پرچم باهماد آزادگان

330 ـ تمدن چيست؟

بدا حال گروهي كه قفل بر دهان نادانان خود نزنند.
بدا حال ناداناني كه پي بناداني خود نبرده دم از گفتار نبندند.
اگر چه اين موضوع با اين عنوان در آيين در آمده. ولي چون زيبنده‌ي آن كتاب جز اختصار سخن نبود و گفتگوهاي بسياري كه در اين باره بايستي كرد در آنجا جاي نداشت اينست كه موضوع را دوباره عنوان كرده بار ديگر در پيرامون آن سخن مي‌رانيم.
از روزي كه راه كتابها و روزنامه‌هاي غرب بايران باز گرديده يك رشته كلمه‌هايي در زبان فارسي پديد آمده كه با آنكه هم در گفتارها و هم در نگارشها فراوان بكار مي‌رود نه تنها شنوندگان و خوانندگان ، خود گويندگان و نويسندگان نيز معني آنها را درنمي‌يابند.
يكي از آنها اين كلمه‌ي « تمدن » است كه خدا مي‌داند سالی چند هزار بار از قلم و زبان هواداران اروپا مي‌گذرد و خود يكي از دستاويزهاي مهم ايشان است كه بهر هنگام كه دستشان از هر جا كوتاه شد و عبارت يا عنوان ديگري پيدا نكردند دست بدامن اين كلمه‌ي تاريك و ناروشن زده آن را وسيله‌ي تاخت و نكوهش بر ايران مي‌سازد.

جواني از گوشه‌ي گيلان برخاسته از شنيدن هياهوي اروپايیگري و از خواندن چند كلاس درس در مدرسه ، خود را در جهان ديگري پنداشته گمان مي‌كند كه پدران او كه آن درسها را نخوانده و اين گونه زندگاني را نديده بودند هيچي نداشتند و باين انديشه‌ي احمقانه قلم برداشته چنين مي‌نويسد : « ما تازه پا بدايره‌ي تمدن گزارده‌ايم».
پسرك سبك‌مغزي از ماكو در آمده از بهم بافتن جمله‌هاي ياوه‌اي خود را راهنماي مردم پنداشته چنين مي‌نويسد : «داشتن چند باب مدرسه‌ي دخترانه ما را بقافله‌ي تمدن نخواهد رسانيد».
قزويني ناداني كه از ديدن كلوبي در شهر خود از جا دررفته قلم بدست گرفته از آنجا بتهران چنين مي‌نويسد : « تمدن بقزوين نيز سرايت كرده آقاي فلان از همت مردانه‌ي خود كلوبي تأسيس كرده است».
شيخزاده‌ي قمي كه پدرش در قم روضه‌ي حبيب بن مظاهر مي‌خوانده و از اين رهگذر بر عاميان آن شهر برتري مي‌فروخته پسر او در تهران روزنامه‌نويس شده و ستايشگري از چارلي چاپلين مي‌كند و در نامه‌ي سياه خود چنين داد مي‌زند : « چارلي چاپلين كه شهرت او عالم تمدن را فراگرفته ما كه در ايران نام او را مي‌بريم كسي نمي‌شناسد».
آخوند بي‌نان و نوايي كه در عراق كتابي نوشته ـ كتابي كه جز بدرد سوختن در زير ديگ نمي‌خورد ـ و آن را زير بغل زده و بايران شتافته و مردي را از بيخردترين مردان خريدار كالاي نارواي خود يافته و بچاپش برخاسته براي شيرينكاري كه خريدار بيخرد خود را بيشتر بفريبد در ديباچه‌ي كتاب چنين مي‌نگارد : « در ممالك متمدنه نوشتن چنين كتابي صعوبت ندارد ولي در ايران از اصعب امور مي‌باشد».
چه گويم كه يك مشت فرومايه چه‌ها مي‌نويسند و چه نيشها بر دل غيرتمندان فرومي‌برند! كساني اگر همچو من توجه باين فرومايگيها و نادانيها دارند روزي نخواهد بود كه از خواندن روزنامه‌ها و كتابها نيش ديگري بر دل ايشان نخلد.
