پرچم باهماد آزادگان

354 ـ یک حقیقت تاریخی ـ 2

ولی مردان و زنان باغیرتی پیدا شدند که از این بیمها هراسی بدل راه ندادند و آنچه را حقیقت میدانستند به زبان آوردند. یکی از این مردان ، آقای دکتر صادق زیباکلام استاد دانش سیاسی دانشگاه ، به هواداری از حقیقت برخاست و چند سال پیش برای نخستین بار در یک برنامه‌ی تلویزیونی دلیرانه و آگاهانه در گفتگویی از خدمتهای رضاشاه به ایران در کنار خودکامگی او سخن راند.
در روزهای اخیر آگاه گردیدیم که ایشان کتابی بنام « رضاشاه» در کار نوشتن دارند و یکی از نکته‌هایی که به آن دست یافته‌اند و ملایان را سخت برآشفته گردانیده آنست که «رضاخان» را انگلیسها بر سر کار نیاوردند.
شیوه‌ی کار ایشان در این زمینه دانشی است. ایشان میگویند : گیریم رضاخان را انگلیسها آوردند و هر کاری که کرد با دستور و خواست ایشان بود. پس ، ایشان از کارهایی که او در ایران کرده باید بهره‌‌ای می‌بردند و سودی چشم میداشتند. سپس کارهای رضاشاه را یکایک می‌شمارد و سودهایش را به مردم ایران بازمی‌نماید و آنگاه می‌پرسد : انگلیسها (برای مثال) از ثبت اسناد و املاک که رضاشاه در ایران بنیاد گزارد و مایه‌ی گسترش دادگری و جلوگیری از سودجویی زورمندان شد ،‌ چه سودی برده است؟!. از وزارتخانه‌ها ، از آرتش ، از عدلیه‌ی نوین ، از کارخانه‌هایی که در آن بیست سال ساخته شد انگلیسها چه سودی بردند؟!.
این کتاب برای روشنی اندیشه‌های تاریک‌اندیشگان سودمند خواهد افتاد. متعصبان به ایشان انگ« هنجارشکن» زده‌اند. اینگونه واژه‌ها معنای تاریکی دارد. هنجار چیست و چرا نباید شکسته شود؟! اگر هنجار آن باور نادرست و پنداربافانه است ، آن یاوه‌هاییست که برای نگاهداشتن دکانهایی ساخته شده ، چرا نباید شکسته شود؟. ما همان جایگاه را برای آقای دکتر بدیده داریم که دانشمندان در شکستن انکیزیسیون کلیسایی و پیشرفت دادن به دانش دارند.
مردم ایران زنان و مردانی دلیر و آگاهی همچون ایشان را باید گرامی دارند. ما که اینها را می‌گوییم باشد که در برخی زمینه‌ها بیکبار با ایشان ناهمداستان باشیم. ولی این هَنایشی (اثر) در داوری ما نخواهد داشت. هر آمیغ‌پژوهی در نزد ما گرامیست خواه با ما هم اندیشه‌ باشد ،‌ خواه نباشد.
اینجا جز هواداری از آقای دکتر و ستودن دلیری ایشان ، نکته‌ی دیگر ، دفاع از تاریخ ایران ، دفاع از حقیقت و کوتاه‌کردن زبان یاوه‌گویان نیز هست. اگر ما از حقیقت دفاع نکنیم میدان برای یاوه‌گویان باز خواهد ماند. یاوه‌گویی که رواج یافت دیگر نیکیها نیز یکایک پایمال خواهد گردید.
آزادگی یک مردمی را برآن میدارد که از حقیقتگویان دفاع کنند و گرامی دارند و دفاع از حقیقت را راه زندگانی خود گیرند. بوارونه اگر از حقیقت دفاع نشود ، خویها به پستی خواهد گرایید و آزادگی خواهد افسرد. چنین مردمی روی خرسندی را نخواهند دید. زیردست و توسری خور خواهند بود.
