پرچم باهماد آزادگان

‏287ـ گفتگوی شاه و کسروی

ما تا بتوانیم می خواهیم سخنمان از دردهای کشور و توده باشد و راه چاره ای را که پاکدینی گشوده به هم میهنانمان نشان دهیم. از آنسو ما به این سخن سخت پابندیم که « در دین کسی را جایگاهی نیست» و اگر به زندگانی کسروی می پردازیم از دین نمی شماریمش بلکه به چند انگیزه است که یکی سرمشق بودن زندگانی آن مرد پاکدامن و دلیر است. دوم اینکه کسی را که به پاکدینی راهنمایی می کنیم خواهد پرسید : این راه را چه کسی به جهانیان شناسانیده؟. در آنجاست که نیاز خواهیم داشت سخن از کسروی برانیم و به زندگانی و کوششهای خستگی ناپذیر او پردازیم. وگرنه خود او به ما سپارش دارد که مرا در میانه نبینید. سخنانی است ببینید راست است یا نه. بداوری خرد بسپارید و اگر راست است نه پیروی از من بلکه پیروی از خرد کنید. گاهی نیز از راه تاریخ است که ناچاریم سخن از زندگانی و کوششهایش رانیم.
دیده می شود برخی قلم بدست گرفته نوشتارهایی می نویسند که بیکبار ناراست است. یا در اینترنت سخنانی را بدروغ به او نسبت میدهند. همینست درباره‌ی زندگانی او که آنچه در اینباره نوشته اند ـ آشکاره بگوییم ـ بیشترشان یادآور عبارت «خسن و خسین هر سه دختران معاویه» می باشد.

برخی از این اشتباهات را بی‌ارجتر از آن می انگاریم که بپاسخی نیاز بدارد و بیپروایی می کنیم ‏ولی آزموده ایم که همان اشتباه را دیگران از هم می گیرند و همچون طوطیان ندانسته و نفهمیده ‏تکرار می کنند و جای افسوس آنست که پس از مدتی همه گیر می شود. نمونه‌ی آن ، بافندگیهایی است که ویکی پدیا ‏درباره‌ی او آورده[1]
پس اگر راستی را می توان به آشکار آورد بهتر است خاموش ‏نایستاد و دروغها را زدود ـ اگرچه خواست از آن دروغها سیاه نمایی و بدخواهی نباشد.
اینست که به این گفتار ‏پرداخته ایم. ‏
باید دانست که پیش کشیدن این دروغها همیشه از مردم عادی سر نمیزند. برای نمونه یکی که به «پژوهشگر» ‏نامور گردیده و خود استاد دانشگاه است در شناسانیدن کسروی چنین میگوید : « در هنگام ‏کناره‌گیری رضاشاه از سلطنت ، او چنین نوشت : "قانون و پارلمان به مدت بیست سال در خواب بوده ‏اند ، و در نتیجه ما عزت نفسمان را از دست داده ایم و از انسانیت خود دور افتاده ایم". سپس ‏جمله‌ی شگفتی می آورد : « کسروی به سوسیالیسم [2] ، فاشیسم و دمکراسی باور نداشت». ‏
شما جستجو کنید ببینید در ایران برای پیشرفت دمکراسی آیا کسی بیش از کسروی کوشیده. کسروی با رنج بسیار تاریخ مشروطه را نوشت ، نخست به عربی در العرفان چاپش کرد و پس از آن در پیمان تکه تکه نوشته نخست بدیده داشت در چهارصد صفحه کمابیش و در دو سال ماهنامه بپایانش برد. لیکن سپس که آگاهیها و سندهای بیشتری بدستش میرسد و پیشامدهای دیگر شهرها را نیز به آن می‌افزاید این تاریخ به دو هزار صفحه نزدیک می گردد و انتشارش شش سال بدرازا می‌کشد. در هر حال در همان زمان رضاشاه با آن «اداره‌ی سیاسی» و «اداره‌ی سانسور» و وزارت فرهنگش توانست دوبار بچاپ برساند.
این در زمان دیکتاتوری بود. در دوره‌ی پس از آن شما گفتارهای روزنامه‌ی پرچم را که دنبال کنید می بینید گام بگام دمکراسی را معنی کرده و در دلها برایش جا باز میکند. کتابی از این گفتارها فراهم می شود که نامش را از یک رشته گفتار بنام «مشروطه بهترین شکل حکومت» می گیرد. با هر شکلی از دیکتاتوری به نبرد برمیخیزد. اگر ما علتهای کشته شدن کسروی را سه تا بدانیم بیگمان یکی از آنها پافشاری سخت او بروی دمکراسی و رواج دادن و بازنمودن معنی آن و نبرد با دیکتاتوری می باشد.