اگر از اين فرومايگان پرسيده شود : « آن چيست كه شما تمدن مي‌ناميد و بگمان شما در غرب هست و در ايران و ديگر شهرهاي شرق نيست؟» در پاسخ آن فروخواهند ماند. چرا كه نه از روي فهم و قصد است كه آن عبارت را مي‌گويند يا مي‌نويسند بلكه كلمه‌ايست كه سياست شوم اروپا با دست مزدوران خود بر زبانها انداخته و وسيله بدست فرومايگاني داده كه از اين راه نيز بكندن بنياد شرق كوشيده شود. نه تنها اين يك كلمه كلمه‌هاي ديگر نيز از « ترقي » و « تربيت » و مانند اينها همان حال را دارند كه كسي معني آنها را درنمي‌يابد ولي هميشه ابزار كار اروپاپرستان است.
آن روزي كه در ايران شورش مشروطه‌خواهي برخاست كساني از ستم قاجاريان بستوه آمده و از كارنداني و ناداني آن پادشاهان ايران را بر لب پرتگاهي ديده سخت نگران بودند و خود براي چاره‌ي اين دردها بود كه آن جنبش را كرده بودند. ولي در گرماگرم كار ناگهان دست اروپا از آستين درآمده كساني را هوادار خود ساخته بدستياري اين يك مشت مزدوران و بهمراهي يك دسته فرومايگان ناداني كه رنجي در آن جنبش نبرده و سهمي از آن بنياد نيك نداشتند بپاشيدن اين تخمها كوشيده و در اندك زماني كار بآنجا رسد كه از آن بنيادگزاران مشروطه كمتر كسي در ميدان مانده و عدالت‌طلبي و ايرانخواهي كه مقصود نخستين بود باروپاييگري تبديل يافت.
كساني خواهند گفت : « اروپا چه سودي از اروپاييگري ما مي‌برد؟» مي‌گويم : چه سودي بهتر از اين كه شرقيان در نتيجه‌ي اين سخنان خود را زبون و بي‌ارج دانسته و سرشكسته و شرمنده گرديده و در برابر سياست جهانگيري اروپا يارایي[1] ايستادن و پا فشردن پيدا نمي‌كنند؟!. چه سودي بهتر از اين كه شرق در نتيجه‌ي پيش گرفتن زندگاني اروپايي بازار پررواجي براي بازرگانيهاي غرب مي‌شود؟! آن كاري را كه اين يك مشت فرومايه با اين گفته‌ها و نوشته‌هاي خود بسود سياست غربيان انجام مي‌دادند از صدهزارها سپاه و كرورها پول ساخته نمي‌شد. چنانكه ديديم كه با همين هياهوها و بدست يك مشت مردم غوغايي بود كه جان ايران را بگلويش رسانيده و كار را بآنجا کشانيده بودند كه با پاي خود بسوي نابودي مي‌رفت. سپاس مر خداي بزرگوار را كه بهنگام نوميدي دست نيرومندي بر سر آن غوغاييان نواخته اين سرزمين و مردمش را از آن دامي كه چيده شده بود رهايي بخشيد.
ولي كساني هنوز هم آن سخنان بي‌سر و بن را فراموش نكرده‌اند. هنوز هم آن كلمه‌هاي شوم را بر روي برادران خود مي‌كشند. بويژه جوانان سبك‌مغزي كه جز اين كلمه‌هاي پوچ سرمايه‌ي ديگري ندارند و با اين حال همواره بنگارش مي‌پردازند و زبان بنكوهش مردم دراز مي‌دارند.
بدتر از همه حال آن كساني است كه هيچ كاره‌ي ايران نيستند و در آن آشفته بازارِ ده و دوازده سال پيش بوده كه از اين سرزمين سر درآورده‌اند و بيخردانه يا دشمنانه هميشه دل ايرانيان را با نيش گفته‌ها و نگارشهاي خود خسته می‌سازند.
