پرچم باهماد آزادگان

284 ـ‌ حاج آقا!


در روزهای بازپسین « دهه‌ی فجر» (1393) در شرکتی کاری داشتم. چون دور از شهر بود برای بازگشت از آژانس نزدیکشان تاکسی‌ای خواستم. همینکه سوار شدم راننده‌ی‌ جوان با سخنانی مانند حاج آقا سلام! ، حاج آقا کجا می روید؟ حاج آقا امروز هوا گرم است ... ، پیاپی مرا حاج آقا خطاب می کرد. سپس گفتگوهایی میانمان پیش آمد که با اندک تغییری می نویسم. او را با الف و خود را با ب نشان داده‌ام.
در یک فرصت مناسب به او چنین گفتم :

ب ـ شما از روی محبت و احترام بمن حاج آقا می گویید. ولی من پرسشی دارم و آن اینکه اگر شما پول هنگفت و مفتی نصیبتان شود ، و بر فرض بخواهید جهانگردی کنید ، آیا حاضرید آن را بجیب عربهای پولدار بریزید یا آنکه به کشورهای دیگری سفر می کنید؟!
(راننده متوجه قصد من شد. از اینرو گفت :)
الف ـ معلوم است که نه! ولی هرچه جز این بگویم ، فکر می کنم بی‌احترامی باشد.
ب ـ چرا بی احترامی باشد؟! همین آقا و خانم که مردم به همدیگر میگویند مگر چه اشکالی دارد؟!
(سپس سخنان دیگری رفت تا رسید به اینجا :)
الف ـ من همیشه از خدا میخواهم همینکه پولی دستم آمد به دخترهایی که جهیز ندارند کمک بکنم. این خیرش بیشتر است. یکی که میرود حج کمتر از بیست میلیون[1] خرج نمیکند. میدانید با بیست میلیون برای چند تا دختر می شود جهیزیه تهیه کرد؟
ب ـ آفرین بر این فکر خداپسندانه‌ي شما!
الف ـ یک گروهی واقعاً برای زیارت خانه‌ی خدا میروند. ولی خیلیها هم برای اینکه بگویند فلانی حج رفته میروند. ... همین رئیس شرکت ... از دستش آب نمی چکد ولی بارها به حج رفته. هر وقت هم چند روز تعطیل پشت هم می افتد با زن و بچه اش میروند دوبی. شاید بیست بار رفته. آخر این کشورهای عربی جز هوای خشک و کویر چه دارند که اینها میروند آنجا؟! همین دوبی مگر چه دارد؟
ب ـ فروشگاههای بزرگ ، کاباره ها و چیزهای دیگر!
الف ـ آره ، پولهاشان را باید آنجا بریزند.
ب ـ ببینید عربستان بیش از دو برابر ما نفت می فروشد ولی جمعیتش پنج یک ایرانست. این به آن معنی است که درآمد سرانه‌ی ایشان از نفت ده برابر ماست. با اینهمه ما به این عنوان که حج واجب است میرویم به آن کشور و هر کدام پول بسیاری را خرج می کنیم. شما گفتید هر حاجی پولی که خرج میکند با آن چند دختر می توانند جهیزیه تهیه کنند. حالا حسابش را بکنید که سالانه چند صد هزار حاجی چه خرج هنگفتی می کنند و یک کشور از رهگذر اینها چه زیانی می بیند.
اگر این پول صرف اقتصاد کشور شود و میلیونها بیکار صاحب کار شوند و در نتیجه جلو فجایع بسیاری گرفته شود ، خدا راضی تر است یا اینکه دور یک ساختمان سنگی بنام اینکه خانه‌ی خداست بگردیم و یک مشت پولدار را پولدارتر گردانیم؟.. خدا مگر خانه دارد؟!..
الف ـ درست گفتید. بجای اینکه پولمان را به لبنان و سوریه و عربستان بدهیم ، باید کاری کنیم از این بدبختی ها نجات پیدا کنیم. کشور ما پر از بدبختی است. پراید را به ما پانزده میلیون ولی به افغانیها سه میلیون تومان می فروشند.[2]  افغانیها بجای دکه ازش استفاده می کنند. از این ارزانتر هم می شود دکه درست کرد؟. من عکسش را دیده ام. جز صندلی راننده همه‌ی صندلیهایش را برداشته ، روزنامه و دیگر چیزها برای فروش گذاشته. شب هم همه را جمع می کند و به خانه اش میبرد.
من یک جوانی هستم که همه‌ جوره به این مملکت خدمت کرده ام. کارت جانبازی ، کارت بسیج و همه جور کارتی هم دارم. درس هم خوانده ام. ولی الان باید با همین رانندگی بسازم. آنهم با این وضع بد اقتصادی که روز بروز بدتر می شود. درآمدهامان دیگر کفاف زندگیمان را نمیدهد. آیا سرنوشت ما باید این باشد؟ جوانیم رفت!