آن روزها که انگهای بیدادگرانه بر پادشاهی زده می‌شد که دیگر نبود تا از خود دفاع کند ، کسرویِ بیمانند تنها کسی بود که بیباکانه از رضاشاه دفاع ‌کرد. کسروی پیکره‌ی بزرگی از رضاشاه در روزنامه‌ی پرچم چاپ کرد و از نیکیها و بدیهای رضاشاه بدینسان یاد کرد :
« ... تاكنون چند بار گفته‌ام و در اينجا هم ميگويم : رضاشاه بايران نيكيهاي بسيار كرد. خانخاني را از ميان برداشت. بيست سال كشور را ايمن و آسوده راه برد ، بآباديهاي تهران و ديگر جاها كوشيد ، بانك ملي بنياد نهاد ، نظام وظيفه اجرا كرد ، بمردم رخت يكسان پوشانيد ، زنان را از چادر و پيچه بيرون آورد. اينها هر يكي در حدود خود كارهاي بزرگ و سودمندي است كه بايد بنام آن پادشاه در تاريخ بماند.
اگر كساني سمتقو و اقبال‌السلطنه و شيخ خزعل و جهانشاه‌خان و اميرعشاير و بسيار امثال اينان را كه بودند و هر يكي در يك گوشه‌ی مملكت فرمانروايي ميكردند فراموش ننموده‌اند معني گفته‌ها را بهتر خواهند فهميد.
ولي از آنسوي رضاشاه مشروطه را از ميان برد ، دارالشورا[پارلمان] را بي‌آبرو گردانيد ، در زمان او احساسات آزاديخواهي و ايراندوستي خفه گرديد ، بداخلاقي رو بفزوني رفت ، رضاشاه هنگامي بكار برخاست كه ميتوانست احساسات آزاديخواهي و ايراندوستي را در مردم نيرومند گرداند و يك دسته از هوچيان و سودجويان را كه در ميان آزاديخواهان پيدا شده و باعث آشفتگي كشور بودند از ميان بردارد ، مشروطه را از راه حقيقت بجريان اندازد. خلاصه آنكه توده را بتكان آورد و يك نيرويي از آنها توليد گردانيده پشتيبان خود سازد. آن اختياري را كه بدستش افتاد مي‌توانست در اين راه بكار برد. ...»[1]  
سه سال پس از این در کتاب « سرنوشت ایران چه خواهد بود؟» که درباره‌ی پیشامد جدایی‌خواهان آذربایجان نوشت (آذر 1324) ، سخن از رضاشاه و دیدگاه پرلغزش حزب توده پیش آمد. در آنجا چنین می‌گوید :
« آدم وقتي كه با سران حزب توده صحبت مي‌كند مي‌بيند در نظر آنها در جهان جز دو رشته كار نيست : يك رشته كارهايي كه انگليسها از نظر حفظ سياست سرمايه‌داري خود مي‌كنند. رشته‌ي ديگر كارهايي كه شورويها براي مبارزه با سرمايه‌داري انجام مي‌دهند. ديگران هيچكاره‌اند و داراي هيچ اختياري نمي‌باشند.
مثلاً درباره‌ي رضاشاه آنها عقيده دارند كه جز آلتي در دست سياست انگليس نبوده است و هرچه كرده بدلخواه آنها كرده. در حالي كه چنين نيست.
همه مي‌دانيم كه رضاشاه لشكركشي بخوزستان كرد و آن مخالف سياست انگليسها ، بلكه مخالف ميل آنها بود و كار باعتراض و يادداشت دادن انجاميد.
در محاكمه‌ي مختاري كه حزب توده در آن دخالت داشت ، پرونده‌ي شهرباني شيخ خزعل بدست افتاده دانسته گرديد كه در سال ١٩١٤ كه جنگ با آلمان و عثماني آغاز شده بود ، انگليسها با خزعل پيماني بسته بوده‌اند كه بر طبق آن خزعل در تحت حمايت انگليس باشد و با دستور آنها رفتار كند و انگليسها نيز حكومت خوزستان را در خانواده‌ي شيخ ، ارثي و دائمي شناسند.
با اينحال رضاشاه لشكر بر سر خزعل فرستاده ترتيب او را بهم زد و دولت را در خوزستان داراي اقتدار گردانيد. در آن قضيه ، سيد حسن مدرس مخالف رضاشاه بود ، كه چه در مجلس و چه در بيرون ، كارشكنيهاي بسيار كرده آشكار بخزعل حمايت نشان مي‌داد.
