگرگون ساخته. اين تغييرات باعث تغييرات ديگري در فرهنگ و اقتصاد و سياست نيز شده.

مثلاً ببينيد پيش از اختراع چاپ (حدود1454 م.) كتابها را نسخه نويسي مي كردند. يعني كساني بودند كه كارشان نسخه نويسي بود. يك كتابي كه نوشته مي شد براي آنكه در دسترس علاقمندان قرار گيرد آن را گرفته از رويش با زحمت زياد رونوشت تهيه مي كردند و به قيمت زيادي مي فروختند. پس ، دانشها را چه كساني مي توانستند ياد گيرند؟.. آنها كه پولدار بودند. چه كساني پولدار بودند؟.. اشراف ، زمينداران ، خانها و اميران ، درباريان ، علماي مذهبي. پس اطلاعات و علوم در انحصار ايشان بود. 

كساني كه به كار كشورداري مي پرداختند مي بايست بيش از ديگران بدانند. آنها از بچگي با كتاب و درس و معلم و آموزش بزرگ مي شدند. پس اميري و شاهي هم تا حد زيادي در انحصار پولداران بود. ولي گوتنبرگ كاري كرد كه اين روال بهم خورد. زيرا او فن چاپ را به ما هديه كرد و پس از آن بود كه كتاب به تعداد زياد چاپ و قيمتش بسيار كم شد. يك قرن نگذشت كه دانش از انحصار پولدارها درآمد. حالا ديگر تفاوتي ميان يك وليعهد با يك آدم اهل مطالعه نبود. در بعضي جاها ديده ميشد كه آن فرد اهل مطالعه بيشتر از پادشاه يا وليعهد مي فهمد و مي داند.

همين اختراع گوتنبرگ راه را براي روزنامه ها هم باز كرد. مردم ايران نخستين بار در زمان ناصرالدين شاه روزنامه را ديدند. مگر در زمان ملكشاه سلجوقي (براي مثال) مي شد كه روزنامه نوشت و بدست مردم رساند؟

روزنامه ها به گسترش دانش و افكار جديد كمك زيادي كردند. همين باعث شد مردم از اوضاع و احوال ديگر كشورها هم آگاه شدند و چشم و گوششان باز شد. حالا اين مردم ديگر مردم زمان ملكشاه نبودند. بسيار چيزها ياد گرفته بودند و آمادگي بيشتري داشتند كه خود را اداره كنند. بعد هم كه برتريهاي دمکراسی (يا مشروطه) را فهميدند ديگر آگاه تر شدند و به شور و خروش برخاستند.

بجز اختراع چاپ ، پيشرفت علم در دیگر زمینه ها باعث شد كه كشورداري به روش دمکراسی كه در گذشته ممكن نبود ممكن شود. البته همه‌ی دگرگونیها در زندگی از پیشرفت علم نیست. برخی دگرگونیها از شرایط جغرافیایی ، جنگها ، تغییر در بازرگانی یا برخی پیشامدها برمی خیزد. آيا شما برخي از آنها را ميدانيد؟

پرسش9 : محمدعليشاه ها كه پیشرفته ترین افزار جنگی ، سپاه ، اميرجنگ روسي ، پول و مؤثرترین امکانات را داشتند چه شد كه نتوانستند جلوي خیزش مردم را بگيرند؟!

خیزشهایی که برای دستیابی به دمکراسی رخ داده بهترين نمایش قدرت حقايق است. بهترين دليل است كه قدرت ، تنها تانک و بمب و ارتش و نيروي پليس نيست. يك نيروي ديگري بالاتر از آنها هست و آن نيروي حقايق است و مهمتر آنکه این نیرو تنها به اتکاء خود راه را برای پیشرفتش باز میکند. مردمي كه پشتشان به حقايق گرم باشد مي توانند زورگوها را سرنگون كنند.

چیزی که هست مردم باید همدست باشند تا نیرو فراهم گردد. از مردم متفرق نیرویی بدست نمی آید. کاری که حقایق میکند آنست که از تفرقه در میان کوشندگان جلوگیری کرده موجب اتحاد می گردد. آن نیرویی که برتر از همه‌ی نیروهاست از رهگذر اتحاد بدست می آید.

حالا مردم که خودکامگی را برانداخته و می خواهند دمکراسی را جانشین آن سازند باید بدانند که اين شكل حكومت همچنان که از يكسو یوغ بندگی را از گردن مردمان برمی دارد ، از سوی ديگر يك باري نیز بدوش ایشان مي گذارد.

پرسش 10 : مردم با پذيرش دمکراسی چه وظیفه ای را بگردن می گیرند؟

اينكه گفته شده « حكومت مال مردم است» بدو معني است : نخست آنكه نبايد يكي با زور اختياردار مردم شود و كارها را بدلخواه خود بگرداند ، ديگري اينكه خود مردم بايد اختياردار كارها باشند و همت و غيرت بخرج بدهند تا پيش برود. در واقع مردم ديگر نمي توانند مثل زمان استبداد بيخيال و بيفكر باشند. هر كسي بايد مسئوليت كارهاي كشور و حل مسائل آن را بگردن بگيرد و در حد و توان خود كوشش بكند. اين معني درست دمکراسی است.

اگر جز اين باشد و مردم سر پايين انداخته « بي خيال!» يا « بمن چه؟» بگويند بهتر از استبداد گيرشان نمي آيد. اينكه گفته اند شتر سواري دولا دولا نمي شود اينجا معنی خود را نشان می دهد.

اصلاً آزادي را پس از بدست آوردن بايد خوب نگه داشت وگرنه مثل پرنده مي پرد و ميرود. ببينيد در گذشته كه برده مي خريدند و در خانه ها بكار وامي داشتند ، فرقش با آدم آزاد چه بود؟.. فرقش اين بود كه برده از خود اختياري نداشت و از طرف ديگر در زندگي وظيفه اي هم نداشت جز اينكه اطاعت به آقايش كند. همينكه اطاعت مي كرد و كارهايي كه ازو مي خواستند انجام مي داد ، خوراك و پوشاك و جاي زندگيش فراهم بود. ولي آدم آزاد ، هم اختياردار خودش بود و هم وظایف یا مسئوليت هايي بگردنش بود. چونكه مي بايست اسباب زندگي خود و خانواده اش را فراهم کند. پس بايد كوشش بيشتري مي كرد. بايد حواسش به همه چيز مي بود. بايد دلسوزي ميكرد. آری! آزاد بودن لذتبخش است و ارزش اين كارها را دارد. اينكه گفته اند اختيار و مسئوليت همراه و باهمند يك نمونه‌اش همين داستان آزاد و برده است.

آره جانم ، آزادي لذت دارد و باعث افتخار و سربلندي است ولي همراه است با سعي و تلاش. برعكسش هم اينست كه اگر از زير بار مسئوليت شانه خالي كنيم و دست از كوشش برداريم آزاديمان هم خواهد رفت.

يك مردمي كه انقلاب كرده و آزادي و دمکراسی خواسته در واقع به آن پادشاه گفته اند : ما ميخواهيم بعد از اين اختياردار خودمان باشيم و كارها را خودمان بدست بگيريم. اگر بعد از آنهمه تلاش و خونريزي كارها را بدست ديگران بسپارند و خودشان غافل شوند كه آش همان و كاسه همان است.

پس می بینید مردمی که خواهان دمکراسی هستند باید دیدگاه و رفتار و افکارشان با دمکراسی تطبیق کند و در نتیجه شیوه‌ی زندگیشان نیز با مردم یک کشور استبدادی متفاوت خواهد بود. الان توضیح می دهیم که شیوه‌ی زندگیشان متفاوت باشد یعنی چه.

ببینید برای مثال در دمکراسی مردم حق نظارت بر کارهای حکومتی را دارند و این حق را به نمایندگان خود سپرده اند. ایشان نیز بر کار مجریان نظارت داشته ایشان را مسئول (پاسخده) می گیرند. ولی این تصویر کاملی از دمکراسی نیست. زیرا مردم خودشان هم در مسئولیت اجرای کارها شریک هستند. .. چطور؟!.. الان برایتان می گوییم. در این باره پیشتر توضیح کوتاهی دادیم ولی راستش چون بیشتر مردم در اینباره دچار اشتباه هستند بهتر که همینجا توضیح بیشتری داده شود :

از روی این اشتباه است که گمان میکنند همینکه رأیشان را به صندوق ریختند و نمایندگان و رئیس جمهور تعیین شدند مسئولیتشان رفع شده است. نه! اینطور نیست. باید گفت : دمکراسی هرچه هست ، « رفع مسئولیت از مردم» نیست. به این معنا که مردم با انتخاب نمایندگان مجلس و همچنین تعیین حکومت ، کارشان بپایان نمی رسد. بلکه از این پس با نظارت بر آنها باید از تصمیمات ایشان و چگونگی پیشرفت کارها آگاه بشوند تا بتوانند در صورت لزوم در تصحیح آنها دخالت داشته باشند.

