پرچم باهماد آزادگان

310ـ بدخواهی در رخت کوشش به ادبیات

هنگامي كه ما آماده مي‌شديم با اين بدآموزيها و انديشه ها نبرد كنيم و بكندن ريشه‌ی آنها كوشيم در ايران جنبشي بنام ادبيات پیش آمده و دسته‌ی بزرگي بهواداري از آنها برخاسته و با يك شور و ديوانگي (همچون شور و ديوانگي اروپاييگري) بفزوني رواج آنها ميكوشيدند.
اينان از ادبيات بيش از همه شعر را مي شناختند[1] ، و از شعر نيز بيش از همه با ديوانها و كتابهاي شعراي قرنهاي پيش آشنايي ميداشتند و بيش از همه برواج اينها مي كوشيدند ، و ما گفتيم كه اين شاعران كه در زمان مغول و پس از آن برخاسته اند آنچه را كه از گفته هاي بيهوده و بدآموزيهاي زهرآلود پيشينيان شنيده اند ـ از جبريگري و پندارهاي قلندرانه و بيدرديهاي خراباتيانه ، و انگارهاي پا در هواي صوفيان و بسيار از اينگونه ـ با زبانهاي آسان و گيرنده اي برشته‌ی سخن كشيده اند ، و كساني كه ديوانها و كتابهاي آنان را بخوانند بي آنكه خود بخواهند و بدانند انبوهي از آن بدآموزيهاي آشفته را در مغز خود جا دهند.

اين زيان كه نتيجه‌ی آن فرسودگي فهم و ناتواني خرد و آشفتگي انديشه است جز از زيانيست كه از راه خويها پيش آيد و كساني كه كمترين آلودگيهاي آنها ستايشگري زورمندان و ستمگران و روزي خوردن از دست ديگران بوده از فراگرفتن گفته هاي آنها و از دل بستن بآنها هرآينه خويهاي هر كسي به پستي گرايد و اين نچيزيست كه يكي انكار تواند كرد.
اين شور را شرقشناسان پديد آورده و كسان بسياري از شرقيان فهميده و نافهميده به پيروي از ايشان برخاسته بودند و مي توان گفت مايه‌ی پيشرفت آن نيز اروپاييگري بود.
بيچاره شرقيان كه در برابر اروپاييان خود را باخته و خيره گرديده بودند همينكه مي‌شنيدند يك شرقشناسي ستايش از فلان شاعر ايراني نموده و يا كتاب بَهمان صوفي را بچاپ رسانيده تكان سختي ميخوردند و بي آنكه از سود و زيان آن آگاه باشند با يك شور و ديوانگي به پيروي از ايشان برميخاستند.
كار بجايي رسيد كه ناكساني ـ ناكساني كه بدخواه كشور و توده‌ی خود مي بودند برخيزند و چنين گويند : « سرمايه‌ی آبروي ما اين شعر و فلسفه و ادبياتست. ما بايد تنها باينها كوشيم»[2] ، و كساني در رخت جهانگردي از اروپا و آمريكا بيايند و سخن رانند و چنين گويند : « شرق وظيفه‌ی ديگري دارد و غرب وظيفه‌ی ديگري. وظيفه‌ی شرق پيش بردن شعر و فلسفه است. ما در غرب هر زمان كه از تلاشهاي مادي خود دچار خستگي و دل افسردگي شويم با خواندن شعر و فلسفه‌ی شرقي بخود تسلي دهيم».
كساني باين انديشه‌ی زهرآلود رخت ديگري پوشانيده چنين ميگفتند : « اين ماده پرستي كه بجهان غلبه كرده چاره اش جز با ترويج عرفان و تصوف نخواهد بود ».[3] اين سخنان از جاي ديگر بود و استادان بسيار آزموده اي اينها را ياد مي دادند.
نتيجه اي كه از اين هياهو برميخاست آن بود كه از يكسو انبوهي از مردم ـ از جوانان و پيران ـ بديوانهاي شاعران رو آورده و با يك گرمي آنها را ميخواندند و شعرهاي آنها را بياد مي‌سپردند و بگفته‌ی آنها دل مي بستند ، و كساني فرصت يافته پياپي ديوانهاي شعر چاپ كرده بدست مردم ميدادند ، و كساني كتابها درباره‌ی شاعران مي نوشتند و ستايشهاي گزافه آميز از آنان مينمودند ، و در دبستانها « تاريخ شعرا » درس ميگفتند ، و از يكسو شعرسرايي و قافيه بافي رواج بي اندازه يافته هزارها كسان شاعري مي نمودند و در بيشتر شهرها انجمنهاي ادبي برپا ميشد. فراموش نكرده ام جواني را از كرمان كه به بيشتر روزنامه‌هاي تهران و شيراز شعر ميفرستاد و اين روزنامه ها كه بدست من ميرسيد هر يكي را باز ميكردم شعرهاي تازه اي ازو مي ديدم. جوان بدبخت فريب هياهو را خورده و چنين مي پنداشت شعر هرچه فزونتر بهتر ، و بدانسان خودكشي ميكرد.
