پرچم باهماد آزادگان

301ـ باید از گذشته آنچه نیک است برداشت و آنچه بد است بازگزاشت

یکی از سرفرازیهای ایران شمرده می شود که در قرنهای گذشته دانشمندان و مؤلفان بسیاری از این سرزمین برخاسته‌اند و کتابهای فراوانی از خود بیادگار گزارده‌اند. من ایرادی بر این موضوع ندارم و خود مایه‌ی سرفرازی یک گروهی است که دانشمندانی از میان آنان برخیزند.
در جایی که اروپاییان پیشرفت و برتری جهان را در این گونه چیزها میدانند و تمدن یا شهریگری را جز از زندگانی درآمیخته با علم و خط نمی‌شمارند ، پس چرا ایرانیان از داشتن آن همه دانشوران و هنرمندان بخود نبالند و سر به افتخار نیفرازند؟
همچنین من سخنی در این باره ندارم که از آن کتابها کدامیک نیک و سودمند است و کدام یک بیهوده و ناسودمند ، چه این گفتگویی است که به تفصیل باید از آن سخن راند و در این موضوع که من در اینجا در نظر دارم حاجت به چنان گفتگویی نیست.
در این مقاله که برای چاپ شدن در مجله‌ی تعلیم و تربیت می نگارم مقصودم گفتگو از آن است که : آیا از کتابهای پیشینیان ایران امروز تا چه اندازه می‌توان استفاده نمود ـ بویژه در دبستانها و برای تعلیم و تربیت جوانان ـ آیا چه شرطهایی برای این کار به نظر میرسد؟
باید دانست که ایران در قرنهای گذشته ، گاهی روزگار بسیار بدی داشته و یک رشته آسیبها رونق این سرزمین را پاک از میان برده بوده است.
از یک سوی درآمدن ترکان به ایران و چیرگی آنان بر ایرانیان در قرنهای دراز و سپس سیل بنیان‌افکن هجوم مغول و آن داستانهای جانگدازی که میدانیم ، و از سوی دیگر رواج یک رشته اندیشه‌های کج صوفیانه و مانند آن در میان ایرانیان ، اینها آسیبهایی بوده که قرنها ایران را محروم از رونق و شکوه گردانیده و خرد و دانش ایرانیان را نیز بی‌بهره از گزند نگزارده است.
نتیجه‌ی چیرگی ترکان و درآمدن مغولان به ایران نه تنها آن تاخت و تازها و کشتار و ویرانیها بوده است که در کتابهای تاریخ نگاشته اند ، نتیجه‌ی بسیار بدتر آنها همانا زبونی و سرافکندگی ایرانیان در سراسر قرنهای درازی بوده.
ای کاش ترکان آنچه می توانستند تاراج و چپاول در ایران کرده به ترکستان بازمیگردیدند و در ایران نشیمن نمیگرفتند. کاش مغولان به آن کشتارهای خونخوارانه‌ی چهار ساله‌ی چنگیزخان در ماوراءالنهر و خراسان و خوارزم و غزنه و به کشتارهای سی هزار تن لشکر یمه و سوتای[1] ، که از خراسان درآمده کشتارکنان از راه آذربایجان و قفقاز دررفتند ، بسنده می کردند و دیگر این روی نمیداد که بار دیگر لشکرکشی کرده و به ایران دست یافته بنیاد فرمانروایی در اینجا بگزارند.
آن گزند و آزار که از فرمانروایی ترکان و مغولان در ایران پدید آمده از تاخت و تاز و کشتارهای آنان پدید نیامده است ، این تاختها و کشتارها در یکی دو قرن یا بیشتر جبران شدنی بود ولی آن گزندها که از فرمانروایی و چیرگی آن بیگانگان پدید آمده جز در قرنهای درازی جبران نشدنی است.[2]
کتابهایی که از آن زمان زبونی ایران بازمانده و امروز در دست ماست چه شعر و چه نثر بخوبی نشان میدهد که بیچاره مردم این سرزمین دچار سرافکندگی و خواری سختی بوده اند و از بسیاری از آنها پیداست که مؤلفان و گویندگان آنها هرگز روزنه‌ی امیدی بر دلهایشان باز نبوده و همچون کسانی که به اسارت افتاده و ناگزیر دل به بندگی نهاده باشند ، اینان نیز از سراپای گفتارهاشان خواری و زبونی نمایان است.
بر ایران روزهایی گذشته که تیمور لنگ ، آن جانور خونخوار از یک سوی هفتاد هزار یکبار و ده هزار یکبار آدم می کشته و از سوی دیگر مردم او را عادل و دیندار شناخته و « مؤید من عندالله» اش می‌شمارده اند ، و چون مرده است شعرهای بسیاری در مدح او سروده و بهشت برای او آرزو کرده اند. ببینید حال زبونی مردم چه بوده است.