مگر در دیگر کارها ما چه می کنیم؟! اگر ماشین لباسشویی خانه‌تان خراب شده و تعمیرکار آورده اید مگر نه آنست که بالا سرش می ایستید و بر کارش نظارت می کنید؟! یا اگر کار حقوقی ای داشتید و وکیلی گرفتید که بجای شما برود دادگاه و از حقتان دفاع کند باز هم ازو از پیشرفت کار پرس و جو می کنید و بحال خود نمی گذارید. در دمکراسی هم ، مردم در سپردن کارهای حکومت به نمایندگانشان همینطور عمل می کنند. یعنی مردم کارها را بدست نمایندگان می سپرند ولی این به معنی برداشته شدن بار مسئولیت از دوششان نیست و باید خودشان بر کارها نظارت کرده ، پرس و جو کنند. البته نظارت و پرس و جو در کارهای اجتماعی با کارهای فردی کمی فرق دارد که از آن گفتگو خواهیم کرد.

بعضی وقتها مشکلاتی پیش می‌آید که مردم می توانند و هم بهتر است خودشان رفع کنند ، مثلاً کسی در محله مزاحمتی فراهم کرده که اگر کسانی از هم‌محلی ها یکدل شده بروند و با زبان خوش با او گفتگو کنند و اشکال کارش را با دلیل به او بفهمانند رفع مزاحمت خواهد کرد. با اینهمه بجای چنین کاری امروزه از مردم حرفهای عجیبی شنیده می شود. مثلاً می گویند : « پس شهربانی برای چیست؟!» ، « پس دولت چه کاره است؟!» یا « مالیات هم که می دهیم! ، کافی نیست؟!».

درست است که شهربانی ، شهرداری و  دولت داریم یا مالیات می دهیم ولی آیا می توانیم بگوییم « بمن چه!» و برویم خانه و تخت بخوابیم؟!.. نه! ما پلیس و شهردار و دولت را سر کار آورده و مالیات هم پرداخته ایم ولی مسئولیتمان تمام نشده ، تازه پس از این باید مراقب کارها باشیم. بلکه برخی کارها هست که باید با همدستی با هم آنها را انجام دهیم تا کار دولت و اداره هایی مانند شهرداری و شهربانی سبکتر شود : برای مثال کارهایی که شوراهای محلی یا شوراهای روستایی انجام می دهند. (البته قانون کنونی ما متأسفانه تنها وظیفه‌ی نظارت را به شوراها واگذاشته و در کارهای اجرایی حقی به ایشان نشناخته. این خود نقص بزرگی است و ما در گفتار دیگری به آن خواهیم پرداخت.)

می دانیم که برخی تعجب می کنند که می شنوند باید پاره ای از کارها را مردم بکنند و چشمشان به دولت نباشد. خب ، اگر شما درپی این بوده اید که بدانید چرا فلان کشور به جایگاه بلندی رسیده و بهمان کشور هنوز درگیر گرفتاریهای پیش پا افتاده می باشد اینهم یکی از نکاتی که باید به آن فکر کنید : در آن کشورها مردم خود را تنها مسئول کارهای شخصی و خانوادگی خود نمی دانند و هر جایی که کاری از دستشان بر‌آید (بشرط آنکه منع قانونی نداشته باشد) منتظر این و آن نمی شوند!

شما اگر خدمتکاری در خانه داشته باشید که در ازای جا و حقوقی که می‌دهید کارهایی را انجام دهد باز باید ناظر بر کارهاش باشید و نمی توانید به حال خودش بگذارید. حالا چطور می خواهید هم کاری به کارهای اجتماعی نداشته باشید ، هم اقتصاد کشورتان درست باشد ، هم روابط سیاسی اش با همسایه‌ها خوب باشد و هم امنیت و شغل در کشور باشد؟!

آنها که در کارهای اجتماعی « بمن چه؟!» می گویند سخت در اشتباهند. آنها معنی دولت و کشور و هم میهن بودن و اینگونه چیزها را نمی دانند. آنها کسانی اند که می خواهند نکاشته درو کنند. یا بهایی نپرداخته کالا و خدماتی دریافت دارند.

در زندگی برای دریافت هر خدمت یا کالایی باید بهایش را پرداخت. امنیت و وضع خوب اقتصادی و سیاسی هم بهایی دارد. اگر بهایش را که نظارت و مسئولیت اجتماعی و « مشارکت» در کارهاست نپردازیم چگونه می توانیم انتظار داشته باشیم که آن را مفت بدست آوریم؟!

همین مشارکت خبر بدی است برای خیلی‌ها!. زیرا متأسفانه در جامعه کسانی هستند که گمان می کنند وظایف ایشان در دمکراسی همان است که در خودکامگی بوده. به عبارت دیگر پیش خود می گویند : چه خوب! هم از موهبتهای دمکراسی استفاده می کنم و هم کاری جز یک رأی به صندوق انداختن (آنهم اگر میلم بکشد) نخواهم کرد! این را « زرنگی» می دانند!

آیا این انصاف است؟! چیزی گیرت بیاید و ازایش را نپردازی؟! « قانون طبیعت» چنین چیزی را نمی پذیرد. آیا طبیعت به کار نکرده و رنج نکشیده دستمزد می دهد؟! پس چرا اجتماع چنین کاری کند؟! دیگران بکوشند و کسانی نکوشیده بهره مند گردند؟! آیا این رسم درستی است؟! آیا یک اجتماعی با چنین افرادی ـ بخصوص که زیاد هم باشند ـ می تواند پایدار بماند؟!

اصلاً دوستان! ، همین کلمه‌ی « بمن چه» برای یک مردمی سم است ـ سم مرگ آور. یک مردمی یا نباید تشکیل اجتماع دهند و بروند به جنگل و کوه جدا از هم زندگی کنند یا اگر باهم زندگی کردند دیگر نمی توانند بمن چه بگویند. در یک اجتماع سود و زیان ما بهم بسته است. و در نتیجه باید « همبستگی» داشته باشیم. همبستگی هم به لاف نیست ، در اینست که به هر نکته‌ای حساس باشیم و اگر می توانیم کاری کنیم بیکار ننشینیم. بجای آنکه تماشاگر باشیم ، اگر کاری از دستمان برمی آید انجام دهیم.

تفاوت مردم کشورهای پیشرفته و عقب مانده در همینست که ایشان هیچ وقت با « بمن چه» به موضوعات اجتماع نگاه نمی کنند. در این کشورها مردم به هرچه جنبه‌ی عمومی دارد حساسند و خود را مسئول میدانند. این هم در جای خود باعث می شود که در برابر مشکلات اجتماعی یک تیپ بایستند و احساس همبستگی کنند.

اصلاً اگر همبستگی میان مردم و رفتار مهربانانه‌شان با همدیگر را یک « شاخص» بگیری این در کشورهای پیشرفته بیشتر است. یا طور دیگری بگوییم : در یک کشور عقب مانده « بمن چه» را بیشتر شنیده در رفتارها بیشتر می‌بینید که این خود به معنی نبود همبستگی است. اینکه کسانی زیر بار هیچ مسئولیتی نمی‌روند تنها در کشورهای عقب مانده است. در این قبیل کشورهاست که کسانی پیدا می شوند که خود را « زرنگ» دانسته تن به هیچ کار اجتماعی نمی دهند و تنها سود و خوشی خود را دنبال می کنند ، بی آنکه بفهمند سود و خوشی من وقتی بدست می آید که مسئولیت خود را بگردن دیگران نیندازم.

این نکته‌ی آخری بسیار مهم است و تنها با فهمیدن و عمل به آن است که می توان سدهای بدبختی و درماندگی را شکست و پیش رفت.

البته آنچه مهمتر است فکرهاییست که پشت « بمن چه» و « بیخیال!» یا گفته هایی مانند آن خوابیده و آن فکرهاست که به چنین گفته ها و رفتارهای ضد اجتماعی منجر می شود.

خلاصه آنکه دمکراسی با همبستگی شدنی است. با مسئولیت پذیری شدنی است. بدون اینها دمکراسی تنها حرف است. دمکراسی مانند یک خودروی بسیار عالیست. برای سفر ایده آل است. ولی برای یک سفر بیخطر این خودرو یک راننده‌ی ماهر نیز می خواهد. دمکراسی هم به تنهایی همه‌ی کارها را نمی کند ، مردم به همان اندازه مهمند. از اینرو بیجا نیست اگر از دمکراسی در یک کشوری گفتگو می شود آن را جدا از آن مردم ندانسته با ایشان و یکجا در نظر بگیریم.

