پرچم باهماد آزادگان

355 ـ چرا کسروی را کشتند؟! ـ 1

 ما نميخواهيـم روز بیستم اسفند یا روز کشته شدن راهنمای « آزادگان» ، احمد کسروی و محمدتقی حدادپور یار وفادارمان ، يك روز اندوهي باشد. در اين باره پيروي از شيعيان نمي‌كنيم. جنایت اين روز را از اینرو بیادها می‌آوریم تا مردم ملایان را بهتر بشناسند. دروغهایی که درباره‌ی این جنایت ننگ‌آور بافته‌اند به آشکار افتد. مردم دریابند قهرمانِ ساخته‌ پرداخته‌ی ملایان ، مجتبا میرلوحی یا همان نواب صفوی ، کی بوده و چه انگیزه‌ای در پس این جنایت نهفته بوده. دروغهایی که درباره‌ی او و جنایتش ساخته‌اند آشکار گردد و رویهم‌رفته روشن گردد چه دسته‌ها و سیاستهایی از این ننگین‌کاری سود برده‌اند.

گفتاری که در زیر می‌آید همانست که سال گذشته در کانال (@pakdini) گزارده بودیم. لیکن امسال دو سه تکه از ماهنامه‌های آن زمان و یک گفته از زبان یکی از گواهان برای روشنتر گردیدن داستان به آن افزوده‌ایم.
هفتاد سال از شهادت احمد کسروی گذشت. بیستم اسفندماه 1324 ، احمد کسروی با یار جانبازش محمدتقی حدادپور در کاخ دادگستری کشته گردید. احمد کسروی سالها پیش از جان سپردن هم بشُوَند نوشته‌ها و سخنان و پاکدامنی‌ در رفتارش ، دچار سختیها و فشارهای بسیاری گردیده بود. در دوره‌ی‌ رضاشاه او را که قاضی پاکدامن و کاردان دادگستری بود ، منتظر خدمت گردانیده و بگناه آنکه زیر بار نفوذ و توصیه‌ها‌ی علی‌اکبر داور وزیر‌ عدلیه و دیگران نمی‌رفت ، آماج تهمت‌هایش گردانیده و پرونده‌ای برای او ساخته ، به دادگاه ‌انتظامی قضات فرستادند.
چندسال پس از آن در زمان ریاست آیرُم بر شهربانی‌کل‌کشور ، او را به ‌بهانه‌ای نُه روز بازداشت کردند و همه‌ی یادداشتها و نوشته‌هایش را برای بازرسی بردند که بسیاری از آنها از میان رفت یا هیچگاه به ‌او بازگردانده نشد. سپس بجهت چاپ گفتار یکی از خوانندگان مهنامه‌ی پیمان در خرده‌گیری از حافظ ، علی‌اصغر حکمت وزیر فرهنگ ، او را از حق استادی دانشگاه تهران که بحق می‌توان گفت در آن زمان هیچکس در کشور به ‌اندازه‌ی او شایای آن نبوده ، محروم کرد. بخش یکم سخنرانی کسروی در انجمن ادبی که در یکی از شماره‌های مهنامه‌ی پیمان ، چاپ می‌گردد ، فروغی نخست‌وزیر دستور توقیف و جلوگیری از چاپ بخش دوم آن را می‌دهد. کسروی که بدیدار او می‌رود ، فروغی بی‌پرده گفته بود : کسی که می‌خواهد با سعدی و حافظ مبارزه کند باید قوه‌‌ی بزرگی داشته باشد. یک بار دیگر ، در سال 1315 علی‌اصغر حکمت دوباره بجهت چاپ جملاتی در خرده‌گیری از سعدی در مهنامه‌ی پیمان ، از اداره‌ی شهربانی درخواست جلوگیری از انتشار آن را می‌کند.