اين ترتيب هميشه هست كه چون كار نيكي آغاز مي‌شود جز كساني پاكدلي در بستن بنياد آن شركت نمي‌كنند. ولي چون كار بنياد يافت ناگهان كساني از گوشه و كنار پديد آمده و خود را بسته بآن بنياد مي‌نمايند و چندان علاقه و دلبستگي نشان مي‌دهند و بر سر آن با هم بستيز و كشاكش برمي‌خيزند كه تو گويي اينان بوده‌اند كه بنياد آن را نهاده‌اند.
اين سخن مثلهاي بسيار دارد : در شهرهايي كه درخت توت احساني است كه در هر خانه كه باشد همه‌ي همسايگان از توت آن مي‌خورند درختي كه تازه كاشته شده كسي نگاهي باو ندارد و در آبياري و پروردن آن هيچگونه دستگيري از كارنده‌اش نمي‌نمايد. ولي همين كه درخت بزرگ و بارور گرديد اين هنگام است كه همسايگان سربسوي آن بلند مي‌كنند و دست بشاخه‌هاي آن مي‌رسانند و چه بسا كه زبان بنكوهش كارنده‌ي آن باز مي‌كنند كه پاسباني درستي نمي‌نمايد و از درخت بآن خوبي پرستاري نمي‌كند.
در خاندانها تا مردي گمنام و بيچيز است همه ازو دوري مي‌نمايند و چه بسا كه بيزاري نيز جويند. ولي چون او توانگر گرديد يا نام و آوازه يافت همه‌ي خويشاوندان بسوي او مي‌گرايند و هر يكي كوشش مي‌كند كه خويشتن را نزديكتر از ديگران نشان دهد و با هم بگفتگو برمي‌خيزند. بلكه كساني كه خويشي ندارند نيز دعوي خويشي مي‌نمايند.
بهتر از همه مثل شوخي‌آميزيست كه ديگري گفته است و من با آنكه از شوخي سخت بكنارم آن مثل را از هر باره موافق مقصود خود ديده در اينجا مي‌آورم.
در خانه‌اي كه ناهاري يا شامي پخته مي‌شود مي‌دانيم كه مرد خانه گوشت و روغن و برنج و ديگر دربايستها را خريده. كدبانو نيز دستور پختن آن را داده و خويشتن بآماده كردن سفره پرداخته. كلفت يا آشپز آن را پخته. دختر بچه يا پسر بچه كه در آن خانه هست هر يكي از ايشان هم سبزي پاك كرده يا هيزم بمطبخ كشيده. كوتاه سخن هر كسي از بزرگ و كوچك گامي در راه آماده كردن ناهار برداشته است و تا آماده نشده كسي جز از ايشان پيدا نيست و هيچ يك را بانديشه نمي‌رسد كه خورندگان ديگري نيز در آن ناهار شركت خواهند جست.
ولي چون سفره گسترده شد و ناهار از آشپزخانه بيرون مي‌آيد بعبارت ديگر زمان رنج سر آمده نوبت خوردن و لذت بردن مي‌رسد ناگهان گربه‌هايي را مي‌بينند از ديوار و بام پايين مي‌خزند و باندك زماني گرد سفره را فرو مي‌گيرند. بويژه اگر در خانه‌اي ميهماني باشد و سفره‌ي كلاني گسترده شود كه همه‌ي گربه‌ها از دور و نزديك بآنجا مي‌شتابند و چنان ميو ميو راه مي‌اندازند و ناشكيبايي نشان مي‌دهند كه تو گويي اينان بودند كه آن رنجها را مي‌بردند و كنون هم اينانند كه بايد لذت را برند و چندان جست و خيزهايي كرده و با همديگر بپيكار و ستيز بر مي‌خيزند كه تو انگاري بر سر دسترنج خود گفتگو دارند يا اينكه اگر آن يكي خورد باين يكي رسد نخواهد رسيد. گاهي نيز بيشرمي كرده لقمه از دست بچگان مي‌ربايند و دست و روي آنان را مي‌خراشند. و در اينجاست كه دست خداوند خانه بسوي چوب دراز شده و آن را بر سر گربه‌هاي بيشرم مي‌نوازد.