پرسش 11 : آیا از آنچه گفته شد ارتباطی میان تربیت (آموزش و پرورش) و دمکراسی پیدا می کنید؟! آیا آنچه که در کتابهای تعلیمات اجتماعی تان نوشته شده برای این مقصود کافیست؟! اگر نیست ، چه تعلیماتی لازم است بکار بسته شود تا مردم « آماده»‌ی پذیرش دمکراسی گردند؟!

پرسش بالا بسیار مهم است و به آن باید در گفتار دیگری پرداخت. ولی برای آنکه موضوع باز هم روشنتر شود پرسش دیگری می پرسیم :

اگر مردمی یکی از شرطهای لازم دمکراسی را داشته باشند ، یعنی همه بخواهند در انتخابات و تصمیم‌گیریها مشارکت کرده و بر کارها نظارت داشته باشند ولی نتوانند میان خودشان (به هر علتی) با خردمندی گفتگو کرده و مسائل را یک به یک شکافته راه حلی برای آنها پیدا کنند آیا به دمکراسی دست خواهند یافت؟!

گفتگو که به ظاهر چیز پیش پا افتاده ایست وقتی میان جمعی خردمندانه نبوده براه خود نیفتد و موانعی بر سر راهش باشد ، کار دمکراسی مختل می‌ماند و آن جمع از دمکراسی نومید گردیده به بیراهه‌ها خواهند پیچید. همین کم اهمیت ندارد. اینها در شش ماه اخیر اتفاق افتاد : شاید در خبرها دیدید یکبار در یک گفتگوی تلویزیونی در روسیه یکی از طرفهای گفتگو کوشید با مشت حرفش را به طرف خود بفهماند! و بار دیگر باز در یک گفتگوی تلویزیونی در اردن ، یک طرف گفتگو نخست با پرتاب لنگه کفش بسوی طرفش کوشید او را مجاب کند ولی گویا آن را کافی ندید که از کمرش تپانچه درآورده او را تهدید می کرد! پس تعجب نکنید اگر می گوییم ، خردمندی و همچنین گفتگو از راهش از پایه‌ها‌ی دمکراسی بشمار می آید.

اینجا می توان نتیجه گرفت که مردم کشورهای دموکرات قاعده های زیستن بشیوه‌ی دمکراسی را نیز یاد گرفته و بکار بسته اند که می توانند از سودهای آن استفاده کنند. به عبارت دیگر این نیست که ایشان همینکه دمکراسی را « خواسته اند» ، به آن دست یافته اند. بلکه مهمتر آنکه رفتارهاشان را با آن تطبیق داده اند.

مردمی که علت عقب ماندگی خود را در خودکامگی و چاره را در دمکراسی دیده و هر روز برای دست یافتن به آن کوشیده خود را برای پذیرش و اجرای دمکراسی آماده ساخته اند با مردمی که بر اثر حوادثی توانسته اند دیکتاتور خود را سرنگون کنند و حالا گمان می کنند با همین یک کار بدمکراسی دست یافته اند تفاوت بسیار دارند. یک انجمنی که اعضایش می خواهند با مشارکت همدیگر بکارهای محله‌ی خود رسیدگی کنند و پرداختن به آن را از مهمترین وظایف خود می دانند کجا ، آن جمعی که قرار می گذارند : « اگر تلویزیون فوتبال داشت انجمن تعطیل است» کجا!

*****

حالا برسیم به یک پرسش مهم دیگر : فرض کنیم که مردمی خود را آماده‌ی پذیرش و بکار بستن دمکراسی کردند ، کارهای حکومت را چه کسانی و به چه شکلی انجام خواهند داد؟

 فكر كنید شما مي خواهيد خانه اي بسازيد و چون در اين كار وارد نيستيد معماري را استخدام مي كنيد تا او خانه را بسازد و شما دستمزدش را بپردازيد. آيا همين اندازه بس است؟!. آيا شما كارها را به او سپارده و دنبال زندگي خودتان مي رويد؟!..

 بيگمان شما اول از اين ور و آنور جستجو مي كنيد ببينيد اصلاً او صلاحيت اين كار را دارد و آيا خوش‌حساب است. كارهاي قبليش را مي رويد از نزديك مي بينيد ، بعد اگر به او اعتماد پيدا كرديد از او ميخواهيد از روي نقشه اي كه شما در فکر دارید خانه را بسازد. آيا به او اجازه مي دهيد كه هر تغييري خواست در نقشه بدهد؟ آيا از او حساب خرجها را نمي پرسيد؟ آيا به كارها سركشي نمي‌كنيد؟

براي كارهاي كشور هم ، همینطور است : شما وكيل باصلاحيت كه مدافع حقتان باشد انتخاب مي كنيد و هم كارهايش را از نزديك مي پاييد. پس تا اینجا دو کار انتخاب و نظارت را انجام داده اید. اين معني دخالت مردم در كارهاست. اگر خوب نگاه كنيم ، هر يك نفر به اندازه‌ي حقش حكومت مي كند. تازه افراد از این هم بیشتر در کارها دخالت دارند. کمی دیگر نشان خواهیم داد که مردم بیش از رأی دادن و نظارت کردن می توانند در کارهای کشورشان مؤثر باشند. 

پرسش12 : در حكومت دمکراسی ، نظارت و مراقبت مردم بر كارهاي نمايندگان چگونه انجام می گیرد؟!

خب ، اين پرسش مهميست و انتظار اينست كه براي جواب به آن به سطرهاي بعدي نگاه نكنيد! بلكه خودتان فكر كنيد. با اين همه هياهو و سخن از دمکراسی در اينجا و آنجا ، آيا جوابِ پرسشي به اين مهمي را به شما یاد داده اند؟...

مثالي كه درباره‌ي معمار زديم را در نظر بگيريد. در آنجا خانه اي كه ساخته می شود چون ملك شماست و آقاي معمار هم همانجا كار مي كند ، كنترل او چندان سخت نيست زیرا شما اگر از معماري هيچی ندانيد ، چند روزي كه سر كارها باشيد رفته رفته چيزهايي را خواهيد دریافت. ولي در مثال نمايندگان ، شما ممكنست از خيلي از كارهاي حكومتي هيچي سر در نياوريد. بعد هم ، هر روز كه نمي توانيد كارتان را رها كرده برويد ببينيد نماینده‌ی شما يا ديگر نمایندگان چه مي كنند ، بفكر مصلحت شما هستند يا بفكر جيب خودشان. پس چاره چيست؟!

در جواب بايد گفت : وقتي گفته اند دمکراسی حكومت مردم است ، به اين معني نبوده كه مردم هر يك بايد وزير باشند ، وكيل باشند ، قاضي باشند ، امير لشكر باشند. قرار شده كارها را بسپاريم بدست نمايندگانمان. تا اينجا يك وظيفه و يا حق دخالت در كار كشورداري بعهده‌ي ما گذاشته اند كه نماينده اي را انتخاب كنيم كه واقعاً در فكر مردم باشد و از جان و مالش نترسد. همين كار كمی نيست. وقتي بخواهي معمار براي خانه ات استخدام كني ببين چقدر پرس و جو مي كني و بالا و پايينش را مي سنجي ، براي كار كشور بايد صد برابر اهميت بيشتر بدهي.

دوم ، ميدانيم هيچ چيزي مفتي بدست نمي آيد. همان غارنشينها كه گفتيم مي توانستند برگردند به غارشان آنجا آزاد و رها باشند ولي ترجيح دادند كه از آزاديشان كم شود ولي در عوض با ديگران يكجا باشند و چيزهاي ديگري بدست آورند : چیزهایی مانند از تنهايي درآمدن ، امنيت و زندگي با امكانات بيشتر و باشكوهتر از زندگي غارنشيني! نتیجه آنکه برای بدست آوردن یک کیفتی باید اندکی از داشته های خود را فدا کرد. خب ، اينجا هم همينطور است. براي آزادي بيشتر ، براي زندگي مستقل و آقامنشانه ، بايد به كارها و مسئوليتهامان بيفزاييم و زحمت آن را نيز بپذيريم. اگر نخواهيم اين زحمت را بخودمان بدهيم يا بايد زيردست و رعيت پادشاه‌ها بشويم يا آنکه کارها را به یک عده نمایندگانمان می سپاریم و هر کاری آنها کردند بیخبر خواهیم بود. مثلاً ممکنست ایشان کم کاری کنند. بی‌توجهی به مسائل کشور کنند. برخی امتیازها تنها برای خود و نزدیکانشان در قانون بگنجانند. ..