شگفتتر آنکه آقای استاد دانشگاه جمله‌ا‌ی که پیش از این آورده با آنکه درست یاد نکرده [3] ولی بالاخره نشان از هواداری کسروی از ‏دمکراسی دارد و در جاهای دیگری از گفتار خود نیز چند بار از پافشاری کسروی بر حکومتِ قانون ‏یاد می کند ، با اینهمه می بینیم می گوید او به دمکراسی باور نداشته. اینست معنی آنچه میگوییم ‏خسن و خسین می سرایند. ‏اگر با چنین بیپروایی و ناهوشداری ، میتوان پژوهشگر شد ، کیست که به «پژوهشگری» توانا نیست؟! ...
دیری بود در اینترنت «گفتگوی کسروی و محمدرضاشاه» را میدیدم و میخواندم و آن را یکی از همان بافندگیها یافته بیپروایی میکردم. تا اینکه چند روز پیش گزارشی را از آقای ناصر امینی که به گفته‌ی خود خبرنگار رادیو تهران بوده دیدم. ایشان نیز همان داستان را تکرار کرده مدعی بود از «یادداشتهای شخصی» خود بهره گرفته. این گزارش در نشانی زیر است :
آقای ناصر امینی جا داشت این «خبر» را که می گویند از یادداشتهای خود بهره گرفته اند بگویند از کجا آورده اند. آیا ایشان در آن گفتگو در دربار بوده اند؟! آیا منشی ویژه بوده اند؟ آیا از کسی این را شنیده اند؟! آن کس خود از کجا دانسته؟ در هیچیک از نوشته های کسروی این گفتگو بمیان نیامده. نمی گویم نبوده. آری! ، بوده زیرا من خود غیرمستقیم به منبع آن دسترس داشته ام و میدانم. ولی گفتگو بدانسان که ایشان یاد کرده اند نبوده.
ایشان می گویند خبرنگار بوده اند. آیا خبرنگار به تحقیق و تدقیق نیاز ندارد؟!. آیا همینکه چیزی را شنید می تواند خبر بنامد؟!
کسروی در داستان یکم دیماه 1321 ، هنگامی که بیم زندان رفتن خود و یارانش سختتر میگردد ، به پافشاری ایشان تلگرافی به شاه می زند. او همان تلگراف را در دفتر یکم دیماه و داستانش آورده : ‏« اعليحضرت اظهار تأسف ميفرمودند كه در زمان اعليحضرت سابق ، به ناچيز بد گذشته ، چه ‌اندازه ‏متأسف خواهند بود از اينكه بدانند اكنون دچار اغراض دشمنان و بدخواهان گرديده با يك دسته در بازداشت ‏مي‌باشيم. اعليحضرت علت را توضيح خواهند».
این تلگراف خود میرساند که چنین گفتگویی میان شاه و کسروی رفته. چنانکه نوشتم من خود به منبع آن دسترس داشته ام و از یاران کسروی که این را زبان به زبان گفته اند شنیده و در خاطرات یکی از آنها که خود را ب. ح. نامیده نیز خوانده ام که بدان خواهم پرداخت.
اما پیش از پرداختن به گفتگوی شاه و کسروی ، دو سه نکته در این گزارش هست که به کوتاهی می نویسم :
به احتمال بسیار شاه در گفتگو با کسروی سخنی از ارتجاع ملایان نرانده. زیرا  شاه ـ با همه‌ی جوانی ـ این میدانست که یک اشاره‌ی کوچک که طرف گفتگوی او (بویژه یک نویسنده‌ی بیباک) در روزنامه‌ها یا در جای دیگری بکند ، همه‌ی رازهایش را از پرده بیرون خواهد افکند. مانند چنین اشاره ای در تلگراف بالا هست. چنانکه از آن پی می بریم اگر نه همه ، دست کم بخشی از گفتگوی شاه دلجویی از کسروی بوده که در زمان پدرش چند زیان بزرگی از او کشیده بود. پس اگر از مرتجع بودن ملایان سخنی می‌رانْد ، ممکن بود با کمترین اشاره‌ای به آشکار افتد. کسی که در همان سالها آغاز کرده بود به رو دادن و نواختن ملایان ، چگونه چنان سخنانی در پشت سرشان به کسی بگوید که برای نخستین بار با او آشنا می شود؟!.. چگونه بزبان حال بگوید که دوروست؟! : در پشت سر سخنان دیگری میرانَد و در جلوشان رفتاری بیکبار متضاد می کند.
