پرچم باهماد آزادگان

305 ـ دنباله‌ی سخن از شرقشناسان

پایگاه : گفتار شماره‌ی 304 رشته‌ی سخن ما را برید. لیکن اینک جستار خود را دنبال میکنیم :
... يك دسته شرقشناسانِ اروپايند كه در ستايش شعر كتابها مينويسند و ديوانهاي شاعران را بچاپ مي‌رسانند و ميتوان گفت زيان آنها بيش از ديگران بوده است.
درباره‌ی شرقشناسان بگفتگوي بسياري نياز هست و من در اينجا فرصت كم ميدارم. پيداست كه شرقشناسي نتيجه‌ی چشم دوختن دولتهاي اروپايي بكشورهاي شرقي بوده. چون خواسته‌اند شرقيان را زيردست گردانند ، خواسته‌اند كردار و رفتارشان از روي بينش باشد و نياز ديده‌اند كه كيشها و زبانهاي توده‌هاي شرقي را بشناسند ، از تاريخهاي ايشان آگاه باشند ، خويها و خيمهاشان بدانند. شرقشناسي از اينجا پديد آمده و خود دستگاهي گرديده كه هم سودها و هم زيانها (براي شرقيان) از آن برخاسته زيرا از يكسو از جستجوهايي كه درباره‌ی زبان و تاريخ و مانند اينها كرده‌اند دانستنيهاي بسيار ارجداري را بدست آورده‌اند كه شرقيان از آنها بهره ميجويند. از يكسو بسياري از آنان از آگاهي و دانش خود سود جسته بفريفتن شرقيان و گمراه گردانيدن آنان كوشيده‌اند.

بسياري از آنان رختهاي خود را ديگر گردانيده و خود را بدروغ مسلمان نشان داده خواسته‌اند از هر راهي كه توانند كار خود را پيش برند. مثلاً ليارد[1] با رخت لري ماهها در ميان بختياريان زيسته ويمبري[2] با رخت ملايي سفر بخارا و خيوه كرده. براون[3] با رخت ايراني يكسال در ايران زيسته. گوستاو لوبون[4] با رخت عربي در ميان عربها زيسته.
من نميتوانم از دلهاي شرقشناسان آگهي دهم و بگويم فلان نيكخواه و بَهمان بدخواه ميبوده ، و بهتر ميدانم كه از كارهاي آنان سخن رانم. در دلهاي آنان هرچه مي‌بوده باشد. برخي از آنان بما سودمند افتاده و برخي زيانمند.
مثلاً ماركوارت[5] و نولدكه[6] از شرقشناسان بسيار دانشمند مي‌بودند ، من از كتابها و نوشته‌هاي آنان جز سود نمي‌شناسم. در تاريخ و زبانشناسي نادانسته‌هاي بسياري را دانسته گردانيده‌اند.
ولي گوستاو لوبون ، كتابي كه بنام « تمدن اسلامي» نوشته هرآينه زيانمند بوده. اين مرد ستايشهاي پرگزافه از عرب مي‌نويسد و در همان حال از تركها كه فرمانروايان جهان عرب مي‌بودند نكوهش دريغ نميدارد. پيداست كه خواستش جز پديد آوردن دشمني در ميان عرب و ترك نمي‌بوده. از باردهي خاك سوريا ، از كوشندگي مردم آنجا ، ستايش بسيار كرده ميگويد : اگر اينجا در دست يك حكومت دادگر باشد بسيار آباد خواهد شد. خواستش از حكومت دادگر ، حكومت فرانسه است كه از صد سال باز چشم بسوريا دوخته بود و در پايان جنگ جهانگير گذشته [جنگ جهانی یکم] بآرزوي خود رسيد و ما ديديم كه چه دادگري از خود نشان داد.
از شرقشناسان انگليس سخن ميرانم : يكي از آنها سر جون مالكم[7] بوده كه در زمان فتحعليشاه با دستيار خود ميجر كينير[8] بايران آمده و چند سال در ايران مانده‌اند و يك رشته كارهاي سياسي انجام داده‌اند. من از اين كارهاي سياسي ايشان آگاهي نيكي نميدارم و در آن باره سخن نميرانم. ولي از كتابي كه مالكم در تاريخ و كتابي كه كينير در جغرافي نوشته جز خشنودي و خرسندي نتوان نمود.