  پس اگر خيال كرديم كه چون اسم حكومتمان دمکراسی است از پادشاهي خلاص شده ايم ، همان وكيلها با يك عده زوردار ديگر ، دست يكي كرده كاري مي كنند كه مي بيني آش همان است و كاسه همان كه در پادشاهي بود. تازه مي بيني اينجا يك كلاهي هم سرت رفته و احساس بدتري پيدا مي كني.

ولي جاي نوميدي نيست. اينهمه مردم در دنيا كه دمکراسی واقعي را با جان و مال دادن گرفته اند ، آيا شما ديده اي كه از تصميمشان برگردند و بگويند همان پادشاهي بهتر بود؟. آره جانم ، دمکراسی دلپذير و روحنواز است ولي به شرطی که مراقبش باشی. خب ، این کار کمی زحمت هم دارد. اصلاً شما بگو چه چيزي بي زحمت و مفت بدست مي آيد؟ ـ شايد فقط اسارت و بدبختي!

گفتيم جاي نوميدي نيست ، واقعاً نيست. آدمهاي عاقل و بزرگي در قرنهاي گذشته فكر اينها را كرده اند : من و شما براي اينكه بفهميم نمايندگانمان چه مي كنند و آيا از روي نقشه اي كه بدستشان داديم كار اين مملكت را پيش مي برند ، بايد جايي كه قانون مي گذارند (مجلس شورا) به روي مردم باز باشد ، مردم گفتگوها را بشنوند ، بتوانند با ايشان گفتگوي رو در رو كنند ، يا اگر نشد با وسایل ارتباطی مانند تلفن و فکس حرفشان را به ايشان بگويند و پاسخ بشنوند ، همه‌ي سخنرانيهاشان به روزنامه ها (و اینترنت) ، راديو و تلويزيون راه يابد تا همگان بتوانند بخوانند ، بشنوند و ببينند ؛ روزنامه ها در فشار نباشند و بتوانند تصميمهاي ايشان را بمردم برسانند و اگر راهي بنظرشان مي رسد يا در كار كشور ايرادهايي هست بنويسند و من و شما و نمايندگانمان هم ، آنها را بخوانيم.

این هم مهم است که بتوانيم يكجا جمع بشويم و فكرهامان را روی هم بگذاريم و اگر پيشنهادي مي كنيم يا ايرادي مي گيريم ، پيشنهاد كارشناسي نشده و پوچي نباشد ، ايراد درستي باشد ، اين نباشد كه خدا نكرده هر كسي به تنهايي بي آنكه کسانی را با خود همراه سازد زبان به ايراد گشايد يا پيشنهادي بيرون بريزد. كه اگر اين راه باز باشد روزي هزار ايراد و ده هزار پيشنهاد بميان آمده هرج و مرج پديد خواهد آورد. بايد يك جمع نسبتاً بزرگي باشد كه آن پيشنهاد يا ايراد آنجا در ميان گذاشته شود و اگر درست بود (کارشناسانه بود) ، بتوانيم آن را نه بنام يك نفر بلكه بنام يك دسته‌ي بزرگ مطرح كنيم. اينكار اين سود مهم و بزرگ را دارد كه گفته‌ي يك دسته‌ي بزرگ را نمي توانند بي اهميت انگارند يا به فراموشي سپارند ولي ايرادگيري يا پيشنهاد يك نفر را به آساني مي توانند ناديده گيرند.

براي همين است كه در دمکراسی حق تشكيل اجتماعات به مردم داده شده يعني مردم آزادند اجتماعاتي را تشكيل دهند. از اين اجتماعات ، حزب ها و اتحاديه ها و شوراها مهمتر از ديگران اند. اتحادیه ها اغلب صنفی هستند مانند اتحادیه‌ی صادرکنندگان که چنانکه از نامش پیداست به مشکلات صادرکنندگان و بررسی راههای حمایت از صادرات می پردازد. شوراها بیشتر به مسائل مردم و زندگی ایشان در مناطق جغرافیایی مربوط می شود ، مانند شوراهای محلی ، روستایی و شهری. مردم می توانند انجمن‌های دیگری هم تشکیل دهند که دمکراسی آنها را تشویق میکند. این انجمنها ممکنست به موضوعات اختصاصی تری بپردازند. مثلاً انجمن مادران شاغل ، انجمن دانشجویان فارغ التحصیل دانشگاه آزاد ، یا انجمن مبتکران و مخترعان. اینها همه باعث می شود که مردم اجتماع خود را بهتر بشناسند و مسائل آن را خوب درک کنند و همیشه در فکر چاره و یافتن راههای بهتر باشند ـ همانطور که اعضای یک خانواده همیشه در فکر بهتر شدن وضع آن خانواده هستند.

آیا امروز در ایران تشکیل اجتماعات آزاد است؟ آیا احزاب آزادند؟

یادتان هست گفتیم در دمکراسی مردم بیش از رأی دادن و نظارت کردن بر کارهای حکومت ، اختیار دارند و می توانند مؤثر باشند؟ خب ، الان رسیدیم به آن مطلب. بايد حزبها باشد كه انديشه‌ي مردم را به موضوعات روشن گرداند ، نماینده‌ای که در دوره‌ی خود مؤثر نبوده را کنار گذارد ، نمايندگان باصلاحيت را بما بشناساند. همچنان راه حل هايي كه ماها با مشورت به آن رسيده ايم ـ چنانکه قانونی شود ـ به اجرا برسد.

براي همين است كه دمکراسی بدون اجتماعات آزاد ، بدون روزنامه هاي آزاد و بدون حزبها شدنی نیست. شك نكن! براي آنكه دمکراسی واقعي داشته باشيم همه‌ي اينها بايد باشد و آزاد هم باشد.

تنها یک نکته می ماند که اینجا جا دارد به آن نیز اشاره کنیم : ببینید ما هرچه دنبالش هستیم و نامش را می بریم ، حقیقی و راست آن را می خواهیم نه قلابی و دکورش را. دمکراسی را گفتیم که مقصودمان ظواهر آن نیست. درباره‌ی حزب هم حرف ما از آن دسته‌ها نیست که برای سودجویی یا خودنمایی تشکیل می شوند که اینها نه بسود مملکت بلکه خود بلای یک کشورند و یک مردمی باید آن اندازه آگاه و هشیار گردند که به این سودجوها و عوامفریبان میدانی باز نگذارند. ما آنهایی را می گوییم که واقعاً می خواهند به دردهای این کشور چاره کنند و مهمتر آنکه مایه‌ی این کار را نیز دارند.

*****

حالا ما در دمکراسی بايد خودمان دنبال وقايع باشيم و از كارها سر در بياوريم!. علم‌مان را اضافه كنيم ، اگر نماينده‌مان حرف غلط زد بفهميم ، اگر درست گفت و حرفش را گوش نكردند ، حرفش را به گوش همه برسانيم ، كاري كنيم كه ديگران همفكر او شوند و از او پشتيباني كنند!. اگر ما کاری را بلدیم یا فکری داریم که بدرد کشور می خورد در اجتماعاتی که شرکت می کنیم آن را بشناسانیم و بکوشیم آن یا بهتر از آن را بکار بندند.

اینگونه کارها در جمعی انجام می گیرد که در معنی درستش تنها برای پیشبرد بهتر کارهای حکومتی تشکیل شده و آن حزب است. حزب جایی است که می توان افکار درست را شناخت و شناساند و برای اجرای آنها کوشش بکار برد.

به شرکت در اينگونه كارها امروزه مي گويند مشاركت. وقتی مشارکت نداشتی می شوی تماشاگر. مردمِ تماشاگر دمکراسی نخواهند داشت! راستش هیچ چیز نخواهند داشت!

همین مشارکت در کارهای اجتماعی باعث نشست و برخاست مردم با یکدیگر می شود. این هم در نوبت خود منشاء همه گونه برکت برای فرد و جامعه می شود (به شرط آنکه نشست و برخاستها از روی آیینش باشد).

اگر بخواهیم تشبیهی کنیم باید بگوییم جامعه ای که مردمش در کارها و در اجتماعات مشارکت می کنند مانند خانواده ایست که پیاپی یا مهمان می روند یا مهمان دارند و از این نشست و برخاستها جز آنکه آداب معاشرت یاد می گیرند و از تجربیات دیگران بهره مند می گردند ، روحیه‌ی بهتری بدست می آورند و احساس صمیمیت و توانمندی بیشتر می کنند. ولی جامعه ای که راههای مشارکت مردم در کارهای اجتماعی در آن باز نیست (خودکامگی) مانند خانواده‌ی گوشه گیری است که سالی یک بار هم مهمان نمی روند یا مهمان نمی پذیرند. و در نتیجه همیشه افسرده و غمگینند و خود را درمانده و بیکس می یابند.