با اينحال شما رضاشاه را آلت سياست انگليسها مي‌شماريد و مدرس را يكي از قهرمانان ملت بحساب مي‌آوريد. اينست نمونه‌اي از وارونه بودن حقايق در اين كشور.
اگر رضاشاه افزار دست انگليسها بوده پس چرا براي ايران آرتش تهيه كرد؟!.. چرا ايلات را بتحت اقتدار دولت درآورد؟!.. چرا زنها را از چادر و چاقچور بيرون كشيد؟!.. چرا از قمه‌زني و زنجيرزني و ديگر رسواييها جلو گرفت؟!..
شما از يكسو مي‌گوييد انگليسها طرفدار ارتجاعند و از يكسو رضاشاه را كه كارهايش بضد ارتجاع بوده آلت دست انگليسها مي‌خوانيد. من نمي‌دانم اين دو سخن با هم چگونه سازگار است؟!.
مي‌دانم خواهند گفت : از رضاشاه دفاع مي‌كند. ولي چنين نيست. رضاشاه اگر دفاع لازم داشته پسرش شاه ايرانست. ايشان بهتر مي‌توانند دفاع از پدرشان كنند.
من از حقيقت دفاع مي‌كنم ، از تاريخ ايران دفاع مي‌كنم. در اين چند سال تاريخ هم لگدمال شد و راهش گم گرديد. من عادت نكرده‌ام سخني را برخلاف حقيقت بشنوم و بدفاع قادر باشم و خودداري نشان دهم.
من از رضاشاه جز زيان و گزند نديدم. از اين شاه جانشينش هم كمترين نيكي نديده‌ام و اگر بگويم بدي هم ديده‌ام دور نرفته‌ام. اين دليل حقيقت‌پرستي منست كه از كساني كه بدي ديده‌ام هواداري نشان مي‌دهم و از گفتن حقايق بازنمي‌ايستم».
جز اینها که آوردیم کسروی از رضاشاه در کتابهای «دادگاه» و «افسران ما» ، در دفاعیات دادگاه مختاری و در چند گفتار دیگر نیز هر یک به مناسبتی یاد میکند.
در پایان این گفتار باز هم یادآوری می‌کنیم که نخستین پایه‌ی سیاست در ایران و کشورهای شرقی كوشش به پيراستن توده و رها شدن از نادانيها و آلودگيهاست. ما این کار را جلوتر گرفته‌ایم و راستی را به سیاست می‌پردازیم. لیکن دیگران چون سیاست چیزهای دیگر را میدانند ، اینست ما را از سیاست دور می‌شمارند.
« كساني مي‌پندارند ما در ميان سياست نيستيم. مي‌بينند با دولت كشاكش نميكنيم ، بروس و انگليس بد نمي‌گوييم ، درپي وزير شدن يا وكيل بودن نمي‌باشيم ، همه از آلودگيهاي  توده سخن ميرانيم ، همه با نادانيها مي‌نبرديم ـ اينها در انديشه‌ي آنها سياست نيست و ما را « در ميان سياست» نميتوانند شمرد.
ولي ما در ميان سياستيم و از روزي كه بكوشش برخاسته‌ايم بحال اين كشور و توده‌ انديشيده آينده‌ي آن را بديده گرفته آنچه مي‌شايست و مي‌بايست فرو نگزارده‌ايم. اين يكي از هوده‌هاي[نتیجه] بيگمان كوششهاي ماست كه ايرانيان براه پيشرفت افتند و با ديگر توده‌هاي پيشرفته‌ي جهان همگام باشند و آزادي و استقلال خود را نگاه دارند و كشور خود را آباد گردانند و از خوشيها و نيكناميها بهره‌مند گردند و در تاريخ سرفراز باشند. اين يكي از خواستهاي ماست و در راه آن گام برميداريم».[2]
پایان
[1] : پرچم روزانه شماره‌ي 129 ، سه‌شنبه 2 تيرماه 1321
[2] : کتاب در راه سیاست ، گفتار نهم