ولی دور نیست و می توان گمانید که کسروی خود گفتگو را به ملایان کشانده و از پر و بال دادن به ملایان ، شاه را بیم داده است. چنانکه در چندین جا دولتهای سالهای 1320 تا 1324 را بهواداری از ارتجاع متهم میکند و در کتاب « دولت بما پاسخ دهد» (1323)  نیز رو بشاه و نخست وزیر چنین میگوید :
« چه شاه و چه نخست‌وزير حق ندارند توده را فراموش كنند و تنها درپي پيشرفت كار خود باشند.
اين داستان ملاها امروز گرفتاري بزرگيست. اگر انگيزه‌ي بدبختي ايران سه چيز باشد يكي همينست. چه شاه و چه پارلمان و چه دولت نبايد آن را آسان شمارند و سرسري گيرند و بملايان رو دهند و مماشات كنند.
اگر با ملايان مماشات خواهد شد پس مشروطه را رها كنند و بيش از اين آبروي دمكراسي را نبرند.»
چه بسا سرچشمه‌ی آن داستان ساختگی ، این بوده که سازنده‌ی آن ، بودن چنین گفتگویی را شنیده و این را نیز شنیده که در آن سخنی هم از ملایان رفته ولی چون راست داستان را نمی دانسته و خاموشی گزیدن نیز نمی توانسته به همین هشدار کسروی به شاه و نخست وزیر شاخ و برگ داده.
در هر حال گفته های آقای ناصر امینی در زمینه‌ی پاسخ شاه به کسروی بیپایه می نماید. شاه هرچه بوده ، این روشن است که او چنین سخنان بی پرده ای را نگفته و گفتگوی ایشان به بحث و دلیل آوردن و خط مشی سیاسی یک نسل کشور را ترسیم کردن نتوانستی انجامید. اساساً او کسروی یا هر کس دیگری را اگر برای سکالش ، به دربار دعوت کرده بوده نیازی نداشته که با او به بحث برخیزد و رازهای خود را در پیش او بیرون ریزد. کافی بوده نظر او را بشنود.
اینگونه گزارشی که آقای امینی کرده اند شاه را ساده دل می شناساند. پسر رضاشاه حتا در آن جوانی هم ساده دل نبود. پس داستان چه بوده؟!..
من از یاران کسروی که این را زبان به زبان گفته اند شنیده ام. یکی از ایشان که خود را ب. ح. نامیده یادداشتهایی دارد که من خوانده و در اینجا می نویسم.
«گفتگوی راهنما [کسروی] با محمدرضاشاه
پس از شهریور 20 که فضای حاکم بیکباره علیه رضاشاه گردید و روزنامه ها و دیگران همه بنای ناسزا گویی و اتهام به او را گزاردند راهنما با چاپ عکس رضاشاه و دفاع از کارهای نیک او (ضمن نکوهش از پایمال کردن او مشروطه را) کار بسیار دلیرانه ای را انجام داد. این بسیار بی سابقه و شگفت بود. طوری که محمدرضاشاه خواهان دیدار با او شد. این دیدار انجام گرفته و دلیل آن تلگرافی است که راهنما در زمان بازداشت در دیماه 1321 به خود شاه می فرستد. ولی در جایی از آن سخنی نرفته و تنها کسانی از یاران شنیده و آن را باز گفته اند. در آن دیدار از چند مطلب سخن گفته شده : یکی همان کارهای رضاشاه و گرفتاری راهنما در زمان او و سختیهایی که کشیده و چه بسا فشارهایی که در عدلیه تحمل کرده. این گفتگو چنان بوده که محمدرضاشاه از افسوس خوردن از گرفتاریها و رنجهایی که راهنما کشیده خودداری نکرده. دوم ، شاه سخن از کاغذ برای روزنامه پرچم به میان آورده که در آن روزها کمیاب بوده. بنظر می رسد شاه این را برای تطمیع راهنما عنوان می کند و پاسخ راهنما این بوده : روزنامه‌ی پرچم مال مردم است و ایشان آن را اداره می کنند. مطلب دیگری که مطرح می شود (در همان نشست یا شاید سپس بواسطه‌ی کسی) اینکه آیا راهنما می تواند تاریخ ایران را (یا تنها دنباله‌ی تاریخ مشروطه را ) بنویسد. (همانا بیشتر مقصود تاریخ دوره‌ی پدرش بوده). راهنما پاسخ می دهد : آری ولی من تنها آنچه خود دانسته و فهمیده ام را می نویسم. [4] مطلب دیگر (شاید آخرین آن) اینکه شاه می پرسد : اکنون چه کاری می توانم برای شما انجام دهم؟ و راهنما پاسخ می دهد : شما نوشته های ما را بخوانید و از ما باشید.»