امروزه سلامتی را تنها بیمار نبودن جسم نمی دانند. بلکه یک فرد باید از دید جسمی ، روانی و اجتماعی سالم باشد. این از تعریف سازمان بهداشت جهانی بدست می آید و منطقی هم است زیرا بسیاری از بیماریهای روانی و جسمی ریشه در ناهنجاریهای اجتماعی همچون دلهره ، فشار ، استبداد ، بی‌اعتنایی به فرد و ارزش ننهادن به او دارد. دمکراسی بعکس خودکامگی ، برای یک جامعه شرایط سالم رشد اجتماعی افراد را به ارمغان می آورد.

*****
 
گفتیم برای نظارت صحیح باید فعالیت رسانه ها و حزبهای مردمی (نه قلابی) آزاد باشند. اگر رسانه‌ و حزب آزاد نباشد نظارتی نخواهد بود. نظارت هم که نبود ، موقعیت برای فساد و سودجویی و خودکامگی فراهم می شود.

شما كداميك را برمي‌گزينيد؟ زيردستي و بردگي در سایه‌ی استبداد و كاري بكار نماينده و ايراد و پيشنهاد و اين جور كارهاي كشور نداشتن يا سربلندي و آزادي توأم با اندكي زحمت را؟!

پرسش13 : در مثال معمار گفتيم كه ازو میخواهيم مطابق نقشه ما پيش برود و خانه‌ی دلخواه ما را بسازد. آيا نمايندگان مردم بدلخواه خود قانونگذاری میکنند یا بايد از روي « نقشه اي» كار كنند؟! آن نقشه کدامست؟

در مثال معمار ، شما با او قراردادی می بندید تا همکاریتان از روی نقشه ای معین و برنامه ای مشخص باشد. در قرارداد ، نخست معلوم می کنید که چارچوب کار چیست : ساخت خانه از روی نقشه‌ی ارائه شده ، پرداخت مزد معمار از روی ضوابط نوشته شده و دیگر شرطها ، سپس مشخص می کنید که در جریان کار چه بخشی از وظایف به عهده‌ی کارفرما (شما) و کدامها به عهده‌ی پیمانکار (معمار) است. وظایف و اختیارات او را (همچون بکار بردن مصالح مرغوب ، پیگیری کارهای اداری ساختمان ، انتخاب نیروی انسانی ... ) در آن مشخص می کنید و وظایف و اختیارات خود را نیز (همچون پول خریدها و پرداختهایش را دادن ، حق فسخ قرارداد اگر فلان شرط تأمین نگردد ...) در آن می نویسید تا هر دو به کاری که باهم آغاز می کنید اطمینان یابید. در آن تا جایی که می شود هر پیشامدی را پیش‌بینی می کنید و برایش چاره ای می اندیشید (مثلاً تأخیر در پرداختها و گذاردن جریمه برای آن). هر دوتان قرارداد را امضا کرده به آن پابستگی نشان می دهید تا کشاکش و رنجِش کمتر رخ نماید و کار خوب پیش رود.

نقشه‌ی کار یا قراردادی نیز میان مردم و قوای سه گانه‌ی مقننه ، مجریه و قضاییه و سازمانهای مربوط به حکومت هست و آن همان قانون اساسی است که وظایف ، مسئولیتها و محدوده‌ی اختیارات هر طرف را مشخص می کند.

قانون اساسی چند زمینه را روشن می گرداند :
1ـ چارچوب ، هدفها ، بایدها و نبایدها (کلیات)

مثال 1 : اصل 43 بند 3 : تنظیم برنامه‌ی اقتصادی کشور به صورتی که شکل و محتوا و ساعات کار چنان باشد که هر فرد علاوه بر تلاش شغلی ، فرصت و توان کافی برای خودسازی معنوی ، سیاسی و اجتماعی و شرکت فعال در رهبری کشور و افزایش مهارت و ابتکار داشته باشد.

مثال 2 : اصل 23 : تفتیش عقاید ممنوع است و هیچ کس را نمی توان به صرف داشتن عقیده‌ای مورد تعرض و مؤاخذه قرار داد.

مثال 3 : اصل 25 : بازرسی و نرساندن نامه‌ها ، ضبط و فاش کردن مکالمات تلفنی ، افشای مخابرات تلگرافی و تلکس ، سانسور ، عدم مخابره و نرساندن آنها ، استراق سمع و هرگونه تجسس ممنوع است مگر به حکم قانون.

مثال 4 : اصل 38 : هرگونه شکنجه برای گرفتن اقرار و یا کسب اطلاع ممنوع است ، اجبار شخص به شهادت ، اقرار یا سوگند مجاز نیست و چنین شهادت و اقرار و سوگندی فاقد ارزش و اعتبار است.

متخلف از این اصل طبق قانون مجازات می شود.

مثال 5 : اصل 39 : هتک حرمت و حیثیت کسی که به حکم قانون دستگیر ، بازداشت ، زندانی یا تبعید شده به هر صورت که باشد ممنوع و موجب مجازات است.

2ـ چارچوب کار قوای سه گانه ، سازمانهای زیردست ، ‌ارتش و ارتباط آنها با یکدیگر

مثال 1 : اصل 54 : دیوان محاسبات کشور مستقیماً زیر نظر مجلس شورای اسلامی می باشد. سازمان و اداره‌ی امور آن در تهران و مراکز استانها به موجب قانون تعیین خواهد شد.

مثال 2 : اصل 62 : مجلس شورای اسلامی از نمایندگان ملت که به طور مستقیم و با رأی مخفی انتخاب می شوند تشکیل می گردد. ...

3ـ حقوق و وظایف مردم‌

مثال 1 : اصل 41 : تابعیت کشور ایران حق مسلم هر فرد ایرانی است و دولت نمی تواند از هیچ ایرانی سلب تابعیت کند. ...

مثال 2 : اصل 9 : حفظ آزادی و استقلال و وحدت و تمامیت ارضی کشور وظیفه‌ی دولت و آحاد ملت است ...

4ـ اختیارات سه قوه

مثال 1 : اصل 76 : مجلس شورای اسلامی حق تحقیق و تفحص در تمام امور کشور را دارد.

مثال 2 : اصل 127 : رئیس جمهور می تواند در موارد خاص ، برحسب ضرورت با تصویب هیأت وزیران نماینده یا نمایندگان ویژه با اختیارات مشخص تعیین نماید. در این موارد تصمیمات نماینده یا نمایندگان مذکور در حکم تصمیمات رئیس جمهور و هیأت وزیران خواهد بود.

5ـ وظایف سه قوه

مثال 1 : اصل 3 بند 6 : محو هرگونه استبداد و خودکامگی و انحصار طلبی.

مثال 2 : اصل 156 بند 5 : اقدام مناسب برای پیشگیری از وقوع جرم و اصلاح مجرمین.

6ـ پیش بینی شرایط خاص

مثال 1 : اصل 79 : برقراری حکومت نظامی ممنوع است. در حالت جنگ و شرایط اضطراریِ نظیر آن دولت حق دارد با تصویب مجلس شورای اسلامی موقتاً محدودیتهای ضروری را برقرار نماید. ...

مثال 2 : اصل 120 : هرگاه در فاصله‌ی ده روز پیش از رأی گیری یکی از نامزدهایی که صلاحیت او طبق این قانون احراز شده فوت کند ، انتخابات به مدت دو هفته به تأخیر می افتد. ...

قانون اساسي را يكبار مجلسي بنام مجلس مؤسسان و اعضايش كه نمايندگان مردمند و در انتخابات مخصوص آن انتخاب شده اند مي نويسند و از مردم مي خواهند كه در يك همه پرسي شركت كرده اگر صلاح دیدند به آن رأي دهند. از اینجا قانون اساسی مشروعیت پیدا می کند. به عبارت دیگر مردم با رأی به قانون اساسی و تأیید آن نقشه‌ی زندگی و برنامه‌شان برای حکومت را تعیین می کنند.

نتیجه آنکه نمایندگان مجلس شورا هر قانونی به هر شکلی و در هر زمانی که می گذارند نباید با اصول قانون اساسی ناسازگار باشد.( اصلهای 71 و 72)

همانطور که شما و معمارتان هر دو باید قراردادتان را خوب خوانده و آن را همیشه در نظر داشته باشید ، مردم یک کشوری هم باید قانون اساسی خود را اصل به اصل دانسته و کارهای قانونگذاری ، حکومتی و قضایی را با آنها بسنجند و ببینند آیا با آن تطبیق دارد یا نه. مردمی که به قانون اساسیشان بی‌توجه باشند بدان معنیست که از دمکراسی تنها دکورش را دارند. اگر هم زمانی واقعی بوده چون نگاهش نداشته‌اند دیر یا زود از دستش خواهند داد.