يكي از شرقشناسان انگليس سر هنري راولينسون[9] بوده كه يك كار بزرگ تاريخي را براي ما انجام داده ، و آن اينكه نوشته‌ی بيستون را كه براي ايران سند تاريخي و زباني ارجدار است براي نخست بار ترجمه كرده و در دسترس ما گزارده. در راه خواندن الفباي ميخي پيش از آن رنجها كشيده شده و پيشرفتها رخ داده بود. از اينسو هنوز هم چيزهاي دانسته نشده در آن نوشته بسيار است كه سپس دانسته خواهد شد. با همه‌ی اينها كار سر هنري راولينسون در زمينه‌ی خود بيمانند و ارجدار بوده. ولي از آنسو ما مي بينيم كساني از همشهريان او ـ از مستر آربري[10] و دكتر اسميت[11] و ديگران ـ كوشش بسيار بكار ميبرند كه بصوفيگري رنگ و روغن زنند و آن را يك چيز پايه‌دار و ارجمند نشان دهند. كه هرآينه بسيار زيانمند است.
از شرقشناسان اروپا يكي كه بيشتر از ديگران ، در زمينه‌ی ايران ، بويژه در زمينه‌ی شاعران ، كار كرده پروفسور ادوارد براون بوده. اينست ميخواهم درباره‌ی او كمي بيشتر سخن رانم.
نخست چيزي كه من از كتابهاي براون خواندم تاريخ مشروطه‌ی او بود. خشنود گرديدم كه كسي در لندن نشسته و به پيشامدهاي كشور ما آن اندازه دلبستگي نشان داده و بدانسان رنج برده و تاریخ آن را نوشته. همچنان کتابچه‌های او درباره‌ی التماتوم روس و كشاكش ايرانيان با آن دولت مرا بسيار سَهانيد[12]. بويژه كه ديدم از نكوهش دولت انگليس نيز بازنمي‌ايستد و پاسخدهي[13] آن دولت را در آن پيشامدها برخ انگليسيان ميكشد.[14] كتابچه‌ی او بنام « فرمانروايي هراس در تبريز» مرا بسيار تكان داد. همچنان كتابهاي او درباره‌ی جنبش بابيگري و پيشامدهاي آن جنبش بمن خوش افتاد.
اين بود « تاريخ هجده ساله» را كه مي‌نوشتم در ديباچه‌ی بخش يكم از براون نامي برده باو سپاس گزاردم. ليكن روزي هم يكي از جلدهاي « تاريخ ادبيات ايران» او را ديدم و بمن شگفت افتاد كه همچون براون مردي در همچون لندن جايي نشسته بجستجو از شعرهاي شاعران و از تاريخچه‌ی زندگاني آنان پرداخته.
در آن زمان من درباره‌ی شاعران انديشه‌ی امروزي را نميداشتم تنها آن ميدانستم كه شاعران مفتخوار و بيهوده‌گو بوده‌اند. اينبود درباره‌ی براون نيز بيش از اين نينديشيدم كه هوسمندي نموده و بكار بيهوده‌اي پرداخته.
ليكن سپس كه در راه كوششهاي خود گامهايي پيش رفتم و زيان شعرهاي ايران را نيك دانسته و خواستي را كه از ادبيات در ميان مي‌بوده دريافتم درباره‌ی براون نيز بدگمان گرديدم. بويژه كه دانستم او را با فروغي و همدستان او همبستگي نزديك بوده و ميرزا محمدخان قزويني را بياري براون از تهران فرستاده‌اند.
سپس ديدم پرفسور براون بهمدستي شاگردش[15] كتاب تذكرة الاولياء شيخ عطار را بچاپ رسانيده كه ديگر جايي براي خوشگماني نمانده و داستان براي من روشن گرديد.
تذكرة الاولياء كتابيست درباره‌ی صوفيان و پر است از داستانهاي دروغ و رسوا. اين كتاب را براون با پول « اوقاف گيب»[16] بچاپ رسانيده.[17] نخست ، بدانيم « اوقاف گيب» بچه معنيست؟!. چرا يك انگليسي پولي از خود بيرون ريزد كه كتابهاي شرقي را بچاپ رسانند؟!. اگر خواستش نيكوكاري مي‌بوده چرا نگفته از آن پول بيمارستان بسازند ، يا در راه رواج دانشها در ميان شرقيان بكار برند؟!. دوم ، آيا پرفسور براون زيان صوفيگري را (بويژه بشرقيان) نميدانسته؟! آيا چنين گماني توان برد؟!.