دیروز وقت قسط ماشینم بود. هفتصد (هزار) تومان باید قسط می پرداختم که در حسابم بیشتر از دویست(هزار) تومان نبود. حالا هر ماه باید بیست (هزار) تومان جریمه اش را بپردازم.
فقط من نیستم همه ماها همینیم. همکارم کرایه نشین است. دو ماه است کرایه اش را نتوانسته بپردازد. به صاحبخانه می گوید : تا حالا که همیشه درآورده و کرایه را به موقع داده ام. میدانم شما هم قسط و دیگر احتیاجها داری ولی من چه کنم؟ هرچه درمی آورم صرف خورد و خوراکمان می شود. من که پول شما را نمی خواهم بخورم. ...
ببین حاج آقا! من اهل زاهدانم. زاهدان شهر قشنگی است. ولی باید آب خوردن را گالنی بخریم!. شهر هنوز گاز ندارد! آنوقت آب را به عربها میدهند. پول مملکت را برای انرژی هسته ای خرج میکنند. به خارجیها میدهند. ... ما هیچ چیزمان درست نیست.
ب ـ بگذارید داستانی برایتان بگویم. دو سه روز پیش همین مسیر را که میرفتم ، یکی از همکارانتان از من پرسید : شما چه خاطره ای از انقلاب دارید؟ آن روزها را بیاد می آورید؟
گفتم : خب ، خاطره که زیاد هست. ولی یک چیز کلی که درباره‌ی انقلاب ایران باید بگویم اینست که در جاهایی که انقلاب شده برای رفاه و بهبود زندگیِ اکثر مردم انقلاب شده. به عبارت دیگر درصد زیادی از مردم از انقلاب رضایت پیدا کرده اند. مثلاً در فرانسه یا چین و روسیه که انقلاب شده یک عده‌ی کمی ـ مثلاً 5 درصد ـ از مردم که به دربار وابسته بودند یا سرمایه دار و زمیندار بزرگ بودند از انقلاب صدمه دیده اند ولی اکثریت مردم از نتیجه های انقلاب راضی بوده اند. اما در ایران اینطور نشد. بعد از انقلاب شاید سی در صد مردم ناراضی شدند.
الف ـ حاج آقا! ، صد در صد مردم!
ب ـ الان را نمی گویم. مقصودم یکی دو سال بعد از انقلاب بود. مثلاً شما تصورش را بکنید یک کرور از کارمندان دولت را چون موافق عقایدشان نبود به بهانه‌ی آنکه وابسته به رژیم شاه اند ، به عنوان شرم آور « پاکسازی» از اداره ها بیرون کردند و بجای ایشان نزدیکانشان را که کارها را بلد نبودند آوردند. مخصوصاً یک عده‌ی بیشماری را فقط برای خبرچینی و جاسوسی در اداره ها و کارخانه ها وارد کردند. کارهای کشور که بهم ریخت بجای خود ، صدمه های زیادی که مملکت بخاطر نادانی مدیران بیدانش و ناکاردان دید هم بجای خود ، این حقوق بگیرها یک بار سنگین همیشگی بدوش دولت و مردم شدند.
در حالی که اگر انقلاب مصالح مردم را در نظر میگرفت ، محبتش بدل مردم می نشست و لازم نبود کارهای زشت و وحشیانه ای بکنند.
اینکه مردم فکر می کردند هر چیزی که از دست بدهند دست کم اسلام را بدست خواهند آورد ، آخرِ آن اسلام هم این شد که مملکت را سر تا پا فساد گرفته. هر چند ماه یک بار یک خبر اختلاس چند هزار میلیاردی خبر روزنامه ها می شود. واقعاً اسلامی که مردم خواهانش بودند این بود؟!
الف ـ حاج آقا! ، ما مردم بدی هستیم. نه عقل داریم نه دین.
ب ـ بدی ما بیشتر از همان حج است! از زیارت است! از چیزهاییست که شاید شما از دین میدانیدشان. حتماً تعجب می کنید که اینها را می گویم. بگذارید توضیح بدهم.
ببینید اسلام در زمان پیدایشش یک آیینی را مناسب آن زمان دیده و واجبش ساخته. در زمانی که اسلام هنوز در همان عربستان بود و مسلمانان نیروی چندانی نداشتند حج به ایشان یک دلگرمی و نیرویی میداد. مسلمانان در آیین حج همدیگر را میدیدند ، از حال هم خبردار می شدند. مشکلاتشان را با هم در میان می گذاشتند. همه عرب بودند و با زبان عربی از حال هم جویا می شدند. بعد هم که اسلام پیشرفت کرد و مردم سرزمینهای زیادی مسلمان شدند ، همه‌ی ایشان خود را مردم سرزمین اسلامی و تابع خلیفه میدانستند. مراسم حج قطعاً به ایشان روحیه میداد و در اعتقاداتشان استوارتر می شدند. ولی امروز چی؟..