تنها در اين اندازه نايستاده و جنبش شاخه هايي نيز داده و يك دسته در اين گرماگرم ببدآموزيهاي كهن صوفيان و باطنيان و بفلسفه پرداخته و بدستاويز « تحقيق» برواج آنها ميكوشيدند و يك دسته سخن از ايران باستان و شت زردشت بميان آورده باين بهانه پندارهاي بيپاي زردشتيگري را از سر نو پراكنده مي گردانيدند.
ما امروز تاريخچه و سرچشمه‌ی آن شور را نيك ميدانيم و روزي كه آن را با نشانيهايش بنويسيم مردم نيز چگونگي را خواهند دانست. ولي آن روز اين تاريخچه را نميدانستيم و تنها اين ميدانستيم كه يك شور بسيار زيان‌آور و سبكمغزانه‌ايست و مي بايد با آن نبرد كنيم. شوريست كه سودش بيگانگان را خواهد بود و ما نبايد در برابر آن خاموش ايستيم. از اين گذشته اين شور از هر باره آخشيج [= ضد] خواست ما بود. ما ميخواستيم انديشه هاي پراكنده را براندازيم ، و اين شور رواج آنها را بيشتر ميگردانيد. ما ميخواستيم پستيها و آلودگيهاي زمان مغول را از ميان بريم و اينان آنها را پايدارتر مي‌ساختند. ما ميخواستيم مردم را از پرداختن بگذشته بازداريم و رويها را بسوي آينده برگردانيم و اينان ميكوشيدند آنان را سرگرم آلودگيهاي كهن گردانند.[4]
با كساني كه از آشنايان گفتگو ميكرديم و انگيزه‌ی اين شور را مي پرسيديم بيش از اين پاسخ نمي شنيديم : « ادبيات روح مملكت است و هر ملتي بايد بحفظ ادبيات خود بكوشد...» همين جمله هاي تاريك و بيمغزي بود كه سرچشمه‌ی آن شور و هياهو شمرده ميشد ، و چون گامي فراتر گزارده مي‌پرسيديم : « ادبيات چيست؟!  سود اينها چه ميباشد؟!.. » در اينجا بود كه درمي ماندند ، در اينجا بود كه ما بار ديگر با يك آزمايش تلخي روبرو مي‌شديم. آزمايش چه؟!. آزمايش اينكه در بسياري از مردم نيروي « فهم» بيكاره گرديده(5) و يك چيزي كه مي‌شنوند نمي توانند فهميد و بمعناي درست آن نرسيده و بيك معناي تاريكي در دل خود بس ميكنند. با اين آزمايش نخست درباره‌ی « تمدن» دچار آمده بوديم و اينك دوباره با آن روبرو مي‌شديم. اينان يك نام ادبيات شنيده و در دل گرفته ولي يك معناي روشني از آن نفهميده بودند و اينست چون مي پرسيديم : « ادبيات چيست؟!.» نخست آزردگي نموده ميگفتند : « مگر بايد ادبيات را هم معني نمود؟!.» ميگفتيم : « چرا نبايد معني نمود؟!. بگوييد ببينيم چه معنايي از آن ميخواهيد ، و چه چيزهاست كه از ادبيات مي‌شمارید؟!.. اين شعرها كه ما مي بينيم چيز ارجداري نيست و سودي از آنها جز زيان چشم نتوان داشت پس بگوييد چگونه بآنها نام ادبيات ميدهيد و بدينسان بشور و سرگرمي برخاسته ايد؟!..» ميديديم كه از پاسخ درمي‌مانند و مي دانستيم كه معناي درستي براي ادبيات نفهميده اند و اين پرسش كه ما مي كنيم هيچگاه بانديشه‌ی ايشان نرسيده.
