پرچم باهماد آزادگان

412 ـ شورش مردم در دیماه 96 ـ 10

آنگاه که هنگام «چه میخواهیم» فرامیرسد
توده‌های مردم خواست‌های رنگارنگ بسیار دارند. این نیست که تنها دمکراسی می‌خواهند. فعلاً دمکراسی آن خواستیست که درمیان این توده‌ها مشترک بنظر میرسد. (اینکه هر کسی چه برداشتی از معنی دمکراسی دارد خود داستان دیگریست که فعلاً به آن نمی‌پردازیم.) ولی متأسفانه در گوشه‌هایی از کشور خواستهای دیگری نیز سر برآورده. خواستهایی که جز بیم برای یکپارچگی و امنیت مردم شمارده نمی‌شود. ناچار باید بی‌پرده سخنانی را بمیان آوریم.
یک مردمی باید پیش از هر چیز به امنیت کشور و یکپارچگی آن توجه داشته باشند. یکی از پلیدیهای دیکتاتوری آنست که پرورشگاه سیاستهای شوم می‌باشد. مثلاً سیاستهای تندرو و بی‌توجه به صلاح کشور در دیکتاتوری رشد میکند. خودسری و گردنکشی رشد میکند.

ما در کشوری زندگانی میکنیم که شمرده‌ایم چهارده کیش(مذهب) و چند زبان عمده و چندین نیم‌زبان پراکنده در آن هست. تیره‌هایی هستند که خود را از دیگران جدا میگیرند. زیر این کیشها و زبانها هر یک پرچمی جدا ، آرمانی جدا و سیاستی جدا خوابیده است و اگر خردمندان ایشان پا پیش گزارده و برای همبستگی توده‌ی خود با دیگر توده‌ها کوشش نکنند ، هر کدام نغمه‌ای جدا از دیگران خواهد نواخت و رشته‌ی اتحاد خواهد گسیخت.
کوشش به همبستگی این تیره‌ها با دیگران ، تنها در این هنگام نیست که لازم است. باید نخست دانست که موانع آن چیست و به برداشتن آنها کوشید. کار دشوار و باریکی است و خردمندان هر تیره‌ای باید با کاردانی و غیرتمندی دست به هم دهند و شرایط را برای همبستگی تیره‌شان با دیگران فراهم آورند. دوباره میگوییم : اکنون اینها خودش را نشان نمی‌دهد ولی روز «سهم‌خواهی» که رسید آن فریادهای مرده در گلو با صدای رسایی به گوشها خواهد رسید.
یکی از این آواهای بیمناک خودمختاری یا فدرالیزم را بمیان کشیدن است. زیرا ایران کشوری همچون ترکیه نیست که چون خودمختاری بمیان آید کشور به دو بخش کردنشین و ترک‌نشین تقسیم گردد. در ایران پیش آوردن این فکر به معنی ده تکه شدن کشور و حتا بیشتر است. چنانکه گفتیم اگر خردمندان این تیره‌ها دست بهم دهند و دلبستگی به این آب و خاک نشان دهند دشواریهایی که در صد و اند سال گذشته (از زمان مشروطه) بوده را میتوان با چاره‌‌جوییهایی از میان برداشت. وگرنه کار به چیرگی احساسات خشک و بمیان آمدن کینه‌توزیها و هوسبازیها و سرانجام هرج و مرج خواهد کشید و روزهای بیمناکی در انتظار خواهد بود.
برای مثال شما می‌بینید هنوز روز «سهم‌خواهی» پیش نیامده سخن از تحصیل به زبان مادری بمیان آورده می‌شود. سخن از «قوم جدا بودن» و تاریخ جدا داشتن رانده می‌شود. اگر سخن از آموزش یکی دو سال نخستِ دبستان بزبان مادری باشد که نوآموزان هنوز به زبان رسمی کشور آشنا نیستند ، پیداست به آن دیگر «تحصیل به زبان مادری» نمیگویند. بیگمان این سخنی نیست که از دهان خردمندان آن تیره‌ها بیرون جسته باشد. یک خردمند و دلسوز کشور میداند که پشت این سخن نه خردمندی و دوراندیشی بلکه نادیده گرفتن صلاح کشور و هوسبازی و بیدردی پنهان شده است. یک کشور و بیش از ده زبان برای تحصیل؟!. امروز که همه به زبان رسمی درس میخوانند چه اندازه همبستگی در میان توده‌های این کشور هست که پس از آن باشد؟!
اینها همه زیان است. همه تیشه بریشه‌ی خود زدن است. این بسیار غبن است که کشور از دست دیکتاتورها آسوده گردیده ولی به چنگال جدایی‌خواهی و قومیت‌گری بیفتد.