شاه از این گفته‌ها دلتنگ گردیده و اتاق را ترک می کند.
 پس از برافتادن رضاشاه بیشتر روزنامه ها بنای بدگویی از او را گزارده بودند. دیگران هم اگر بدگویی نمی کردند از بیم بدنام گردیدن خاموش می ایستادند. اوضاعی پدید آورده بودند که هر که نیک رضاشاه می گفت ، سخنان ناسزایی درباره اش گفته می شد. این تنها پرچم ، روزنامه ای که در آن سالها کسروی بیرون میداد ، بود که بیباکانه یاد کارهای نیک رضاشاه را کرد و به خوانندگان گفت : « ... مردم درباره‌ی او [رضاشاه] از حقيقت بسيار دورند و نيكيها و بديهاي او را نمي دانند. زيرا آنچه در زمان خودش بود ، هركاري ميكرد و چه در روزنامه‌ها و چه در مجلس شورا و چه در جاهاي ديگر مورد ستايش مي گرديد و كسي زبان بخرده گيري نميتوانست گشود و آنچه اكنون است بي انصافانه از نيكي او نيز چشم پوشي مي نمايند و پياپي بشكايت و بدگويي مي پردازند. بخصوص كساني كه در زمان او بزندان افتاده يا آسيب ديگري ديده‌اند كه خودداري نميتوانند و از شكايت باز نمي ايستند.
ولي ما آرزومنديم اين كسان رنجش و احساسات خود را در موضوع دخالت ندهند و درباره‌ی شاه گذشته چنانكه بديها را بديده بگيرند از نيكيها هم چشم نپوشند. نويسنده خود از كساني هستم كه از ديكتاتوري رضاشاه آسيب ديده ام. آشنايانم داستان بيرون آمدن مرا از عدليه ميدانند و جز خدا كسي نميداند كه آن داستان چه زيانهايي را بزندگاني من زد. گذشته از آنكه در زمان سرشهرباني بودن آيرُم  در نتيجه‌ی يك بدگماني بيجا ، نُه روز مرا در شهرباني نگه داشتند و همه‌ی كتابها و نوشته‌هايم را باداره‌ی آگاهي آورده و صفحه بصفحه جستجو كردند كه بسياري از آنها از ميان رفت.[ از جمله دو جلد از دفتر روزگاران]
با اينحال من بخود حق نميدهم در گفتگو از كارهاي رضاشاه باين رنجش و آزردگي دخالت ‏دهم.» (پرچم روزانه شماره های 129 و 130) ، «ما در زمان آن شاه بستایش نپرداخته ایم چرا که ‏آن روز گمان چاپلوسی می رفت. ولی امروز نباید از حقایق پشتیبانی ننماییم. رضاشاه به این کشور ‏نیکیها کرده و باید ایرانیان از او قدردانی نمایند و یادش را به احترام کنند» (پرچم روزانه شماره‌ی ‏‏191)‏ این گفتارها را در این پایگاه توانید خواند.
