پرچم باهماد آزادگان

291 ـ سخنی با آقای بهرام مشیری ـ 4

4ـ آیا دشمن دشمن من ، دوست منست؟!
آقای مشیری چون به دینها و از جمله به اسلام بیباور است ، از اینکه حافظ زبان به دستورهای اسلام دراز کرده خشنود است. ایشان همچون بسیاری از سیاستگران ایران به لغزشگاهی درغلتیده که اینست پندارش : دشمنِ دشمن من ، دوست منست. همینست حال بهاییان که به حافظ دلبستگی فراوان دارند زیرا او به شیخ و زاهد زباندرازیها کرده. همینست حال مادیها و چپیها در ایران که ایشان نیز از حافظ هم برای رواج باده و هم ضدیت با اسلام بهره جسته اند. دانستنی است ملایان که بر سر کار آمدند (1357) نخست حافظ را تکفیر کردند که میخواره بوده و میخواستند نام خیابان حافظ در تهران را دیگر گردانند.
ولی سپس استادان آزموده‌ای بگوششان خواندند : این سخنان چیست که می گویید؟! چه افیونی بهتر از حافظ برای خاموش ساختن مردم!. همچنین در پاسخ به این پرسش که «پس سخن راندن از باده ، ساقی ، میکده ، مستی ، مطرب ، خرابات و زباندرازیهایش به بنیادگزار اسلام چه خواهد شد؟» از استادان ماکیاولی‌شان چنین شنیدند : به مردم بگویید اینها هیچیک معنی ظاهری خود را ندارد. اینها معنیهای عرفانی یا «رمزی» دارد. بدینسان از حافظ هواداریها آغاز شد بلکه بارها بزرگش کردند و بر سر گورش جشنها گرفتند و برنامه های تلویزیونی ساختند.
تنها حافظ نیست. بهتر است ما به این اندیشیم که ـ برای مثال ـ خیام که همه‌ی شعرهایش در ستایش باده و مستی است و زبانش به دستگاه آفرینش دراز بلکه شعرهایش سراسر ریشخند به دین اسلام و آفریدگار است ، چگونه در جمهوری اسلامی نه تکفیر بلکه تکریم شده است؟! چگونه است که کتابهای کسروی که به بلندی نام دین (دین در معنی راست خود) می پردازد همینکه چاپ شد (مثلاً در سالهای 78 و 79 که چند تا از آنها در تهران چاپ شد) همه‌ی « آیات عظام» و « نگاهبانان دین» چماق تکفیر بلند کرده کفن پوشان در خیابانها پدیدار گردیدند و ناشر آنها را تهدید بمرگ می کردند ولی حافظ و خیام و دیگر شاعران خراباتی که هزاران شعر در بیدینی سروده اند ، شعرهاشان با « شئونات اسلامی» سازگار است ، همچنان از مفاخرند و هیچ محدودیتی برای چاپ کتابهاشان یا ستایش از آنها در رادیو و تلویزیون و رسانه ها نیست؟!.
شما از اینجا پی برید که ما در چه چنبره‌ی خیانتی گرفتار گردیده ایم. ... برادران ، هم میهنان ، اندکی بیندیشید!. اینها همه دام است و دانه!. اینها افزارهایی است برای آشفته گردانیدن اندیشه های ما ! برای سرگرم نگاهداشتن ما ! آقای مشیری شما هم بازاندیشید.
 تلفن کننده بدآموزیهای ادبیات ما را نیک دانسته بود و بجا ایراد گرفت ولی دلیلی نشنید. او می گوید تا خراباتیگری ، صوفیگری ، جبریگری ، خرافات و شعرهایی که اینها را درهم آمیخته با لحن دلنشینی بگوشها میرسانند هستند ما گامی به سوی دمکراسی نمی توانیم برداشت.
آقای مشیری میگوید : « من با فرمایشات شما موافق هستم که این جبریگری و اینها صدمه میزند» و با آنکه حافظ هم همچون دیگر شاعران خراباتی بر جبریگری پا می فشارد باز هم از این ایرادها تکانی نمی خورد.