در ايران نيز جنبش برخاسته ناهار كلاني كشيده شد. اين بود كه گذشته از گربه‌هاي خانگي از جايهاي بسيار دور گربه‌ها باينجا شتافتند گربه‌هاي بسيار بيشرم. گربه‌هايي كه هم خوردند و هم دست و روي بچگان را خراشيدند. ناسپاساني كه شكم بر سر اين سفره‌ي پر نعمت سير مي‌كنند ولي پياپي ستايش از سفره‌هاي تهي ديگران مي‌نمايند و خود سزاوار سركوفتن هستند.
آيا آن سبك‌مغزاني كه از هيچ جاي جهان آگاهي ندارند و سرزمين خود را نمي‌پسندند درخور سر كوفتن نيستند؟! آن نامرداني كه در اين سرزمين پر نعمت ايران بصد گونه خوش مي‌زيند و از اين ايمني و آسودگي كه در جاهاي ديگر كمتر مانند دارد بهره مي‌يابند و با اين حال هميشه زبان بنكوهش ايران باز كرده از آن گرسنه بازار اروپا و آمريكا ستايشها مي‌سرايند چنين نامرداني درخور كيفر و گوشمال نيستند؟!
بسياري از اينان تو گويي فرستادگان اروپايند كه هميشه نام آنجا را بر زبان دارند و نان ايران خورده بپيشرفت سياست غرب كار مي‌كنند.
اينان كه در ايران و ديگر سرزمينهاي شرق نشسته و از معني راستين تمدن بهره‌ها مي‌برند و با اين همه همواره آرزوي تمدن دارند كه از اروپا برگيرند ـ اروپايي كه از معني راستين تمدن جز بهره‌ي اندكي ندارد ـ آيا چنين بيخرداني بآن ماهياني نمي‌مانند كه از زبان تور اندازي نام آب شنيده و همواره از يكديگر مي‌پرسند آب چيست و با آنكه درون آب مي‌زيستند هميشه آرزو داشتند يك روز بآب برسند؟!
من اينك تمدن را شرح داده معني آن را روشن مي‌سازم تا ببينم اينان چه خواهند گفت و از اين سپس چه عذري بآن گفته‌هاي نامردانه‌ي خود خواهند داشت.
   بدا حال ناداناني كه پي بناداني خود نبرده لب از گفتار نبندند.
يكي از فرقهاي آدميان با چهارپايان و جانوران اينست كه جانوران تنها و جداگانه مي‌توانند زيست ولي آدميان بايد پهلوي هم و دست بهم زندگي كنند و يك آدمي بتنهايي نمي‌تواند زيست.
جانوران اگر گرد هم آمده گله مي‌بندند از راه انس است. ولي گرد آمدن آدميان پهلوي هم گذشته از انس از روي نياز هم هست كه چون براي زيستن دربايستهاي بسيار دارند براي آماده كردن آنها بايد دست بهم داده ياوري از يكديگر دريغ ندارند.
از اينجاست كه آدميان از آغاز پيدايش خود دسته دسته بوده‌اند و با هم زندگي كرده‌اند. ولي اين زندگاني دست بهم و پهلوي يكديگر نيز بر  دو گونه مي‌تواند بود : يكي آنكه هر چند تني يا چند خانواده‌اي كه با هم مي‌زيند تنها پاي بند سود و زيان و آسايش و رنج خودشان باشند و پرواي سود و زيان دسته‌هاي ديگر نكنند و با آنان از روي دشمني راه روند و هر دسته‌اي كه بدسته‌ي ديگر چيره گرديد مردان را كشته و زنان را برده گرفته مالهاي ايشان را تاراج نمايند.
گونه‌ي ديگر آنكه دسته‌ها با هم برادرانه راه روند و در كارهاي خود پرواي سود و زيان يكديگر را داشته باشند و توانايان بر ناتوانان ستم روا ندارند و هر كسي باندازه‌ی تلاش و رنج خود از زندگي بهره يابد.