امروز مسلمانان هریکی خود را بواسطه‌ی نژاد از دیگران جدا کرده اند. ایرانیها ، ایران را سرزمین خود میدانند و از دولت خود پیروی می کنند. ترکها ، ترکیه را کشور خود دانسته از دولت ترکیه پیروی می کنند. پاکستان همینطور ، بنگلادش با آنکه از نظر نژاد با پاکستانیها و هندیها یکی است باز هم خود را جدا میگیرد. در مراسم حج یکی اهل موریتانی است دیگری از تانزانیا آمده و آن دیگری از اندونزی. اینها جز آنکه بروی هم نگاه کنند چه حرفی برای گفتن به یکدیگر دارند؟
آن خدایی که من می شناسم هرگز برای جمع شدن مسلمانان در مکه و بدور کعبه گردیدن از کسی راضی نخواهد شد. خدا از نیکوکاری رضایت پیدا خواهد کرد. آن رئیس شرکتی که میگویید آب از دستش نمی چکد ولی بارها به مکه رفته ، برای این می رود که گناهانش را پاک کند. خودش می داند که رفتارش گناه آلود است. ولی بخیال خود می خواهد کلاه سر خدا بگذارد. به گمان او خدا برای زیارت رفتنش یا حج رفتنش گناهانش را خواهد بخشید یا اصلاً فراموش خواهد کرد!
این را بی اساس نمی گویم. شما اگر بدل مردم راه پیدا کنید می فهمید که زیارت را فقط برای حاجت گرفتن نمی روند. بلکه برای پاک کردن گناهانشان هم می روند. در حالی که هر دو بضد دین است.
اولاً همان حاجت گرفتن چه از خانه‌ی خدا باشد چه از یک مرده ، خودش بیدینی است. مثلاً اینکه بچه‌ی من بیمار است و می خواهم شفا پیدا کند چه ربطی دارد که به زیارت گور فلان امام یا امامزاده بروم؟!
این دنیا از روی قاعده های ثابتی می گردد که هرگز تغییر نمی کند : آفتاب هر روز از مشرق طلوع میکند. پاییز برگ درختان زرد می شود. اگر به گیاه و جانوری آب نرسد می میرد و مانند اینها. از روی همین قاعده هاست که چاره‌ی هر کاری جداست : یکی که بیکار و بی پول است باید در جستجوی کار باشد. یکی که احترام میخواهد باید نیکوکاری کند. همینطور یکی که بیمار است باید برای چاره‌ی درد خود نزد پزشک رود.
دست به دامن یک مرده زدن یعنی چه؟! مرده چه کاری می تواند بکند که ازو حاجت هم خواسته شود؟! اگر کور بتواند ببیند ، کر بتواند بشنود ، مرده هم ـ ولو امام نباشد ـ می تواند کاری انجام دهد.
این از حاجت خواستن بود. گناه پاک کردن هم بی معنی است. دین از ما می خواهد هر دم مراقب رفتار خودمان باشیم که گناهی نکنیم نه اینکه با جسارت تمام هر کاری دلمان خواست بکنیم به این امید که بالاخره یک گناه پاک کنی هست. نخیر چنین چیزی نیست. در قرآن هم این موضوع صراحت دارد. می گوید : فمن یعمل مثقال ذرة خیراً یره و من یعمل مثقال ذرة شراً یره. اگر قرار بر این بود که گناهان پاک شود پس این آیه برای چه بوده؟!
خدای زنده را فراموش کردن و دست بدامن مرده زدن خودش گناه است. اصلاً زیارت رفتن خودش مخالف قرآن است. مرده یا زنده را شفیع قرار دادن برای گناه بخشودن یا حاجت خواستن در قرآن نهی شده. قرآن با صراحت شفاعت را رد کرده و نپذیرفتنی دانسته.
در اینترنت قرآن هست و میتوانید کلمه‌ی شفاعت یا شفیع را جستجو کنید و از روی معنی فارسی آیه ها بفهمید که زیارت رفتن مخالف اسلام است.
اگر ما فکر کنیم که خدا از این کارهای بچگانه خوشش می آید خدا را تحقیر کرده ایم. خدا را به پای آدمهای خودخواه رسانده ایم.
الف ـ بله ، خدا را مسخره کرده ایم.
ب ـ اینها را بیشترِ مردم همینکه بشنوند یا خواهند گفت طرف بیدین است یا خواهند گفت سنی است. متأسفانه مردم ما دین را زیارت رفتن و حاجی شدن و نذر کردن و این جور چیزها میدانند.