روزهایی بر این کشور گذشته که جهانشاه قراقوینلو با یک رشته ناپاکیهایی که تاب شنیدن آنها را نتوان آورد پادشاهی کرده و چون مرده مؤلفان جز ستایش ، سخن دیگری از او نسروده اند.
مغولان اگرچه در میان خود آزادی دین داشتند و در ایران نیز مردم را درباره‌ی دین آزاد گزاردند ولی به ایرانیان مسلمان هرگونه توهین روا می‌شمارده‌اند و از هر راه بزبون کردن مردم میکوشیده‌اند. اگر نبود که پادشاهانی از ایشان مسلمان گردیدند و با مسلمانان درآمیختند خدا میداند که امروز حال این سرزمین چه بود و آیا چه نشانی از ایرانیگری تا به امروز بازمی‌ماند.
از سوی دیگر در همان قرنها در ایران و این سرزمینها اندیشه‌های ناروای صوفیانه و باطنیانه رواج بسیار داشته است و نویسندگان خواه ناخواه آلوده‌ی آن شده‌اند.
برخی از آنان فریفته‌ی آن اندیشه‌ها بوده و برواج آن کوشیده‌اند از قبیل ملای رومی که در راه صوفیگری کوششها کرده و ناصرخسرو علوی که نماینده‌ی باطنیان مصر بوده و کتاب وجه دین را در آیین آنان پرداخته است.
برخی دیگر نیز نافهمیده آلوده‌ی آن پندارها گردیده و بی آنکه قصدی داشته باشند گفته‌ها و نوشته‌های خود را با آن پندارها درآمیخته‌اند.
موضوع سخن ما اینست که کسانی که امروز کتاب برای دبستانها تألیف می‌نمایند و مرجع ایشان کتابهای پیشینیان است این نکته را دریافته و در نقل مطالبِ آن کتابها پروای نیک و بد آن مطالب داشته باشند ؛ نه هر چیزی که در کتابهای گذشتگان است امروز باید رواج داده شود ، نه هر چیزی که پیشینیان نیک میدانسته‌اند ما امروز نیک باید بدانیم.
بیاری خدا امروز ایران شکوه و رونق تازه گرفته است و یکی از چیزهایی که اکنون برای ایرانیان لازم است آنست که بکوشند و خود را از هرگونه زبونی دور سازند و خود را همیشه سربلند و آزاد بدانند. از اینجا در کتابهایی که برای دبستانها تألیف می شود باید سخت توجه داشت که از هر سخنی که از آن بوی زبونی می آید سخت دوری گزید و جوانان را از شنیدن و دانستن آن پاک برکنار داشت.
بسیار حکایتها و داستانها و پندها و اندرزها در کتابهای گذشتگان است که در نگاه نخستین بسیار نیک می نماید ولی چون دقتی در آنها بکار رود دیده خواهد شد که مایه‌ی آنها جز زبونی آنروزی ایرانیان و مسلمانان نبوده یا اندیشه‌هایی است که جز به آیین صوفیگری سازگار نمی‌آید.
این حکایت در یکی از کتابهای معروف است که : مستی شبانه می گردید و بربطی در بغل داشت و ناگهان به پارسایی برخورده بربط را بر سر او نواخت که هم بربط شکست و هم سر پارسا زخمی گردید. پارسا نه اینکه اندک درشتی با آن مرد نکرده بلکه فردای آن روز قدری سیم همراه برداشته نزد او رفت و سیم را جلو او گزارده و گفت : در حادثه‌ی دیشبی هم بربط تو شکست و هم سر من زخمی گردید ، کنون زخم سر من بهبود یافته ولی بربط تو همچنان شکسته است و این است که میخواهم این سیم را برداری و بربط دیگری برای خود بخری.
شاید کسانی از خواندن این حکایت لذت ببرند و آن را پند بسیار گرانبهایی بدانند ، ولی اگر دقت بکار ببریم این حکایت و مانندهای آن جز مایه‌ی زبونی نخواهد بود.
به عبارت دیگر اندیشه هایی است که از زبونی برخاسته و در خوانندگان نیز زبونی پدید می آورد. زیرا این اندازه نرمی و بردباری در نهاد آدمی گزارده نشده که اگر از کسی بدی دیدند سزای آن را نیکی بدهند ، آنگاه کار جهان با چنین بردباریها لنگ میگردد و نیکی در برابر بدیِ کسان جز مایه‌ی دلیری آنان نمی‌باشد. اینست که این گونه اندیشه‌ها جز در هنگام زبونی و درماندگی پسندیده نمی‌نماید.[3]
آن کسی که ستم از زورمندی می‌یابد و در خود آن نیرویی که کیفر ستم او را بدهد نمی‌یابد ناگزیر دست بدامن این اندیشه‌ها میزند. در حالی که اگر دست او به کیفر باز بود هرگز به چنین اندیشه‌ای نمیگرایید.