گويا در آغاز پيدايش آدميان آن گونه‌ی نخست زندگاني رواج بسيار داشته است. اين گفته را از مورخان غرب بايد پذيرفت كه آدميان در آغاز پيدايش خود قرنها در بيابانها مي‌زيسته‌اند و خاندانها هر گروهي گوشه‌اي از جنگل يا از دره برگزيده جداگانه بسر مي‌برده‌اند و با گروههاي ديگر دشمني نموده و هنگام فرصت بر سر آنان تاخته چپاول و تاراج بلكه كشتار نيز دريغ نمي‌داشته‌اند و اين بوده كه هر دسته‌اي هماره با ترس و نگراني بسر برده و نمي‌توانسته در جايي آرام گيرد و بنياد خانه و لانه‌اي بگزارد. بلكه ناگزير بوده‌اند كه هميشه آماده‌ي كوچ و گريز باشد كه هرگاه دشمن چيره‌دستي روي نمود از جايگاه خود كوچيده بپناهگاه ديگري بگريزند.
چنانكه نمونه‌ي اين زندگاني هنوز هم از جهان برداشته نشده و در بسيار جاها بويژه در آسيا و آفريقا فراوان است.
پيداست كه اينگونه زندگي گذشته از سختي بر مردم باعث ويراني گيتي هم بوده. زيرا آدميان كه همواره با ترس و بيم مي‌زيسته‌اند بنياد شهر و آبادي نمي‌توانسته‌اند و بكشت و كار جز باندازه‌ي چاره‌ي گرسنگي نمي‌پرداخته‌اند.
اينست كه در هر گوشه‌ي جهان خردمنداني ( بعبارت بهتر برانگيختگاني از خدا ) برخاسته و دسته‌هاي پراكنده را گرد آورده ميانه‌ي آنان آيينها گزارده‌اند. بدينسان كه همگي با هم برادرانه زيسته در هر كاري نه تنها بسود و زيان خود بلكه بسود و زيان همگان پاي بند باشند و براي هر كسي ساماني نشان داده‌اند كه از آن سامان خود پاي بيرون نگزارد.
در نتيجه‌ي اين آيين‌گزاري آن داستان دشمني تاراج و كشتار كه ميانه‌ي مردم بوده از ميان رفته و دسته‌ها از همديگر ايمني يافته و هر چند دسته و گروهي جايي را برگزيده در آنجا با هم نشيمن ساخته‌اند و كم‌كم شهر يا ديه در آنجا پديد آمده و آباديها پيدا گرديد.
و چون اين زندگي ايمني و آسايش مردم را دربر داشته و از هر باره از آن زندگاني كوچ و گريز بياباني برتر و بهتر بوده و براي آن نام جداگانه مي‌بايسته برخي آن را « شهرگري » نام داده‌اند از اين جهت كه باعث پيدايش شهرها بوده يا از اين جهت كه چنين زندگاني جز در هر شهر صورت نمي‌بسته است. برخي ديگر هم آن را « مردمي » ناميده‌اند از اين جهت كه شايسته‌ي مردم جز چنين زندگاني برادرانه نمي‌باشد.
كلمه سيويلزاسيون كه در زبانهاي اروپا رواج دارد معني زير لفظي آن « شهرگري » است. چنانكه كلمه‌هاي تمدن يا حضارة كه در زبانهاي عربي و فارسي بجاي آن كلمه‌ی اروپايي بكار مي‌رود نيز به همان معني است.
پس معني زير لفظي تمدن يا سيويلزاسيون « شهرگري » و بنياد و پايه‌ي آن همدستي مردم در زندگي و برادرانه با هم زيستن است كه توانا بر ناتوان چيره نباشد و هر كسي بتواند آزادانه باندازه‌ي جربزه‌ي خدادادي و كوشش و تلاش خود از نعمتهاي جهان بهره بردارد.
اينست معني درست و نخستين تمدن. اين معني است كه گروهي اگر دارا هستند بر ديگران كه دارا نيستند برتري خواهند داشت. اين معني است كه بزرگان و دانايان ستايش آنرا كرده‌اند.