بهرحال بيگمان گرديدم كه اين شرقشناس كه خود را دوست ايران نشانداده جز بدبختي ايرانيان را نمي‌خواسته و خود با فروغي و تقيزاده و ديگر بدخواهان ايران همدست مي‌بوده.
در اينجا داستاني هست مي‌بايد بگويم : روزي يكي از آشنايان با من گفتگو ميكرد و ميگفت :
« من نوشته هاي براون و ديگران را خوانده‌ام آنها هيچ جا بما نميگويند شما شاعر باشيد ، صوفي شويد. كتابهاييست مي‌نويسند يا بچاپ ميرسانند. ما چه ايرادي بآنها داريم؟!.» گفتم : نميدانم نام روچيلد را شنيده‌ايد؟ روچيلد خاندانيست جهود و مليونر ، بنگاهشان در آلمانست. ولي در پاريس لندن و استانبول و ديگر جاها شاخه‌ها ميدارند. شنيده‌ام يك بازرگان جهود در استانبول تهیدست و بی‌ارج می‌بود ، بازرگانان خوارش ميداشته‌اند و با او خريد و فروش نميكرده‌اند روزي اين بازرگان بنزد روچيلد آنجا رفته و از حال خود گله كرده. روچيلد دست برده كه چكي بنام او نويسد. گفته من از شما پول نمي‌خواهم. شما مي‌توانيد كمكي بهتر از آن بمن كنيد. گفته : چكار كنم؟ گفته : من روزها در گمرك هستم ، بازرگانان ديگر نيز آنجا مي‌باشند. شما هنگامي كه بگمرک مي‌آييد و من و ديگران مي‌ايستيم و سلام ميدهيم شما سلام مرا با مهرباني بگيريد و آنگاه ايستاده دست دهيد و حال پرسي كنيد. سه بار كه اين رفتار را كنيد كار من راه افتاده است. روچيلد مي‌پذيرد. و همان رفتار را ميكند و اين شُوند[18] آن مي‌شود كه بازرگانان رو بآن بازرگان جهود مي‌آورند و آرزومند دوستي او مي‌شوند و با خواهش و دلخواه خريد و فروش با او ميكنند و چند سال نميگذرد كه او نيز ميليونر ميگردد.
براون و ديگران همين سياست را بكار برده‌اند. آنان نيك دانسته‌اند كه ايرانيان امروزي در چه حالند و روانهاشان تا چه اندازه ناتوانست. نيك دانسته‌اند كه همانكه آوازي از اروپا برخيزد هزارها كسان را بتكان تواند آورد. ما مي‌بينيم كه همان كار شرقشناسان چه نتيجه‌هايي داده است.
مردك مي‌آيد و با من بچخش[19] مي‌پردازد كه گوته‌ی آلماني از حافظ ستايش كرده است. مي‌گويم : ترا با گوته چكار است؟!. مگر خودت فهم و خرد نميداري؟! مگر كتاب حافظ در دست تو نيست چرا آن نميكني كه باز كني و بخواني و ببيني چيست؟!. چرا آن نميكني كه بينديشي و ببيني آيا ايرادهاي ما بآن شاعر راستست يا نه؟!. « ميگويد پس چرا گوته آن ستايش را كرده است؟!.» ميگويم : من چه ميدانم! گوته هم مانند ديگران ، نافهميده سخني گفته. آنگاه گوته هم ياوه‌بافي همچون حافظ ميبوده.
مردمي با اين ناتواني خردها راه دست انداختن و فريفتنشان همانست كه در هر زمينه‌اي چند كتابي يا گفتاري در اروپا بچاپ رسد. براون و ديگران اين را نيك فهميده‌اند.