اين درماندگيشان بسيار بكار ما ميخورد. يك دسته مردان سخن‌نافهمي كه ما چون ميگفتيم : « هر كار براي نتيجه بايد بود. اين غزلهاي بيهوده كه مي سراييد و بچاپ مي رسانيد چه نتيجه از آن ميخواهيد؟!.. اين چه معني دارد كه يك مردي با دل سرد و آسوده و با پنجاه و شصت سال زندگاني بدروغ خود را بعاشقي زند و از سوزش دل و بيداري شب و اشك ديده كه همه دروغ است بنالد؟!.. اگر كسي بيمار نباشد و بخيره فرياد زند : « واي كمرم ! از درد سر مُردم !» بچنين كسي با چه ديده نگريد و جز « ديوانه» چه نام ديگري باو دهيد؟! آيا عاشق نبودن و بخيره از درد عشق ناله كردن و هرچند روز يك غزل بيرون دادن جز بيهوده گويي چه نام ديگري دارد؟!.. » در پاسخ ميگفتند : « آ.. آقا! شما چه ميفرماييد؟!.. غزل يك بابي از شعر و ادبيات است و همه‌ی شعرا غزل سروده اند». در برابر چنان پرسش بچنين پاسخ بيمغزي بس ميكردند. ما از خرد و زندگاني سخن ميرانديم و اينان تنها يك نام « ادبيات» پيش مي آوردند ، و اين بود ناگزير مي شديم معني ادبيات را بپرسيم تا درمانند و اندكي بخود آيند.
در اين هشت سال كه ما ميكوشيم و هر زمان با يك ناداني ديگري در نبرديم هيچ چيزي باندازه‌ی آن شور و هياهو مرا نيازرده. شعر اگر هم نيك و بي زيانش را بگيريم يكي از هزار كارهاي زندگاني نيست. ما اگر در زندگي هزار نياز مي داريم يكي از آنها شعر نمي باشد و شاعري خود هنر بزرگي شمرده نمي شود. با اينحال ، تا چه اندازه دلازار بود كه مي ديديم يك دسته‌ی بزرگي از ايرانيان همه كار را كنار نهاده و تنها بآن پرداخته اند. ميديديم آنان را باين راه شرقشناسان انداخته اند و بيچارگان نافهميده فريب آنان را خورده اند. ميديديم بروي چنان گمراهي و فريب خوارگي ايستادگي مي نمايند و مردان چهل ساله و پنجاه ساله بر سر يك مشت سخن با ما از در دشمني مي آيند و بسياری از آنان پستي و بيفرهنگي نيز دريغ نمي گويند. در زماني كه زندگاني بسخت ترين كوششها نياز پيدا كرده اينان سخنان پوچي را سرمايه اي براي خود مي شماردند. داد از اين ناداني! داد از اين بيچارگي.[6] ...
اين شاعران كمترين گناهشان ستايشگري براي بيگانگان و نان خوردن از دست ديگران بوده و بسياري از ايشان بيباك و بيپروا زشتكاريهاي خود را نيز برشته‌ی سخن كشيده اند و پرده‌ی آبروي خود را دريده اند. اينها گناههايي نيست كه بتوان بپاس شيوايي سخن چشم از آنها پوشيد.
بدانيد توده اي كه سود و زيان خود را نشناسند و بدينسان بسخن دلباختگي نمايند سزد كه  ديگران آنان را سبكخرد شناسند و شاينده‌ی زندگاني آزاد ندانند. شما فريب آن را نخوريد كه يك دسته شرقشناسان باينها ارج مي گزارند. آنان افزار سياستند و جز فريفتن شما را نميخواهند. مگر فراموش كرده ايد كه سي سال پيش[7] بيگانگان در كشور ما چه آتش مي افروختند و به مليونها شعر و هزارها ديوان شاعر كمترين ارجي نميدادند؟!.. آخر شما فهم و خردتان بكجا رفته؟!.. چشده كه خودتان نفهميد و همه رفتار و گفتار ديگران را پيش كشيد؟!..[8]
 [1] : برای دانستن معنی درست ادبیات ، کتابهای در پیرامون « ادبیات» یا سخنرانی کسروی در انجمن ادبی دیده شود.
[2] : نویسنده در کتاب در پیرامون «ادبیات» دو تن را نام می برد که چنین سخنی را بزبان می‌آوردند : یکی محمدعلی فروغی (نخست وزیر) و دیگری عیسا صدیق (وزیر فرهنگ) ـ هر دو از همبستگان پرفسور براون.
[3] : به نوشته‌ی کسروی در کتاب فرهنگ است یا نیرنگ ، یکی از کسانی که این سخن را پیش میکشیدند ، محمدعلی فروغی بوده.
[4] : جای صد افسوس است که هنوز هم این سیاست کهن ننگ‌آور با شور و هیاهوی بسیار دنبال می شود.
(5) : اين خود زمينه‌ی ارجداريست و ما پارسال سخن از آن رانده ايم ولي بايد بيشتر از آن اندازه سخن برانيم.(پ)
[6] : (605255)
[7] : در زمان جنبش مشروطه
[8] : (605269)