کسروی در زمان رضاشاه گزندهای بسیار دید که از یاد همه‌ی آنها در اینجا خودداری کرده : اینکه از کسروی برای مأموریت بیمناکش در خوزستان و نبرد با شیخ خزعل نه تنها ارجشناسی نشد بلکه در داستان دشمنی او با افسران رشوه خوار ، جانب افسران گرفته شد. اینکه به تهرانش خواستند و کارش هم ندادند. (نک. زندگانی من) ، بازداشت و زندانی شدن بخاطر یک بدگمانی بیجا به او. داستان داوری در پیشامد اوین و در نتیجه اختلاف با دربار و بیرون آمدن از عدلیه و بیکار گردیدن کسی که به جایگاه دادستانی تهران رسیده بود. داستان نرسیدن شکایت او از داور وزیر دادگستری به دربار و بدست خود داور افتادن آن شکایت و کینه ورزیهای او با کسروی. سختگیریهای « اداره‌ی سانسور» به پیمان ، ماهنامه ای که کسروی در آن زمان بیرون میداد. دشمنیهای وزیر معارف(فرهنگ) رضاشاه با او و از استادی دانشگاه بازداشتن او کسروی را و داستان فرهنگستان ساختن فروغی نخست وزیر رضاشاه در برابر کوششهایی که کسروی به پاک گردانیدن زبان آغاز کرده بود ... ولی با همه‌ی اینها پرچم ، تنها روزنامه ای بود که پس از برافتادن رضاشاه عکسی ازو چاپ کرد و پس از اشاره کوتاه و گذرا به آن زیانها نوشت : « با اينحال من بخود حق نميدهم در گفتگو از كارهاي رضاشاه باين رنجش و آزردگي دخالت دهم.» ـ چنانکه در بالا آوردیم.
آن روزها به جهت جنگ جهانگیر دوم کاغذ کمیاب و گران بود. روزنامه های دیگر (جز آنها که هواداری از شوروی می کردند زیرا شوروی کاغذ فراوان داشت) و پرچم نیز در تنگنای کاغذ بودند. بیگمان شاه این را میدانست.
شاه بدانسان که کارهای بعدیش نشان داد به یارگیری از روزنامه نویسان ، سرکردگان آرتش ، ملایان ، سفیران و دیگران می پرداخت. (مثلاً در همان زمانها بدستیاری ملایان ، بویژه سید محمد بهبهانی ،‌ برای قوام السلطنه آشوب 17 آذر سال 21 را پدید آورد). در این هنگام بیگمان درپی کشیدن کسروی بسوی خود بوده و آنچه هیچ گمانش هم نمی کرده اینکه یک «روزنامه نویسی» او را به هواداری از خود بخواند!
پرچم میان گران کردن بهای روزنامه و کاستن از صفحات آن راه میانه را برگزید. چنانکه از شماره‌ی 219 به بعد دانسته می گردد ، پرچم نیمی از صفحاتش را میکاهد ولی بهایش را یک سه یک کاهش میدهد که بیشتر مردم بتوانند بخوانند.
آقای ناصر امینی در دو سه دقیقه ای که از زندگانی کسروی می گوید اینها را نیز بزبان میراند : تا هنگام کشته شدن ، در بازرسی وزارت دادگستری مشغول کار بود. کسروی رشته‌ی حقوق را در دانشگاه تدریس می کرد. خانواده و دوستانش جنازه‌ی او را از بیم مخالفان مخفیانه در کوههای شمال تهران دفن کردند. همو چنین می گوید : کسروی کت و شلوار بسیار شیک می پوشید و کراواتهای بسیار زیبا می زد. (ولی دانسته نیست چه زمانی را میگوید؟! ، در جوانی ، در هنگام کار در دادگستری یا در سالهای پایانی زندگانی؟!.)
اگر اینها نیز از یادداشتهای آقای خبرنگار است ، ایشان باید به یادداشتهاشان کمتر اعتماد کنند. باید روشن کنند چرا گفته هاشان با سخنان گواهان و آنچه در تاریخچه‌ی زندگانی و کوششهای او آمده تفاوت دارد.
کسروی پانزده سال پیش از کشته شدنش از وزارت دادگستری بیرون آمده تنها از راه وکالت زندگی می کرد. او در دو دانشکده‌ی افسری و معقول و منقول «تاریخ» درس می گفت. زمانی از سوي دادگستري مأموريت يافت تا از قضات قزوين و زنجان آزمون گيرد. همين آزمون را در خوزستان نيز برپا داشت. پیش از اين آزمونها برايشان كلاس ميگذاشت و تا ميتوانست در درس فقه و عربي و قانون به ايشان ياوري دريغ نميكرد. ولی اینها جز درس حقوق در دانشگاه گفتن است که آقای امینی می گویند. این دو یکی نیست.