خب ، تا اينجا فهميديم ما يك اختياري داريم كه قانون اساسي بما داده كه از روي آن مي توانيم نمايندگان باصلاحيتي را انتخاب كنيم. بعد كارها را براي مدت معيني مثلاً چهار سال مي سپاريم دست ايشان. مثل اينكه استخدامشان كرده ايم براي ما كار كنند. اينها را كه ما انتخاب مي كنيم به دستگاهشان قوه‌ي مقننه گفته می شود يعني دستگاهي كه بايد قانون بگذارد ولي مطابق اصول دمکراسی اجراي قانونها دست اينها هم نيست ، دست يك عده‌ي ديگر است كه به دستگاهشان قوه‌ي مجريه گفته شده.

این قوه هم اول باید از نمایندگان مردم (مجلس) رأی اعتماد بگیرد و تا آن را نگیرد نمی تواند اختیاردار کارها شود. بعد هم هر وقت مجلس به او بی‌اعتماد شود اختیار را از دستش خواهد گرفت. مثل وقتی که شما ببینید وکیلتان به کارهای شما رسیدگی نمی کند یا خیانتی کرده است که او را « عزل» می کنید.

پس نمايندگان بايد از روي نقشه (يا درخواست) مردم قانونگذاري كنند و مجريان (كساني كه اجرا مي كنند) هم بايد از روي آن قانونها كشور را اداره كنند. نه نمايندگان حق دارند از نقشه‌ي مردم سرپيچي كنند و نه قوه‌ي مجريه حق دارد از قانونهاي قانونگذاران اطاعت نكند.

پرسش 14 : چرا اينهمه به قانونگذاري نياز هست؟ مگر نمي‌شود يكبار قانون گذارد و بعد در مجلس را بست؟

مجلس يعني جاي نشستن ، شورا هم يعني مشورت كردن. مي دانيم كه نمايندگان در مجلس شورا نشسته مشورت و گفتگو مي كنند و قانونهايي مي گذارند. اينكه بايد هر روز در كار قانونگذاري باشند به اين علت است كه اولاً ديگر مثل روزگار قديم نيست كه يكي دو قرن مي گذشت و زندگي مردم و وضع دنيا زياد تغيير نمي كرد. امروز طوري شده كه در يكسال هم تغييرات بسیاری پيش مي آيد و همين تغييرات باعث آن مي شود كه از يك طرف قانونهايي كه پيشتر گذاشته بودند كهنه شده و نیاز به قانونهای نو بوجود بیاید و يا اینکه دولت و مردم با مسائلي جديد روبرو شوند كه چون تا آن روز نبوده برايش راه حلي هم فكر نشده. در واقع با قانونگذاري است که می کوشیم آن مسائل را حل كنيم.

يك علت دیگر قانونگذاري هم آنست كه اجزاي جامعه خوب و هماهنگ با هم كار كند. به عبارت ديگر بعضي قانونها براي آنست كه كارها بهتر اداره بشود. برای مثال اگر درآمد كشور ده واحد در سال است ، با قانونهاي جديد کاری کنیم که دستگاههای اداری یا تولیدی کشور با بازدهی بیشتر کار کرده و سال ديگر دوازده واحد بشود.

با چند مثال علت قانونگذاري را روشنتر كنيم. فرض كنيد تا ديروز كامپيوتري نبوده و امروز كه هست و كساني نرم افزار براي كارهاي مختلف مي نويسند ، وقتي مي خواهند آن را بفروشند از اين مي ترسند كه حاصل كارشان را كساني كپي كرده و بنام خود يا مخفيانه بفروشند. اين يك مسئله‌ي جديد است. راه حل آن چيست؟ اينطور جاهاست كه مجلس مي آيد و موضوع را بررسي مي كند تا راه حلي برايش پيدا كند.

در واقع وقتی دیدند مسئله اي هست که باید به رفع آن کوشید موضوع را بررسي مي كنند و سرانجام قانوني مي گذارند كه برنامه نويس برود و حق مالكيت برنامه اش را ثبت كند تا « رسماً» مال او بحساب بيايد و « امتياز» يا حق استفاده كردن آن را بفروشد و حالا اگر كسي از آن بي اجازه‌ي مالكش كپي كرد ، دستگيرش كرده و دستش را از سودجويي از مال ديگران كوتاه كنند و اينطوري مالكيت در كشور محترم بماند. (نگاه کنید به اصل 47)

مثال ديگر آنست كه مثلاً قانوني گذاشته اند كه كسي اگر شناسنامه را جعل كرد بجز زنداني شدن ، ده هزار ريال هم جريمه شود و زماني كه آن قانون را گذارده اند ، ده هزار ريال حقوق ده ماه يك كارمندي بوده و جريمه‌ي « بازدارنده اي» بحساب مي آمده ولي امروز آن ، پول ‌تو‌جيبي خيلي از بچه هاي ريزه ميزه است. پس قانون كهنه شده و بايد بازنگري شود.

يا مي بينند كشاورزان به علت ارزان شدن محصول ، بجاي آنكه در روستا مانده به كار كشاورزي ادامه دهند به شهرها آمده و كارگري مي كنند. پس براي آنكه روستاها خالي نشود و كار كشاورزي مختل نگردد مثلاً قانون مي گذارند كه دولت نيازهاي كشاورزان را ارزانتر در دسترس ايشان بگذارد تا ايشان روستاها را رها نكنند و همانجا به كار ادامه دهند. يا به ترتيب ديگري مشوقهاي ديگر در اختيار كشاورزان مي گذارد. اينهم براي آنست كه از بي نظمي و زوال كشاورزي جلوگيري كند. اينهاست كه مي بينيم قانونگذاران پياپي بايد درباره‌ي مسائل جامعه فكر كنند و راه حل پيدا كنند و قانون بگذارند.

حالا اين نمايندگاني كه ما انتخاب مي كنيم ، حرفه و تخصصشان قانونگذاري يا حل مسائل جامعه است ، مسئول اجراي آن نيستند. آن كار به قوه‌ي مجريه سپرده شده. قوه‌ي مجريه يعني نخست وزير يا رئيس جمهور ، وزيران و وزارتخانه هاي ايشان و ديگر سازمانهاي وابسته ، يعني همه‌ي آن دستگاهي كه قانونها را به اجرا و انجام درمي آورد.

در ايران از روي قانون ، نخست وزير نیست ، بجاي او رئيس جمهور رئيسِ وزيران است كه مردم هر چهار سال یکبار انتخابش مي كنند. اين مشارکت در تعیین رئیس قوه‌ی مجریه هم حق دیگری كه دمکراسی برای مردم شناخته.

رئيس جمهور در جای خود ، وزيران (همكارانش) را خودش انتخاب مي كند ولي مجلس بايد ايشان را قبول كند. به اين معني كه اگر يك وزيري كه رئيس جمهور انتخابش كرده و نمايندگان از او ناكارداني سراغ دارند يا يك پيشينه‌ي بدي ازو پيدا كردند ـ مثلاً مدرك تحصيليش را جعل كرده بوده و مجلسيان آنرا فهميدند ـ به او رأي اعتماد نمي دهند و نمي گذارند يك آدم ناصالحي بيايد در كارهاي مردم دخالت پيدا كند.

می دانید مجلسيان وكيلان مردم اند. مردم هم در اصطلاح مُوَكّلِ ايشانند. موكّل يعني كسي كه وكيل مي گيرد. وكيل بايد نگهدار حق مُوَكّل باشد. پس اينكه به آن وزير متقلب رأي اعتماد نمي دهند در واقع به اين جهت است كه مردم به وكيلان خود گفته اند شما برويد و از حق ما دفاع كنيد و نگذاريد افراد ناصالح كارها را بدست گيرند. ايشان به اين جهت جلوي رئيس جمهور هم مي توانند بايستند و از او يا از وزيران توضيح بخواهند (اصلهای 88 و 89)ـ چونكه دست آخر به مردم پاسخده‌اند.

همانطور كه مردم يك نقشه اي (برنامه اي) دارند و وكيلاني انتخاب مي كنند كه بروند از روی آن با گذاشتن قانونها برای مسائل کشور چاره‌جویی کنند ، همانطور آن وكيلان هم برنامه اي ميريزند و به دست قوه‌ي مجريه مي دهند تا وزيران آن را تمام و كمال اجرا كنند.