اين گفتگويي بود كه با آن آشنا داشتم مي‌بايد بگويم : اين يك سياست كهني در اروپا مي‌بوده كه شرقيان را بفريبند و در آلودگيهاشان پايدار و پافشار گردانند. اين سياست را همه‌ی دولتها دنبال كرده‌اند. آلمانها كه هنوز دستي در شرق نميداشتند به پيروي از ديگران و باميد آنكه در آينده دستي خواهند داشت آن سياست را دنبال ميكردند. در جشن فردوسي آلمانها كتابي آوردند كه مايه‌ی شگفت من گرديد. يك تن شرقشناس فهرست حرفي بشاهنامه فردوسي نوشته. (مثلاً حرف « از» چند بار در سراسر شاهنامه آمده و در كجاها آمده). ميگفتند : « بيست سال رنج برده تا آن را بپايان رسانيده». چنين كار بيهوده و بيخردانه را چرا كرده؟. يك آلماني بايستي يا ديوانه و سبكسر باشد كه چنان كاري كند و يا خواستش فريفتن ايرانيان و بچنان كارهاي بيهوده برانگيختن ايشان باشد. دولت آلمان چنان كتابي را بما ارمغان فرستاده بود. شنيدنيتر آنست كه همان روز ديدم كساني با من گفتگو ميكردند و چنين ميگفتند « اين اروپاييها آدمهاي غريبيند ، پشتكار عجيبي دارند. ببين چكار كرده. بيست سال بر سر يك كتاب زحمت كشيده ، بيجهت نيست كه آنها هميشه جلوند و ما عقبيم». ديدم در زمان[20] تخم سياست در دلها روييدن گرفته.
دولت تزاري روس كه از هر باره از دولتهاي ديگر اروپا پس‌تر مي‌بود او نيز اين سياست را درباره‌ی شرق دنبال ميكرد. در كشور روس نيز شرقشناساني مي‌بودند كه جز درپي اين كارهاي فريب‌آميز نمي‌بودند در آنجا هم شرقشناساني مي‌بودند كه خود را « عاشق نظامي» نشان ميدادند و يا سه ماه رنج مي‌بردند و بيك قصيده‌ی خاقاني « شرح» مي‌نوشتند.
شنيدنيتر از آنها اينست كه دولت روس كنوني كه درفشدار آزاديست و از آن سياستهاي كهن اروپايي بيزاري نشان ميدهد[21] هنوز اين سياست كهن فريب‌آميز را نَشسته و از ميان نبرده. ما گاهي كارهايي نيز از آن دولت مي‌بينيم. مثلاً مي‌بينيم در آن كشور بنام نظامي جشن گرفته ميشود.
آيا نظامي چه كرده؟!. چه نيكي را براي جهانيان انجام داده؟!. كسي كه خود را در برابر فرماندار ارزنجان سگ ، بلكه كمتر از سگ ، گردانيده ، كسي كه يك عمر با مفتخواري و ياوه‌گويي بسر برده ، در ديده‌ی مردان سوسياليست چه ارجي تواند داشت؟! چه جا ميدارد كه دولت شوروي بنام او جشن گيرد؟!. اگر خواست دولت شوروي دلجويي از ايرانيان و دوستي نشاندادن با اين توده است بهتر است مردان ارجمند و آزاده را كه در تاريخ اين كشور كم نيستند برگزينند.[22]
مرا شگفت افتاده كه در اهواز از مسيو باتمانوف[23] شنيدم كه كمونيستها از تولستوي با آنهمه آوازه و نامي كه در جهان پيدا كرده خرسند نيستند و چون گفته‌هاي او با آموزاكهاي كمونيستي سازگار نبوده ارجش نميگزارند. در همان حال مي‌بينيم شرقشناسان كشور شوروي به نظامي با آن بديهايش ارج مي‌گزارند و دولت شوروي بنام او جشن برپا ميگرداند. اينها سخنانيست كه ميخواستم در پيرامون شرقشناسان بگويم.
(در پیرامون « ادبیات» ، نشست ششم)
[1] : Sir Austen Henry Layard مأمور سیاسی انگلیس. او در جوانی سفرش را به آسیا در 1839 آغاز و در 1842 با رسیدن به استانبول به پایان برد. سپس توأم با مأموریتهای سیاسی به کشفهای باستانشناسی بابلی در « میان رودان» (عراق کنونی) پرداخت. نامش با کشف کتابخانه‌ی آشور بانی پال پرآوازه گردید. بخش بزرگتر افزارهای باستانی و عتیقه‌های آشوری موزه‌ی بریتانیا را او به انگلستان فرستاده است.