حافظ از کوشش نکوهش می کند و گناهش را نیز بیشرمانه به گردن خدا می اندازد. میگوید :
نصيب من چو خرابات كرده است اله      در اين ميانه مرا زاهدا بگو چه گناه
رضا بداده بده وز جبين گره بگشا[ي]     كه بر من و تو در اختيار نگشادست
چنانکه از همین چند بیتی که نمونه آوردیم دیده می شود ، حافظ این جهان را هیچ و پوچ میداند و به ریشخند دستگاه آفرینش می پردازد. آن را نارسا دیده و اندیشه‌ی خود را بهتر وامینماید : همه چیز بی کوشش و کار بدست آید بهتر است از آن طرحی که در پس آفرینش جهان بوده. به مردم پند میدهد که این جهان گذرگاهی است و زمانی چند بیشتر نمی پاید پس عمر با باده و آوای چنگ و تار و دنبک گذرانید. از آنسو ـ از روی گردنکشی است یا باز هم زباندرازی به خدا ـ خود را بی‌اختیار دانسته می خواهد بگوید در خراباتی بودن گناهی دامنگیر او نیست زیرا این را خدا خواسته. این همان جبریگری است که آقای مشیری آسیب زن بودنش را می پذیرد ولی از « گنجینه‌ای» که در نوجوانی یا جوانی خوانده و بدل سپارده دست کشیدن نمی تواند زیرا اکنون «سرمایه ای» او را بشمار می آید. تنها آقای مشیری نیست. هزاران کسان نوشته های کسروی در این زمینه را می خوانند ولی دست به دهها بهانه می یازند که یک راست را نپذیرند. چرا؟! زیرا از سستی خرد این « سرمایه و گنجینه» را از دست دادن نمی خواهند.
آقای مشیری سپس به جستار تجدد در ایران پرداخته میگوید :
« تجدد یعنی آزادی انسان یعنی حق اختیار برای انسان یعنی حاکمیت ملی ، یعنی مردم بحکومت خودشون ـ عرض کنم که ـ دست بیابند و عدالت اجتماعی. بنابراین اولین شرط تجدد برداشتن سیستم استبدادی بود از مملکت. یا در مملکت. سیستم استبدادی رو برداشتند».
اشتباه بزرگ آقای مشیری همینجاست که گمان می کند سیستم استبدادی در جنبش مشروطه برداشته شد. این اشتباه کوچکی نیست. درست است که آن جنبش ره آوردهای گرانمایه برای ایرانیان داشت ولی ما نتوانستیم استبداد را برداریم. ریشه کنش کنیم. زیرا راهش را نمی دانستیم. زیرا پابندهایی میداشتیم و از آنها رها شدن نخواستیم. یادمان ندادند. 
 سیستم استبدادی که با آرزو از میان برداشته نمی شود. همچنانکه دمکراسی نیز با آرزو بدست نیاید. راه خود را دارد. راهش دگرگونی در اندیشه هاست. برای این دگرگونی باید کوششها بکار برد. کوششهای کسروی را اگر در دو جمله کوتاه کنیم : یکی بازنمودن معنی درست دین بود و دیگری برداشتن جلوگیرهای دمکراسی در ایران. او به این کوششها برخاست. سه کتاب بنام شیعیگری ، بهاییگری و صوفیگری همچنانکه یاد دادن معنی درست دین است ، هموار نمودن راه دمکراسی نیز هست. ولی شماها با حافظ بازیهاتان تنها سنگ بر سر این راه می غلتانید. شمایید که با این ادبیات بازیها و هواداری از صوفیگریتان پای کوشش در راه دمکراسی را لنگ می گردانید.
«آيا اين بدخواهي با كشور و توده نيست كه كساني چنين انديشه هاي كجي را ترويج نمايند؟!. آيا از اينها جز زيان چه نتيجه اي در دست تواند بود؟!.. امروز در اين جهان كه توده ها در راه زندگاني با همديگر سختترين نبردها را مي كنند [1321 ،1942م] آيا خيانتكاري نيست كه شما چنين بدآموزيهايي را كه همه اش سخن از مستي و سستي ميراند در دلها جا دهيد؟!.. آيا اين دشمني با توده و كشور شمرده نميشود؟!..
آيا اين داستان از كجا سرچشمه مي گيرد؟!.. ... من نميخواهم پرده دري كنم همين اندازه مي نويسم : كساني در اين راه دانسته و فهميده گام بر ميدارند. و آنان خواستشان سسـت گردانيدن اين توده‌ی بيچاره است و اين داستان و مانندهايش را وسيله‌ی نيكي براي كار خود مي‌شناسند ، ديگران نيز نافهميده و نادانسته پيروي از ايشان ميكنند. اينها همه دامست همه دانه است.
اگر بخواهند كسي را فريب دهند و سوارش گردند آشكاره نگويند كه ميخواهيم تو را فريب دهيم يا ميخواهيم بگردنت سوار گرديم ، با سخناني سرگرمش دارند و قصد خود را بكار بندند. ... يك نام « مفاخر» بگوشها ميخوانند و صد بدآموزي زهرناك را در دلها جا ميدهند. اينها چيزهاييست كه همه بايد بفهمند ، حقايقيست كه همه بايد بدانند. بفهمند و بدانند و بيش از اين فريب بدخواهان نخورند بيش از اين ريشه‌ی خود را نكنند». (پرچم روزانه شماره‌ی 147)
(بازپسین بخش این گفتار را در شماره‌ی دیگر بخوانید)