مجلس جز قانونگذاري اختيارات ديگري نيز دارد. مثلاً اگر احساس كرد كه در جايي قانون اجرا نشده يا سستي شده ، يا از مردم شكايتي رسيده براي پي بردن به واقعيت موضوع مي تواند گروهي (هيئتي) را مسؤل پيگيري آن گرداند و ايشان حق دارند به هر جا كه نياز هست بروند و پرس و جو كنند و مدارك اداري را ببينند. وزارتخانه ها ، قوه‌ي قضاييه و ديگر سازمانها وظيفه دارند به ايشان ياري كنند و نمي توانند مانع جستجوهاي مجلسيان شوند. به اين هم مي گويند حق تحقيق و تفحص نمایندگان مجلس.(اصل 76)

نمایندگان همچنین در اظهار نظر و رأی خود کاملاً آزادند و نمی توان آنها را به سبب نظراتی که در مجلس اظهار کرده اند یا آرایی که در مقام ایفای وظایف نمایندگی خود داده اند تعقیب یا توقیف کرد.(اصل 86)

پس شما ببينيد نمايندگان مردم چه اختیاراتی دارند و قانون چه جايگاهي برايشان در نظر گرفته. آيا در دمکراسی كه حكومت حق و مال مردم است درست بود كه نمايندگان مردم را كم اختيار يا بي اختيار بحساب آورد؟!

اگر مسئله اي در مجلس مطرح شد و همه ـ يا بيشتري ها ـ يك فكر و يك عقيده در آنباره داشتند روشن است كه تصميمشان به شكل قانون در مي آيد و به قوه‌ي مجريه يا قوه‌ي سومي بنام قضاييه براي اجرا مي رود ولي اگر ميان نمايندگان اختلاف نظر بود ، مثلاً يك عده گفتند بازرگاني خارجي بايد دست دولت باشد و ديگران گفتند : نبايد دست دولت باشد (بايد دست بخش خصوصي باشد) چه خواهد شد؟

اينطور جاها نمايندگان دو دسته‌ي مخالف و موافق مي شوند. براي روشن شدن موضوع ، نمايندگان هر دسته ، برتري فكر خود و نفع آن را براي جامعه گفته توضيح خواهند داد تا بتوانند مخالفان را قانع كنند. بعد از آنکه هر دسته اندیشه‌ی خود را خوب روشن کرد رأي گيري مي شود و هر فكري كه رأيش بيشتر بود آن را مي پذيرند. اين بحث و گفتگو در بعضي جاها چند روز بلكه چندين هفته طول مي كشد. در اين مدت رسانه ها و حزبها در تلاشند كه اشكالات فكر مخالف و خوبيهاي فكر خودشان را به مردم و نمايندگان برسانند.

مثلاً طرح « خريد خدمت نظام وظيفه» ، هم موافقهايي داشت هم مخالفهايي. روزنامه ها هم چيزهايي از زبان مردم و بزرگان مملكت مي نوشتند. بعد از بحثهايي كه پيش آمد قرار شد خدمت نظام وظيفه را نفروشند. يعني همه (بجز معافها) مؤظف باشند بروند خدمت سربازي.

همين يكي از نقاط قوت دمکراسی است. چونكه در اين بحث و گفتگوها كساني خواهند فهمید كه به همه جاي موضوع فكر نكرده اند يا طرحشان ناقص بوده است يا روي هم رفته فكر طرف مقابل بهتر است و در نتیجه فكرشان را عوض كنند و آنچه بهتر است را قبول كنند.

برخی کسان دمکراسی را حاکمیت اکثریت تلقی کرده اند. اگر حرف ایشان درباره‌ی مشخص شدن نتیجه‌ی یک رأی‌گیری است اشکالی به آن نیست. ولی اگر مقصودشان اینست که در این شیوه‌ی کشورداری یک اکثریتی بر دیگران مسلط شده بر آنها حکم میرانند و سودهای خود را می جویند و به این ترتیب اقلیت همیشه اسیر اکثریت خواهد بود ، به این گفته اشکالاتی وارد است. زیرا وقتی در مجلس از طرحی گفتگو می شود آنچه اثرگذار و معتبر است ، خرد و قضاوت اوست. به این معنی که نمایندگانی که فکرشان نارسا یا غیرعملی است ولو اینکه در اکثریت باشند بدنبال یک رشته گفتگوهای خردمندانه و آفتابی شدن نقاط ضعف فکرشان سرانجام قانع خواهند شد که از آن دست بردارند. به عبارت دیگر ، هواداران یک فکر که نارسایی و سستی آن به آشکار درآمده نمی توانند روی فکرشان لجبازانه پافشاری کنند. زیرا ایشان به مردم ، به رسانه ها و حزبها و سرانجام به خرد و وجدان پاسخده هستند.

از آنسو ، ما می بینیم که در برخی کشورها در سایه‌ی همین دمکراسی قانونهایی برای بهبود زندگانی اقلیتها گذاشته شده. خب ، اگر قرار بود سود اکثریت راهنمای قانونگذاری باشد ، چه دلیل داشت که قانونهای تبعیض‌آمیز ضد سیاهان در کشور آمریکا (برای مثال) لغو شود؟!.(جمعیت سیاهان کمتر از 13 درصد بوده است). چه دلیل داشت که در مجلسهایی که اکثریت با مردان بوده است به حقوق زنان و کودکان و زندانیان اعتنا شود؟!.. نتیجه آنکه دمکراسی حاکمیت خرد (منطق) و سرانجام مصالح کشور می باشد.

اختلاف نظرها در ميان نمايندگان طبيعی است که باشد ولی این به معنی دشمنی با یکدیگر نیست. راستش اگر بحث و گفتگو براه خود باشد باید از اینکه کسانی مخالف نظرشان هستند خوشحال هم باشند زیرا این باعث می شود که نقاط ضعف یک فکری بهتر سنجیده شود. حالا برای اينكه بحث و مخالفتها به جاهاي باريك نكشد و با مسالمت و خوشي اختلافاتشان را رفع كنند باید ملاحظه‌ی همدیگر را داشته باشند. برای این مقصود نمایندگان باید از تربیت ستوده ای برخوردار باشند و از سوی دیگر راه و وسائلي هم باید باشد كه در آيين نامه‌ي داخلي مجلس پیش بینی شده. در اين آيين نامه مقررات صحبت كردن در مجلس ، اظهار عقيده ، انتقاد كردن و رأي گيري و اينطور موضوعات ، نوشته شده و نمايندگان موظفند آنها را رعايت كنند. با چنان ملاحظاتي دويست سيصد نماينده يا بيشتر مي توانند بي آنكه كار به كشاكش و رنجش بكشد ، درباره‌ي مسائل مهم مملكتي با نظر همديگر مخالفت كنند و هرج و مرج نيز پيش نيايد.

قانون اساسي دربر دارنده‌ي كليات است و براي حل مسائل روز كشور بايد نمايندگان اين كليات را در نظر بگيرند و بر پايه‌ي آنها قانونهاي نوي بگذارند.

دمکراسی از اروپا آمده ، كشورهاي آسيايي كه دمکراسی را گرفته اند هر يك قانون اساسيشان را از يك كشور اروپايي تقليد كرده اند. اينست كه اگر دستكاري نكرده باشند ، قانون اساسي هامان خيلي بهم شبيه است.

در دمکراسی قوای کشور را به سه قوه‌ی مقننه ، مجریه و قضاییه تقسیم کرده اند. این قوا هر یک وظیفه ای دارند. مقننه را گفتیم که قانونگذار است. مجریه هم از روی همان قانونها باید کشور را اداره کند یا به عبارت دیگر آن قانونها را به اجرا بگذارد ، قوه‌ی قضاییه مؤظف است عدالت را در کشور حاکم گرداند و از حقوق مردم در برابر متجاوزان به آن دفاع کند و همچنین بر اجرای قانونها نظارت کند.( اصل 156)

این قوا باید از هم جدا بوده و در کار خود آزاد باشند (اصل 57). به این اصل تفکیک و استقلال قوا می گویند. بجز تقسیم کار و جدا کردن تخصصها از یکدیگر ، علت اینکه گفته شده اینها باید جدا باشند اینست که اگر یکی از آنها بر دیگری نفوذ یا تسلطی داشته باشد ، همان باعث می شود که آن قوه نیروی بیشتر گیرد و رفته رفته بر نفوذ و تسلطش بیفزاید که این هم به خودکامگی خواهد انجامید. پس برای جلوگیری از بازگشت خودکامگی است که خواسته شده قوه‌ی مجریه (برای مثال) هیچگونه دخالتی در قوه‌ی مقننه یا قضاییه نداشته باشد.