[2] :  Ármin Vámbéry زباندان ، جهانگرد مجاری و جاسوس انگلستان (پیشتر هم این گمان میرفت ولی به گفته‌ی ویکی پدیا در سال 2005 آرشیو ملی انگلستان در ساری ـ جنوب شرقی لندن ـ اسناد استخدام ویمبری را بعنوان یک مأمور و جاسوس وزارت خارجه‌ی انگلستان برای جلوگیری از نفوذ روسیه در آسیای میانه به آشکار آورد.) بوده است. او از استانبول که در آنجا رخت دیگر گردانیده نام ساختگی رشید افندی بر خود گزاشت راهی ایران گردید(1861م). پس از ایران شهرهای آسیای میانه را یکایک گردید و سرانجام در 1864 به اروپا بازگشت و سفرنامه‌ی خود را بچاپ رسانید.
کمابیش 25 سال پس ازو براون هم همان راه زمینی‌ای را که او بسوی شهرهای ایران پیموده بود برگزید.
[3] : Edward Granville Browne
[4] : Gustave Le Bon
[5] : Josef Markwart تاریخدان و شرقشناس آلمانی
[6] : Theodor NÖldeke شرقشناس آلمانی
[7] : Sir John Malcolm افسر اسکاتلندی کمپانی هند شرقی ، تاریخدان و مأمور سیاسی انگلستان
[8] : Sir John Macdonald Kinneir
[9] : Sir Henry Rawlinson همچون مالکم ، افسر کمپانی هند شرقی و مأمور سیاسی انگلستان بود.
[10] : Arthur John Arberry
[11] :Dr. Margaret Smith  (بیاری ایرانیکا)
[12] : سهیدن = احساس کردن ـ احساساتی شدن ، سهانیدن = احساس (ات) برانگیختن
[13] : پاسخدهی = مسئولیت
[14] : این رفتار براون که بسود ایرانیان افتاده از رهگذر ایراندوستی او نبوده. در آن زمان سر ادوارد گری وزیر خارجه‌ی انگلیس سیاست نرمرفتاری با روس را پیش گرفته بود و کسان بسیاری در پارلمان و جاهای دیگر با آن سیاست او دشمنی میورزیدند. براون نیز در این جبهه بود و با وزارت خارجه‌ی انگلستان بستگی داشت. این بستگی را جز آنکه از بررسی زندگانی و کارهای براون می توان دریافت ، محمد قزوینی هم در نامه‌اش به محمدعلی فروغی مینویسد. (نامه‌های محمد قزوینی به فروغی و اقبال ، ص 45 ، تهران ، طهوری 1394)
[15] :  Reynold Alleyne Nicholson
[16] : Gibb Memorial Trust
[17] : برخی از همشهریهای براون این را انکار میکنند و نشان راستی سخنشان را نیز فهرست کتابهای اوقاف گیب میگیرند. در حالی که این کتاب همانسان که نویسنده دریافته بوده با پول آن اوقاف بچاپ رسیده. دلیل آن اینست که در سالی که این کتاب نوشته شده (1323) ، قزوینی در ایران بوده و هیچگاه به گفته‌های کسروی در این زمینه اعتراضی نکرده (در جایی که کتابهای کسروی را نخست همین گونه « ادیبان» میخوانده‌اند) ، بلکه به اعتراف او در زندگینامه‌ی کوتاهی که در مهرماه سال 27 (شماره‌ی هفتم سال اول مهنامه‌ی یغما) نوشته در میان کتابهایی که او در آن همدستی داشته و بدست اوقاف گیب چاپ شده یکی همین تذکرة الاولیاء را نام میبرد (دیباچه‌ی دراز آن را خود قزوینی نوشته است). گرچه این به تنهایی دلیل نیست ولی جای پرواست که چاپخانه‌ی این کتاب همانست که دیگر کتابهای اوقاف گیب را نیز چاپ کرده.
[18] : شوند(همچون بلند)= سبب
[19] : چخیدن(همچون پریدن)= مجادله کردن
[20] : در زمان = بیدرنگ 
[21] : برای مثال : بهم زدن پیماننامه‌های تزاری با ایران در زمان لنین.
[22] : هواداری از شاعران بیهوده‌گوی ایران را دولت شوروی تا زمان فروپاشیش همچنان دنبال میکرد. برای مثال نزدیک به سال 1350 علی‌اف نامی از آن کشور به ایران آمده سنگ سعدی را به سینه میکوفت. از سیاست روسیه‌ی کنونی آگاهی نیافته‌ایم.

[23] : کنسول شوروی در ناصری (اهواز کنونی)