پرچم باهماد آزادگان

336 ـ آیا دانش به تنهایی ، آدمیان را بس است؟

روز بازگشایی مدرسه‌ها ، آموزشکده‌ها و دانشگاهها رسید. همه‌ی شش ساله‌ها و بالاترها می‌روند تا چیزها یاد بگیرند. دیده‌هاشان به جهان و زندگانی گشاده‌تر گردد. با بینایی بیشتری به پیشامدها بنگرند : چرا شب و روز پدید می‌آید؟ این خورشید و ستارگان چیستند؟ کشورهای دیگر جهان چگونه‌اند؟ مردمانشان چگونه زندگی می‌کنند؟ زبانهاشان چگونه است؟ می‌روند تا حساب یاد ‌گیرند ، جبر و حسابان ، زیست شناسی و دانشهای پایه یاد گیرند. آنها که به دانشگاهها می‌روند اینها را در سالهای پیش یاد گرفته‌اند ، اکنون می‌روند یاد گیرند بهترین ساختمانها را بسازند ، بیماران را درمان کنند ، زیباترین شهرها و دلپذیرترین نماها و چشم‌اندازها را بسازند. ماشینها و دستگاههای تازه و نوپدیدی را اختراع کنند و در جهان بیجانها ، گیاهان ، جانوران و آدمیان رازهای نوینی را کشف کنند. داروهای تازه و مؤثرتری بسازند و از اینگونه دانشها و آگاهیهایی یاد گیرند که همه دست بدست هم داده زندگانی ما را چنانکه هست پدید آورده.
این کوششها بسیار بجاست. آدمیان که به این جهان آمده‌اند بهره‌شان از آسایش و خوشیِ زندگی بیش از آسودگی یک گله بز کوهی یا گورخر نبوده : باشندگانی لخت ، دمادم هراسان ، بی‌سرپناه و آسیب‌پذیر.

335 ـ راز واعظي

نوشته‌ی : ن. بغداد
گفتگويي است كه ميان يكي از پاكدينان بنام (ن) و واعظي بنام (ح) رفته و در پايان آقاي واعظ براز كار خود اعتراف كرده‌ است.
آقاي شيخ ح واعظ را از كودكي مي‌شناسم. پدرش كفشدوز بنامي بود. خودش هم چندي بكار پدر مشغول شده و چون سوادكي ميدارد و گاهي كتابهائي مانند جودي و جواهري و زيارتنامه را ميخواند ، پس از چند سالي كه‌از آن شهر بيرون رفتم ، در بازگشت او را ديدم دستاري بسر بسته و جُبّه و ردائي در بر كرده خرامان راه ميرفت. در شگفت شدم : چه شده كه كفشدوزي باين جامه درآمده؟ جويا شدم گفتند پس از مرگ پدر دكان را فروخته و بجامه‌ی آخوندي درآمده و اينك روضه‌خوان است.
يكي دو سالي گذشت. روزي در خانه بودم كه در زدند گشودم ديدم شيخ ح است. گرچه پيشينه‌ی دوستي نداشتم ولي چون بخانه‌ام آمده بود او را گرامي داشتم و با گرمي پذيرفتم. نشسته دامنه‌ی سخن را كشانيده بپاكديني رسانيد و گفت :

334ـ غدیر خم

نشانه‌ی خواری و زبونی و همچنین مایه‌ی شرمندگی است که مسلمانان و ایرانیان امروز پس از 1400 سال ، از چیزهایی سخن رانند که هیچ سودی به زندگانی آنها ندارد بلکه زیانهای بیشماری دارد. زیانهایی که امروز تنها گوشه‌ای از آن را می‌توانیم دید و در آینده اگر بخود نیاییم و به نابخردیها ادامه دهیم باشد که جز آتش و خون و دود و مرگ نبینیم.
آنچه از آن سخن میرانیم داستان کشاکش بلکه جنگ و خونریزی سنی و شیعه است. راستی را بخواهید این خود شاخه‌ای از آن درخت شوم پراکندگی اندیشه‌ها و باورها و دینها در جهانست ولی ما برای آنکه دامنه‌ی سخن را تنگ گیریم بهتر دانستیم کنون از آن سخنی بمیان نیاوریم.
شاید تا سی سال پیش که کشتارها و سنگدلیهای امروزی رخ نداده بود و حتا نشانی از آن ـ جز کشاکشهای زبانی که گاهی دیده می‌شد ـ نبود ، کسی گمان هم نمی‌کرد که کار مسلمانان روزی به این کشتارگاهها بکشد. بلکه کسانی بودند که می‌گفتند : « این کشاکشها ازآنِ زمانی بوده که مردمان بی‌تمدن و به کیشها پابند بودند و چون دیگر آن پابندیها و دُژآگاهیها نیست ، چنانکه می‌بینید رفته رفته کمتر می‌شود و بزودی از میان خواهند رفت». آن روزها این سخن بیشتر پذیرفته می‌گردید تا اینکه کسی بگوید اینها « آتش زیر خاکستر است و دور نیست که روزی باز برافروزد».

333ـ آنچه کم داشتیم را برایمان فراهم دیدند!

در بهمن سال 57 کسان بسیاری از سران حکومت پیش دستگیر و سپس اعدام شدند. اینکه باگناه بودند یا بیگناه را باید دادگاههایی حکم میدادند که همه میدانند دادگاهی با آن رویه‌ی رسمی و آیین ویژه برگزار نشد.
کسانی که وابسته به «کمپانی خیانت» شناخته شده بودند برخی اعدام شدند یا بزندان افتادند و یا در این حکومت جایگاهی نیافتند. اینبود گمان میرفت دستگاه کمپانی خیانت بهم خورده و از هم پاشیده است.
برخی خوانندگان نمیدانند کمپانی خیانت چه بوده و چه میکرده و اینست ما ایشان را برای آگاهیهای بیشتر به خواندن این کتابها راه می‌نماییم : دادگاه ، در پیرامون « ادبیات» ، افسران ما ، فرهنگ است یا نیرنگ؟ ، فرهنگ چیست؟ و انکیزیسیون در ایران.
نخستین بار کسروی پرده از روی کارشان برداشت و به ما شناسانید. با آنکه در یک گفتار کوتاه نمی‌توان ایشان را شناخت ولی برای آنکه جستار از تاریکی بیرون درآید ، اینجا با آوردن تکه‌ای از گفتار سوم کتاب دادگاه (راز نهانی) آن را اندکی روشنتر میگردانیم :