هرگونه اعمال نفوذ یک قوه بر دیگری غیر قانونی است. همچنین این را در نظر بگیرید که قاضی ها با اینکه در وزارتخانه ای از قوه‌ی مجریه (وزارت دادگستری) کار می کنند ، خودشان بیکبار مستقلند و کسی نباید در کار قضاوت ایشان دخالت کند یا ایشان را تحت فشار گذارد. (اصل 164)

برای سد کردن خودکامگی ، نیکخواهان جهان در آیین دمکراسی چاره اندیشی‌های بسیاری کرده اند ولی متأسفانه در قانون اساسی ما با چند « افزودنی» و دگرگونی در قانون اساسی کشورهای دموکرات کاری کرده اند که باید گفت از دمکراسی تنها دکوری باز مانده. این افزودنیها یکی رهبری ، شورای رهبری ، مجلس خبرگان رهبری ، شورای نگهبان و شورای تشخیص مصلحت است و دیگری دستهایی است که به اصول قانون اساسی برده‌اند و در هر یک از آنها که آزادیهایی تضمین می شود با افزودن عبارتهای « مگر اینکه » ، « بشرط آنکه» و « با رعایت موازین اسلامی» گریزگاههایی پدید آورده و بدینسان باید گفت آنها را از کار انداخته اند.

شما با مطالعه‌ی قانون اساسی می توانید اصلهای بسیاری را بیابید که با دمکراسی ناسازگار است. برای مثال رئیس جمهور در بسیاری کشورها بیش از دو دوره نمی تواند انتخاب شود. در قانون کنونی ما نیز بیش از دو دوره‌ی پشت هم نمی تواند انتخاب شود. خب ، این برای جلوگیری از خودکامگی بوده ، زیرا هر مقامی با دوستان و همکارانی که پیدا می کند پس از چندی می تواند چنان بر کارها و کارکنان مسلط شود که زمینه برای خودکامگی فراهم آورد. با اینهمه شما در قانون می بینید که در مورد رهبر با همه‌ی اختیاراتی که به او داده شده ،‌ هیچ دوره ای برای مسئولیتش در نظر گرفته نشده است. حالا بگذریم که همین رهبر یک چیز من درآورده‌ی نظام « جمهوری اسلامی» است.

یا بعنوان مثالی دیگر می بینید تلویزیون که رسانه‌ی بسیار مؤثری است و یک افزار نظارتی می باشد بجای آنکه مردم در اداره‌ی آن دخالت داشته باشند ، رئیسش را رهبر منصوب می کند.

ما از این زمینه باید در جای دیگری سخن برانیم. فعلاً همین اندازه بگوییم که خواست ما در این گفتار توجه به پایه های دمکراسی راستین بوده نه آنچه در ایران به این نام شناسانیده اند.

گاهی هست که تصمیماتی را بهتر است خود مردم (بی آنکه به نمایندگان خود وکالت دهند) مستقیماً بگیرند. در آن حال مردم در همه پرسی شرکت می جویند. معمولاً در همه پرسی یک پرسش مهم پرسیده شده و پاسخ آن « آری» یا « نه» می باشد که رأی مردم پاسخ به آن پرسش را نشان خواهد داد. همه پرسي حق و اختیار ديگريست كه دمکراسی بمردم شناخته.

مردم در یک حکومت دمکراسی حق شکایت از هر مقام و دستگاهی ـ حتی خود مجلس ـ  را دارند (اصل 90). اگر در مقررات یا آیین‌نامه هایی نقض قانون دیدند می توانند شکایت کنند (اصل 170). از روی همین اصل ، قضات وظیفه دارند از اجرای اینگونه آیین‌نامه ها خودداری کنند. همچنین مردم برای دادخواهی می توانند به دیوان عدالت اداری شکایت کنند (اصل 173).

در پایان بجاست بار دیگر بیاد بیاوریم که برای زندگی از روی دمکراسی باید رفتار و گفتار مناسب آنرا داشت. این هم بدستیاری تربیت ویژه‌ی آن فراهم می آید. پس یک مردمی تنها به خواستن یا آرزو کردن دموکرات نمی شوند. باید کوششهایی در آن راه بکار برند.

یک نکته که به همان اندازه اهمیت دارد آنست که باید موانع دمکراسی نیز از سر راه برداشته شود. بی آن هیچ کوششی فایده ندارد. این گفته گزافه نیست. ما به این موضوع در گفتار « موانع دمکراسی در ایران» پرداخته ایم.

شما اکنون دریافته اید که بیشتر ایرانیان از دمکراسی جز یک معنی سطحی را نمی دانند و اگر بپرسید برخی آن را مترادف شاه نداشتن ، برخی تنها انتخابات ، مجلس داشتن و قانونگذاری و یا بالاتر از همه آن را حکومت اکثریت می پندارند. اینست آگاهی بیشتر مردم از دمکراسی. طبیعی است کسی تا چیزی را نشناسد قدرش نداند. قدرش که نداند نگاهش نخواهد داشت.

علت این ناآگاهی به گمان ما بیشتر آن بوده که پس از گرفته شدن فرمان مشروطه یک نیم کسانی که خود را جلو انداخته و از « نظام نو» یعنی وزارتخانه ها و اداره‌های نوپدید دستگاه مشروطه استفاده برده و نه تنها خود و فرزندانشان را در آن جا داده بلکه خویشانشان را نیز از آن سفره بی‌بهره نگذاشته اند ، شایستگی جایگاه خود را نداشته و اینست همیشه هراس از آن داشته اند که شایستگان به دستگاه مشروطه راه یابند و جای آنان را بگیرند. این بوده علت آنکه نه تنها درپی آگاه گردانیدن مردم نبوده اند ، آگاهی ایشان خاری بچشمشان نیز بوده.

 اینست باید سالها به گفتگو از دمکراسی آنهم از دیدگاههای مختلفی پرداخت تا بگوش بیشتر مردم برسد تا آن را بهتر بشناسند ، سودهایش دریابند و در نتیجه قدرش بدانند و در حفظش پافشاری نشان دهند.

این کار تاکنون بسیار دیر شده و امروز باید بیدرنگ جزو برنامه های آزایخواهان و ایرانخواهان و خلاصه کوشندگان سیاسی قرار گیرد. ما حق داریم از کوشندگان سیاسی بپرسیم شما که به کوشش برخاسته و پشت هم نام دمکراسی می برید چرا برای آگاه گردانیدن مردم از معنی درست دمکراسی گامی برنمی دارید؟! آیا تنها گفتن اینکه « ما دمکراسی نداریم» یا « ما خواهان برقراری دمکراسی هستیم» یا دسته هایی « مانع دمکراسی» هستند ، کوشش در راه دمکراسی است؟!..

ما خود آگاهیم که این زمینه باید بیش از این روشن گردد. پس این گفتگو پایان یافته نیست و باز هم از گوشه‌های دیگری به روشن گردانیدن جنبه های مختلف آن باید کوشیده شود. بر شما خواننده‌ی جوان نیز که اکنون آگاهیهایی را بدست آورده ای وظیفه است که با افراد کم سواد و عامی‌ این موضوعات را بزبان درخور فهم ایشان گفتگو کنی و بدینسان نخستین گام را در راه مسئولیت اجتماعی خود که آگاه گردانیدن پس از آگاه گردیدن است بجا آوری.

راستی اینست که این پایگاه که ما برپا کرده ایم درپی سودی برای خود نبوده ایم. همچنین این کوششها که می کنیم خواستمان « سخن راندن» یا « گفتار نوشتن» نیست. ما درپی این نیستیم که گفتاری نویسیم و کسانی بخوانند و آفرینهایی بشنویم و احساسات پستی را در خود ارضاء کنیم. ما نیز زمانی این معنی ها را نمی دانستیم و از دمکراسی همان انتخابات و مجلس داشتن را بسنده می پنداشتیم. ولی پس از دانستن معنی راست دمکراسی ، دریافتیم که اکنون وظیفه ای بدوشمان است و آگاه گردیده باید آگاه گرداند. اینست علت نوشتن اینها برای شما جوانان و نوجوانان. 

ما بر این باوریم که امروز ایران از رهگذر ندانستن معنی و سودهای دمکراسی زیان بزرگی می بیند و همینکه مردم به یاد گرفتن این موضوعات رو آورند چندان که دلها با خواست و آرزوی آن پر شود جهشهای بزرگی در اندیشه و اخلاق و در نتیجه در همبستگی اجتماعی رخ خواهد داد.

گفتیم دمکراسی نسبی است. همه‌ی کشورهای دمکرات دمکراسی شان در یک پایه و جایگاه نیست. باید بررسی شود که چه چیزهایی باعث رشد و بهبود دمکراسی می شود همچنانکه لازم است بررسی شود که چه چیزهایی آن را به تباهی میکشاند. همچنین پیداست دمکراسی بی کمی و کاستی نیست. در گفتاری دیگر باید به این جستارها جداگانه پردازیم.

مرداد 1391