اینها هم بیشتر آلودگی شیعه هاست. سنیها کمتر به این بیراهیها دچارند. همین چیزها که ما آنها را عادی می دانیم ریشه‌ی یک مردمی را میکند. بروز سیاهشان می نشاند. نابودشان میکند. این حرف شوخی نیست. مثل اینست که کسی در آتش تب می سوزد و گفته شود تب بالا نشانه‌ی بیماری خطرناکی است ، باید او را هرچه زودتر به اورژانس رساند. وضع ما هم همینطور است. در آتش بیدینی و نادانی می سوزیم و چون خودمان هم خبر نداریم ، گمان می کنیم همه چیز عادی است و خطری پیش نمی آید. ولی بهتر است بدانیم که اگر اوضاع خودش را خیلی وخیم نشان نمیدهد برای اینست که ثروتهای این کشور مانند نفت و گاز نمی گذارد ما سیه روزی خود را آشکار ببینیم. اگر کشور ما مانند افغانستان یا نپال بود باید می دیدید به چه حالی می افتادیم. ولی دیر یا زود این بیماری که بدرد خود نمی پردازد حالش بدتر خواهد شد و از پا خواهد افتاد.
این را یقین بدانید که گناه پاک کن ها ما را به این روز انداخته. باید توضیح بیشتری بدهم ولی اول یک خاطره ای یادم آمد آن را بگویم.
دخترم دبستان که میرفت یادم نیست کدام آموزگارش چند پرسش بنام تکلیف شب پرسیده بود که بچه ها پاسخ دهند. یکی از آنها این بود : برای آنکه گناهانمان پاک شود چه باید بکنیم؟ دخترم از درسهایی که خوانده بود پاسخش را پیشاپیش میدانست : باید زیارت برویم ، برای امام حسین گریه کنیم.
من بدخترم گفتم : از معلمتان بپرس : بهتر نیست ما اصلاً طوری رفتار کنیم که گناه نکنیم؟
حالا هم باید همین را گفت. اگر ما مردمی باشیم که سعی کنیم رفتارمان طوری باشد که اصلاً گناه نکنیم آن هنر است وگرنه اینکه یکی سرتاسر سال گناه کند و بعد برود سراغ گناه پاک کن هایی مثل زیارت یا برپا کردن تکیه و بر حسین گریه کردن یا حاجی شدن نتیجه اش همین می شود که می بینیم.
ببینید ما درباره‌ی اختلاس سه هزار میلیارد تومانی و اسکله های غیرقانونی و فسادهایی مانند اینها حرف زدیم ولی باید بدانیم که عوامل آن فسادها هم تعلیمات بظاهر دینی را یاد گرفته اند. ایشان هم می دانند کاری که میکنند گناه است ولی همچنان این را نیز شنیده اند که اگر کسی برای امام حسین اشک بریزد یا قبرش را در کربلا زیارت کند گناهانش پاک خواهد شد.
از این بابت فرقی میان آنها و فلان زنی که دل عروسش را با نیش زبان شکسته نیست. هر دو به زیارت می روند که گناهشان پاک شود.
شما فکر می کنید مردم کشورهای پیشرفته‌ی دنیا مثلاً ژاپنیها و آلمانیها که کشورهای منظم و اقتصاد قوی ای دارند حج میروند یا برای امامشان گریه می کنند؟!.. آنها دروغ کمتر از ما می گویند. دو رویی کمتر دارند. درستکاری هم بیشتر دارند. این را یقین بدانید.
این جمله را از زبان محمد عبده مصری میگویند : رفتم به غرب اسلام را دیدم ولی مسلمان ندیدم. آمدم به شرق مسلمان دیدم ولی اسلام ندیدم.
الف ـ (با خنده) جالب است!
ب ـ کاری ندارم که این را کی گفته. کاری ندارم که اسلام دیگر زمانش گذشته چنانکه همین داستان حج خود یک شاهد است. ولی شما چون گفتی ما مردم بدی هستیم ، خواستم نشان دهم تا این داستان گناه کردن و گناه پاک کردن هست مردم از دروغ و دغل و دزدی دست برنمی دارند. البته ریشه‌ی گرفتاریهای ما تنها این نیست ولی یکی از مهم هاش همین است. فرصت نیست به آن دیگرها بپردازیم. به مقصد نزدیک شدیم.
[1] : نه من و نه او از آمار درست حاجیان ایرانی و درآمد عربستان از حج آگاه نبودیم. ولی سپس از سنجش آمارهایی از جمله آن که در نشانی اینترنتی زیر هست ، من خود چیزهای تازه تری دانستم.
پیشنهاد می کنیم شما هم این صفحه را ببینید :

 [2] : نمیدانم این آگاهی راست است یا نه. ولی بهر حال گله‌ی راننده را از بهای گزاف اتومبیل در ایران نشان میدهد.