از آنسو گِله‌هایی هست که همه‌ی آنها نابجا نیست : از اینکه به این تیره‌ها و شهرهاشان رسیدگی نشده. از اینکه تبعیضهایی روا داشته شده.
ما که روی دمکراسی تأکید بسیار داریم یک علتش اینست که این بیدادها از میان برخیزد. دیکتاتوری به سود مردمش توجهی ندارد. گیریم توجه کرد ، در جهانی که هر روز زندگانی افراد و توده‌ها پیچیده‌تر می‌شود دیکتاتوری از عهده‌ی چاره به گرفتاریها برنمی‌آید. زیرا دست تنهاست. چون ریشه در مردم ندارد باید کسانی را به عنوان پشتیبان با پول بخرد تا بتواند بماند. پول هم نامحدود نیست. اینست سیستمی که بنیاد‌گزاری میکند با دست کسان کم‌شماری می‌گردد (مثلاً به یکی چنانکه گفته می‌شود 35 شغل رسیده). همچنین سیستم بزودی از کارشناسان دلسوز تهی می‌شود زیرا دیکتاتور کسانی که بخلافش نظر دهند را نیز برنمی‌تابد. اینست در کارها درمی‌ماند. کارها با دلسوزی انجام نمی‌گیرد. سیستم تنها درپی رفع مشکلات روزانه و فوری است. برای مثال پایتخت یا شهرهای پرجمعیت برای رژیم پراهمیت است. هر کاری میکند که صدای مردم این شهرها بلند نشود. اینکه می‌بینید تهران «عزیز بی‌جهت» شده دلیل اصلیش دیکتاتوری است. دیکتاتور فعلاً میخواهد از هر گونه شورشی در شهرهای بزرگ جلو گیرد. اگر نان شهرهای کوچک نامرغوب بود بوده ، اگر ریزگرد داشت داشته ، اگر آب کشاورزی نداشت نداشته ، ... مردم بجای کینه‌ورزی با تهرانیان یا مردم شهرهای بزرگ این چیزها را بیاد بیاورند و بدانند ریشه‌ی نابسامانی از کجا آب میخورد.
خوانندگان میدانند که ما چه اندازه تأکید روی هم‌اندیشگی داریم. شما تنها «آزادگان» را می‌بینید که با پراکنده‌اندیشی می‌نبردند تا راه هم‌اندیشگی در کشور هموار گردد. دیگران هیچ یک به چنین چیزی توجه ندارند. اندیشه‌های پراکنده باعث است که یک توده از هم پراکنده (متفرق) گردند. ((پراکندگی برای یک توده مرگ است)). اینست راز آنکه ما در همان حال که به روشن گردانیدن حقایق زندگانی می‌پردازیم و کوشش میکنیم درمیان مردم اتحاد بوجود آید همچنین خود را ناچار می‌بینیم با پراکنده‌اندیشی و کیشهای زیانمند بنبردیم. زیرا با پراکنده‌اندیشی اتحاد بدست نمی‌آید. هیزم تر آتش نمی‌گیرد.
ناگفته پیداست که سیاستهایی نیز از بیرون در کار است که خردمندان آن تیره‌ها باید بدیده گیرند. زیرا امروز هیچ توده‌ای دل به حال دیگری نمی‌سوزاند و هر یک خواهان ناتوانی همسایگانش می‌باشد.
در هر حال «میوه‌چین» همیشه بوده و هست و مردم باید بسیار هوشیار باشند که کسانی از کوششها و رنجهای ایشان بسود خود استفاده نکنند. در جریان تظاهرات نیز بسیار پیش می‌آید که کسانی از آب گل‌آلود بخواهند ماهی خود را بگیرند. مردم را خشمگین کردن ، خشونت بکار بردن ، در راه‌پیماییهای مسالمت‌آمیز دست به سلاح بردن ، اینها را راهبران تظاهرات و همچنین مردم باید مراقب باشند و بمیان خود راه ندهند.
با این تعصبهای قومی که در 39 سال گذشته رشد بسیار یافته ، اگر خدا نکرده یکی دو برخورد تیره‌ای رخ دهد ، جوشش احساسات کور کنترل اوضاع را از دست راهبران تظاهرات بیرون می‌آورد. برخیها از سر هوسبازی و کینه‌توزی بر احساساتشان چیره نیستند و ناشکیبایی می‌کنند یا چاره را در واکنشهای تند می‌دانند. اینجا سنگینی بار راهبران تظاهرات بیشتر نمایان میگردد که باید جلو چنین پیشامدهایی را بگیرند و پیشتر دوراندیشانه زمینه‌های آن را از میان بردارند.

 (این گفتار ادامه دارد)