 پس از اشغال ایران و کناره‌گیری رضاشاه ، فشارها بر کسروی بیشتر گردید. در این دوره سیاستی در جهت تقویت ارتجاع در ایران و از میان بردن اصلاحات رضاشاه باجرا درآمد که آن را در آن زمان بسیاست و برنامه‌ی دولت انگلیس نسبت می‌دادند. اینست که پس از شهریور 1320 ، برخی روزنامه‌های مزدور ، به بدگویی و حمله به‌ کسروی آغازیدند. از سوی دیگر ، روزنامه‌ی پرچم و سپس پرچم نیمه‌ماهه و هفتگی را که کسروی چاپ می‌کرد ، یکی پس از دیگری توقیف کردند. از سال 1321 شهربانی ، مأموران خفیه به نشستهایی که در خانه‌ی کسروی برگزار می‌شد می‌فرستاد و درپی پرونده‌سازی و پیدا‌کردن بهانه‌ای برای بازداشت او بود. در دی‌ماه 1321 شهربانی او را بازداشت کرد و پرونده‌ی او را به فرمانداری نظامی فرستاد و آهنگ آن داشتند تا باستناد ماده‌ی 5 قانون حکومت نظامی او را بی‌محاکمه در بازداشت نگهدارند که بجهاتی نتوانستند. در سال 1322 ، محسن صدرالاشراف وزیر دادگستری آخوندمنش با آن کارنامه‌ی سیاهش در جنبش مشروطه ، جواز وکالت او را لغو کرد تا به پندار خود ، زیر فشار زندگی کسروی را خرد ساخته و از کوشش بازدارد. در بهمن‌ماه 1322 در شهرهای تبریز و مراغه و میاندوآب ، ملایان و دیگر بدخواهان او ، اوباش و مردم عامی را برآغالانیدند که در نتیجه‌ی آن به یاران کسروی (آزادگان) حمله شد و دفتر «باهَماد آزادگان» در تبریز غارت گردید. ولی او مردی نبود که با چنین فشارها و تهدیدهایی از راه خود بازگردد. این جمله‌ی اوست که نوشته بود : « مرا با خدا پیمانست که از پا ننشینم و این راه را بسر برم».
در همان سال 1322 او دوازده شماره پرچم نیمه‌ماهه و کمابیش نوزده کتاب تازه که یکی از آنها « شیعیگری» بود ، چاپ کرد. پس از توقیف پرچم نیمه‌ماهه و وحشیگریهای دشمنانش در سه شهر آذربایجان ، در سال 1323 هفت شماره پرچم هفتگی و هجده کتاب تازه چاپ کرد. پرچم هفتگی هم بدستور محمد ساعد نخست‌وزیر و هژیر وزیر کشور پس از هفت شماره باتهام دروغ توهین به ‌اسلام بازداشت شد و به پُست دستور توقیف و نفرستادن کتابهای کسروی به شهرستانها داده شد و افزون بر اینها پرونده‌ای برای کتابهای «بدون پروانه» او گشوده شد. هژیر وزیر کشور ، دستور منتظر خدمت گرداندن هواداران کسروی را در ادارات نیز داد. در سال 1324 نیز کسروی بر تندی کوششهای خود همچنان افزود. در «چاپخانه‌ی پیمان» یازده ماهنامه و نزدیک به بیست و شش کتاب و هشت دفتر در این سال چاپ شد.
از سوی دیگر دشمنیها با کسروی و «باهماد آزادگان» نیز روز‌به‌روز سخت‌تر گردید. در آبادان ، بهبهان ، ایلام ، کرمانشاه و کویت بیاران کسروی حمله کردند ،  یاران کسروی را در ادارات دولتی و ژاندارمری و ارتش منتظر خدمت ، اخراج یا به شهرهای دیگر منتقل نمودند. دشنامنامه‌های ملایان بدشمنی با کسروی پیاپی بیرون می‌آمد و ملایان و بازاریان با نوشتن شکایتنامه‌ها به مقامات ، خواستار تعقیب و بازداشت کسروی می‌گردند. امام جمعه‌ خویی ، حاج سیدنصرالله تقوی رئیس دیوان‌عالی کشور، عیسی صدیق وزیر فرهنگ، مهدی اکباتانی رئیس بازرسی مجلس شورای ملی، سید‌محمد‌صادق طباطبایی (پسر سید‌محمد طباطبایی پیشوای مشروطه) رئیس مجلس شورای ملی ، نخست‌وزیر محسن صدر ، غلامحسین خوشبین از دادگستری برای تعقیب و محاکمه کسروی پا بمیان گزاردند. سرتیپ شعری فرماندار نظامی تهران ، سرتیپ ضرابی رئیس شهربانی کل کشور ، سرتیپ اعتماد مقدم فرماندار نظامی ، سرهنگ نقدی و اداره‌ آگاهی‌ و کلانتری هشت بازار بر فشار و توطئه علیه کسروی و یارانش می‌افزایند. چون سختگیریها و فشارها بیهوده بود و دستگاه شوم ارتجاع و «کمپانی خیانت»[1] دیدند هرچه فشارها و سختگیریها بیشتر می‌گردد ، کسروی بر پافشاری و ایستادگی و تندی کوششهای خود می‌افزاید ؛ پس در پی کشتن او برآمدند.