این یک نمونه از آن گونه مطالبی است که در کتابهای پیشینیان فراوان یافت می‌شود. اگر کسانی جستجو در آن کتابها بنمایند نمونه‌های دیگر فراوان خواهند یافت. منظور شمردن آنها نیست و هرگز نظری به یک کتاب خاص نداریم و بیش از این نمیخواهیم که مؤلفانی که از کتابهای گذشتگان استفاده می‌نمایند متوجه این نکته باشند. ما به آینده‌ی ایران امیدهای دیگر داریم و میخواهیم جوانان از همان هنگام درس خواندن ، سربلند و آزاده پرورش یابند و در چنین روزی که کشور ما همه گونه عزت و سرافرازی دارد ، زبونیهای قرنهای دیرین دامن جوانان را درنگیرد.
باید از گذشته هرآنچه ستوده و نیک است و در زندگانی آینده‌ی ما سودمند خواهد افتاد برگرفته از چیزهایی که جز زیان از آنها توقع نتوان داشت دور انداخته و تا می توانیم بفراموش کردن آنها بکوشیم.[4]
چنانکه در جای دیگر گفته‌ام راهرو همیشه باید چشمش به جلو باز باشد و از پشت سر جز به آزمایشهایی[تجربه] که بدست آورده نپردازد. در زندگانی نیز باید آدمیان همیشه نگران آینده باشند و از گذشته تنها به قضایای مهم عبرت‌آمیز بسنده نموده و از آنها درس عبرت بیاموزند.
از اینجاست که ما برای ایرانیان آرزو داریم که خطی میانه‌ی گذشته و آینده کشیده یک زندگانی نوینی از امروز بنیاد بگزارند و از گذشته تنها به یک رشته درسهای عبرتی اکتفا نموده چیزهای دیگر را فراموش سازند. بویژه از قرنهای زبونی و گرفتاری ایرانیان که سخت باید دامن درچیده جز یک رشته آزمایشهای تلخ و عبرت‌انگیز یادگار دیگری از آن زمانها نگاه نداشته و در زندگانی آینده‌ی خود دخالت ندهند. در پایان گفتار عنوان مقاله را تکرار کرده میگویم : باید از گذشته آنچه نیک است برداشت و آنچه بد است بازگزاشت.
( مجله‌ی تعلیم و تربیت ـ خرداد 1313)
[1] : يمه و سوتای [دو سردار مغولی بودند که چنگیز آنها را] « از دنبال خوارزمشاه فرستاد و آنان از جيحون گذشته از خراسان کشتارکنان پيش آمدند و يک دسته از راه مازندران ، و دسته‌ي ديگری از راه خوار و ورامين ، به ری و همدان رسيدند و در اينجاها بکشتار و آزار پرداختند ، و سپس بآذربايجان رفته ، زمستان را در آنجا بسر بردند و در بهار بار ديگر برای کشتار و تاراج پراکنده شدند.» (از کتاب صوفیگری) 
[2] : در کتابهای تاریخ همیشه خوانده ایم که مغولان یک ملیون تن را در فلان و دو ملیون را در بَهمان شهر از دم تیغ گذرانیدند و به بچه و زن و پیر نیز نبخشودند. در نیشابور یا شهرهای دیگر نه تنها گربه و مرغ و گوسفند و اینگونه جانوران را زنده نگزاردند بلکه درختان را از ریشه کندند و دیوار باغها را نیز ویران نمودند. از اینگونه گزافه پردازیها بسیار خوانده و شنیده‌ایم ولی تا پیش از این نوشته ها نخوانده‌ بودیم تاریخنویسی به این رویه‌ی درآمدن مغول به ایران و فرمانروایی ایشان که زبونی خردها و پستی خویها را هرچه بیشتر کرده پروا کند و از یادگارهای شومی که از آن روزگار در کتابها بجا مانده بنویسد. تو گویی تاریخنویسان از آن یورش سهمناک تنها آنهایی را نوشته‌اند که بچشم می آید و محسوس است.
[3] : اینگونه باریک بینی ها از هر کسی نمایان نمی گردد. ملیونها کسان اینگونه افسانه ها را خوانده و آن را « حکمت» دانسته به نویسنده اش درودها فرستاده کتابش را گوهری از « گنجینه‌ی ادب فارسی» پنداشته‌اند. خود افسانه‌باف نیز بیگمان بخود بسیار بالیده که چنین افسانه ای که ریشه‌ی آزادگی را میکند از پندار خود ساخته است.
[4] : درباره‌ی برگرفتن تکه های ادبی از دیگر توده های جهان نیز این گفته راست درمی‌آید.