ولي نويسندگان و مؤلفان اروپا از اين معني گذشته معني ديگري براي تمدن پديد آورده‌اند و آن اينكه خواندن و نوشتن و دانش و هنر در ميان گروهي رواج يابد. بعبارت ديگر اينان گروهي را داراي تمدن مي‌خوانند كه نوشتن و خواندن و دانشها و هنرها در ميان ايشان رواج داشته باشد و كارهاي ايشان از روي نوشتن و خواندن انجام گيرد.
از گفتن بي‌نياز است كه اين معني بارج و بهاي نخستين نمي‌رسد. درست است كه نوشتن و خواندن و دانش و هنر آرايش زندگاني است و بر ارج آدميان مي‌افزايد ما نيز نوشتن و خواندن را بر هر مرد و زني واجب مي‌دانيم ولي اين معني ضامن آسايش و خرسندي مردم نمي‌تواند بود[bud]. زيرا چه بسا مردماني كه با داشتن دانش و هنر پشت پا بآيين آدميگري زده توانايان بر ناتوانان چيرگي نموده آنان را از خوشيهاي زندگي بي‌بهره مي‌سازند.
پس سواد و دانش را تمدن نام نهادن از شاهراه خرد دور شدن است و بي‌شك اين تمدن مقصود دانايان و بزرگان نبوده است. ولي چون هر كس در نامگزاري آزاد است و مي‌تواند كلمه را گرفته و بگويد مقصود من از اين كلمه فلان معني است از اينجا ما ايرادي بر نويسندگان و مؤلفان اروپا در اين باره نداريم. ليكن نبايد فراموش كرد كه معني درست تمدن نه آنست كه اينان مي‌گويند.
يك معني سوم نيز براي تمدن در زبانهاي روزنامه‌نويسان و سياستگران اروپاست و آن زندگاني با اتومبيل و آيروپلان[= هواپيما] و سينما و تياتر و رمان و روزنامه و داروينگري[2] و بيديني و بي‌باكي و بعبارت ديگر اروپاييگري امروزي با همه‌ي نيكيها و بديهاي آن است كه اگر مردمي نه اينسان زندگي مي‌نمايند روزنامه‌نويسان و سياستگران غرب آنان را داراي تمدن نمي‌شمارند و بدستاويز تمدن‌آموزي دست‌اندازي بكشور آنان را روا مي‌شمارند.
كوتاه سخن : تمدن باين سه معني است كه شرح داديم. كنون از كساني كه تمدن را خاص اروپا و آمريكا مي‌شمارند مي‌پرسم كه آيا كدام معني اين كلمه را مقصود دارند؟ اگر مقصود معني نخست است بدانند كه گاهواره و كانون آن آسيا بوده و از اينجا به سرزمينهاي ديگر رسيده. كنون هم اين معني تمدن در شهرهاي شرق بيش از اروپا و آمريكاست. بلكه اگر راستي را بخواهيم در غرب در سايه‌ي جنبشهاي اين دو سه قرني اين معني روز بروز روي بكاستن دارد.[3]
هرگاه مقصود معني دوم كلمه باشد اين درست است كه ما در سواد و نوشتن و خواندن بپايه‌ي اروپا نمي‌رسيديم و بي‌سواد در ميانه‌ي ما فراوان بوده و بايستي بچاره‌ي اين عيب خود بكوشيم ولي اين كاري نبوده كه از اروپا برگيريم. بلكه هر پيشرو كارداني كه بر مي‌خاست بايستي اين كار را انجام دهد. بهر حال آيا ما پيش از آشنايي با اروپا سود سواد و دربايست بودن آن را نمي‌دانستيم؟!