نقشه‌ی کشتن وی را ملایان از سال 1322 در ایران و عراق عرب ریختند ، برای آن پانصد هزار ریال پول تهیه کردند و گفتگوها و همآهنگی‌هایی نیز با سررشته‌داران خائن کشور انجام دادند. در نوروز 1323 نوشته‌ای از نجف بدست کسروی می‌رسد که از قصد جنایتکاران آگاهی می‌داد. در آن زمان دولت عراق زیر نفوذ و دست‌نشانده‌ی دولت انگلیس بود. ایران نیز در اشغال نظامی انگلیس بود.
گفته شده در آن زمان برخی از وابستگان به دستگاه نجف تصمیم کشتن کسروی را با نامه برای کسان خود در تهران می‌فرستند. مأموران سید‌ابوالحسن اصفهانی که در اداره‌ی سانسور عراق بوده‌اند[2] ، این نامه‌ها را ضبط می‌کنند و دستگاه ملایان و بدخواهان چون می‌بینند کسانی از بیرون از قصد ایشان آگاه گردیده‌اند ، تا چندی نقشه‌ی جنایت را به ‌تأخیر می‌اندازند. کسروی از قصد جنایتکاران آگاه بود ولی بروی مردی خود نیاورده و بهمه‌ی سختیها و تهدیدها تاب می‌آورد.[3] پس از چندی ملایان که از پاسخ دادن به ایرادهای کسروی درمانده بودند ، در پی اجرای تصمیم خود برمی‌آیند. چه بسا مجتبی میرلوحی که در آبادان جایی که تنها انگلیسها فرمانروا بودند کارگر شرکت نفت ایران و انگلیس بود ، برای چنین مقصودی به نجف فرستاده شد. از آنجا نیز بایران فرستاده می‌شود و در تهران بکسانی شناسانده می‌گردد تا از هر‌باره او را در اجرای این نقشه‌ی شوم یاری رسانند.
« جاني يا مجتبي نواب صفوي از يك خانواده‌ي گمنامست[زاده در سال 1303]. پدرش مرد شناخته‌اي نبوده. چنانكه گفته مي‌شود يك برادرش در تهران از چاقوكشهاي پيشينه‌دار است. اما خود جاني چند سال پيش بآبادان رفته و در آنجا از كارگران شركت نفت بوده كه عكس او با رخت كارگري در دست است. پارسال از آنجا به نجف رفته و لباس ملايي پوشيده. ولي درس نمي‌خوانده و مزدوريهايي مي‌كرده. چنانكه دو بار بايران آمده و در آبادان در كوچه‌ها نطق مي‌كرده.
سفر اخير او بايران زمستان گذشته بوده كه براي انجام جنايت (كه مزدور آن بوده) بتهران آمده. در اينجا با كساني كه ما بسياري از آنها را شناخته‌ايم و در هنگامش بهمه خواهيم شناسانيد آشنايي پيدا كرده و آمد و شد مي‌داشته تا زمينه‌ي كار خود را فراهم گرداند. در همانحال باداره‌ي پرچم و نزد آقاي كسروي بآمد و رفت پرداخته. دورويانه دلبستگي نشان مي‌داده و كتاب براي خواندن مي‌گرفته. ولي از همان روزهاي نخست كاركنان دفتر پرچم برفتار او بدگمان شده و هر بار كه مي‌آمده هوشيارش مي‌بوده‌اند. آخرين ديدارش با آقاي كسروي روز پنجشنبه دوم فروردين ماه در نشست همگاني بوده كه با دو سه تن از همراهان خود آمده بود و چون مي‌خواست نطق كند آقاي كسروي جلو گرفت و گفت : « اينجا جاي نطق نيست. اگر پرسش داريد بكنيد ، اگر ايرادي داريد بگوييد». چون پافشاري و پررويي مي‌نمود و پياپي اجازه‌ي نطق مي‌خواست كساني بخشم آمدند كه برخاستند بزنند آقاي كسروي جلو گرفت و كساني را همراهش گردانيد كه آسوده‌اش تا سر كوچه برسانند.»[4]
[1] : تعبیری است که کسروی بکار برده است. برای آگاهی از مقصود کسروی از «کمپانی خیانت» ، کتاب « افسران ما» و « دادگاه» دیده شود.
[2] : شنیدنی است که در اداره‌ی سانسور عراق در جایی که انگلیسها فرمانروای حقیقی بودند و آن هم در زمان جنگ جهانی ، مرجع تقلید شیعیان برای بازرسی و سانسور نامه‌نگاریها ، نماینده داشته.
[3] : کسروی در ماهنامه‌ی «خرداد‌ماه 1324» و دفتر « شیخ قربان از نجف می‌آید» و کتاب
« افسران ما» به این آگاهیها اشاره‌ کرده.
[4] : ماهنامه‌ی خرداد ماه 1324