[1] : برای مثال ویکی پدیا چنین نوشته : « احمد کسروی در کتابی با عنوان در پاسخ بدخواهان ، پیرامون ‏گیاه‌خواری به بحث می‌پردازد و دلایل خود را بازمی‌گوید.» و دیگران نیز از روی آن برداشته اینجا و آنجا می ‏نویسند. کتاب در پاسخ بدخواهان به ایرادهای بدخواهانه‌ و آخوندانه‌ی شیعیان می پردازد. آری ، در «در پاسخ بدخواهان» در جایی اشاره ای به گوشتخواری در اسلام هست ولی سخن کامل از گوشتخواری در اصل ، در کتاب «در پیرامون جانوران» پیش کشیده شده و یک جستارش در این باره است. مثال دیگر : حسن امین به نقل از یکی از حاضرین در جلسات احمد کسروی، می نویسد :‏
ما یک حکومت به آخوندها بدهکاریم. یعنی باید قدرت سیاسی به دست روحانیون بیفتد تا بعد ‏ملت ایران دیگر دل از شعائر خرافه آمیز در قالب تشیع صفوی برکند» که بیکبار دروغ و ساختگی است.‏هر کسی که کتاب داوری و دیگر کتابهای او را در زمینه‌ی کیش شیعیگری خوانده باشد این درمی یابد که کسروی هرگز نه تنها چنین سخنی نگفته بلکه همه‌ی کوششش اینست که مردمان تکان و جنبشی که کنند و نگزارند کار به حکومت ایشان بکشد. آنگاه چگونه با آنهمه کوششی که بکار برد و جانش را در آن راه گزارد بگوید مردم یک حکومت به او بدهکارند؟! چگونه خرد این را می‌پذیرد؟!
[2] : در گفتار چهل و سوم کتاب در راه سیاست کسروی می نویسد : ما از سوسیالیستی دور نیستیم. در آنجا سه دشواری در شیوه‌ی اقتصادی ایشان یاد میکند که در کتاب کار و پیشه و پول گشاده تر شرح داده. بدینسان نشان میدهد که آن دشواریها از میان برداشتنی است.
 [3] : آقای پژوهشگر و استاد دانشگاه با آنکه این تکه را میان " " آورده ولی جای آن را نشان نمیدهد. ما چنین جمله هایی را در نوشته های کسروی نمی یابیم. اساساً خوانندگان می دانند شیوه‌ی نوشتن کسروی چنین نیست. ولی در دفتر « امروز چه باید کرد؟» این جمله ها که نزدیک به یادکرده‌ی اوست آمده و ما در زیر می آوریم. خوانندگان خود به جدایی بی اندازه میان آنها پروا کنند.
«چون قانون و مجلس بيست سال در اين كشور بازيچه بوده ناگزير احترام خود را از دست داده و در ديده‌ها خوار گرديده. بايد اين خواري را از ميان برداشت.
بايد گفت : آنچه در آن بيست سال در ايران رو داده نه مشروطه يا قانون ،  بلكه استبداد و ديكتاتوري بوده ، و بايد كارهاي آن زمان ، همه را از قانون بيرون شمرد و اثر قانوني بآنها نداد.»
از اینهمه «تغییر» که بیرون قاعده های پژوهش است اگر هم توان گذشت ، از جمله‌ی بعدی که در متن آمده و بضد نوشته ها و کوششهای کسرویست دیگر چگونه می توان گذشت؟!..
[4] این را یار دیگری از یاران کسروی چنین آورده :
« درباره‌ی تاریخ از هر کسی پرسیده ام شما را گفتند. میخواهم تاریخ زندگی پدرم را بنویسید. کسروی می گوید : خودم هم میخواهم ، افسوس که فرصت ندارم ، چنانکه فرصتی بدست آید این کار را خواهم کرد ولی چنان تاریخی دانسته های خودم می باشد و آنچه از جستجو بدست آید نوشته خواهد شد.»

گویا شاه به شکوهمند نوشته شدن تاریخ پادشاهی پدرش دلبستگی بسیار داشت ولی در سالهای نخست آن را در پرده‌ی نوشته شدن تاریخ ایران یا تاریخ پس از مشروطه می پیچیده. نویسنده بیاد دارم که خبری از شاه در هفته نامه‌ی خوشه سال 1334 (دوره‌ی نهم) خواندم (ولی اکنون دسترس به آن ندارم) که در آن به کسی (گویا) بنام زرین کفش که در تاریخنویسی چندان نامی ندارد می گوید : تاریخ مشروطه‌ی کسروی و ملک زاده را خوانده ام چندان چنگی بدل نمی زنند (نزدیک به این معنی) ، شما دست بکار شو و تاریخ مشروطه را بنویس!