و آنگاه در جايي كه دانش و هنر تمدن شمرده مي‌شود چرا كساني اوستاي زردشت پيغمبر را كه يادگار چند هزار سال پيش است و نوشته‌هاي سنگي پادشاهان باستان ايران و آن كوشكهاي باشكوه را كه بهترين نمونه‌ي فن معماريست و آن همه كتابها و تأليفات بيشمار را كه در ايران در دوره‌ي اسلامي پرداخته شده بشمار نياورند؟! با چنين گذشته‌اي كه مردمي دارند آيا فرومايگي و بيشرمي نيست كه كساني تمدن را بمعني سواد و دانش گرفته با اينحال آن مردم را متمدن نشمارند؟!
اما معني سوم ما انكار نداريم كه بايد يك رشته صنايع و اختراعات را از اروپا برگيريم و تاكنون بسياري از آنها را برگرفته‌ايم. چيزي كه هست چرا نام آن را تمدن مي‌گزاريم؟ چرا نمي‌گوييم صنعت و اختراع؟ آيا خود اروپاييان كه از صنايع همديگر مي‌گيرند نام آن را گرفتن تمدن مي‌گزارند؟!
چنانكه گفته‌ايم كساني كه كلمه‌ي تمدن را بكار مي‌برند بسياري از ايشان بلكه بيشتر ايشان توجهي بمعني آن ندارند بلكه هر زمان كه مي‌خواهند ستايشي از اروپا كرده و گردني بفرازند يك رشته كلمه‌هايي را بر زبان مي‌آورند كه يكي از آنها اين كلمه است. ولي از اين سپس بايد از آنان پرسيد كه كدام معنيِ كلمه مقصود است؟ يا چه دليل بر نبودن آن در شرق دارند؟
در پايان گفتار دوباره مي‌گوييم : معني درست تمدن كه بزبان ما « مردمي » خوانده مي‌شود بدانسان كه شرح داديم در ايران و ديگر كشورهاي شرق افزونتر از غرب است. بنياد اين نيكي را در جهان پيغمبران گزارده‌اند كه‌ آسيا ميهن ايشان بوده و نگاهبان آن نيز در آينده جز آسيا نخواهد بود.
بخيره كساني براي ايران تمدن از اروپا نخواهند و بيهوده بجوش و خروش برنخيزند اگر مقصود اينان از تمدن چيزهاي ديگريست آشكار بنويسند و بي‌پرده سخن خود را بگويند.
هم آن فرومايگاني كه پياپي نام ايران و شرق را بخواري مي‌برند و ديگران را بيهوده مي‌ستايند بدانند كه ما پرده از روي كار آنان خواهيم برداشت و روزي خواهد بود كه از اين نامرديهاي خود پشيمان گردند.
(104007) و (105005)
[1] : اصل : یارای. لیکن براهنمایی خود نویسنده در کتاب زبان پاک می‌فهمیم که این لغزش و یارایی درست است.
[2] : نویسنده در سالهای بعد بجای داروینیگری ، واژه‌ی مادیگری را بکار برد که این رواج بیشتری یافت. گرچه این دو یکسان نیستند ولی چون کسانی از فلسفه‌ی داروین این نتیجه را گرفتند که آنچه او «جنگ برای زنده ماندن» درباره‌ی جانداران گفته (همچنین «بازماندن آنانکه سازگاری بیشتری با پیرامون خود دارند») درباره‌ی آدمی نیز راست است ، و زندگانی آدمیان را نیز نبرد خوانده و ناتوان را خوراک توانا شناسانیده‌ وآنگاه تیشه بریشه‌ی دینها زده‌ گفته‌اند « در جهان چیزی جز ماده و تظاهرات ماده نیست» ، اینست کسروی در سالهای بازپسین برای چنین فلسفه‌ی زهرآلودی نام مادیگری را بکار برد. برای آگاهی بیشتر کتاب در پیرامون روان خوانده شود.
[3] : نویسنده هشتاد و اند سال پیش پیش‌بینی کرد که اگر شرقیان دنباله‌روی از شیوه‌ی زندگانی غربیان کنند (نه گرفتن دانشها یا صنعت و اداره‌ها و دمکراسی) ، ایشان نیز تمدنشان (به معنی نخستین) کاستی خواهد گرفت. حال امروز شرقیان گواهست که این پیش‌بینی بجا بوده.