پرچم باهماد آزادگان

170 ـ ما از همـه‌ی پاكــــدلان داوري ميخواهيم ـ3

همه‌ی نيكخواهان جهان از داستان ما آگاه باشنــد

گفتم كه ملايان دو چيز را بهانه كرده اند : يكي قرآن كه در شماره‌ی پيش پاسخشان دادم. ديگري اسلام كه اينك بپاسخ مي پردازم :

آن وحشيگـريهاي رسوا را كه در تبـريز و مراغه و مياندوآب كـرده اند براي پرده پوشي داد مي زنند : « باسلام توهين شده. آزادگان باسلام توهين كرده اند». در تلگرافهاشان بتهران پيايي اين جمله ها را مي آورند.

من نخست مي پرسم : در كجا باسلام توهين شده؟!.. آزادگان چه توهيني باسلام كرده اند؟!.. در كجا؟!.. در كدام كتاب؟!.. آنگاه چه گفته اند؟!.. چه كرده اند ، اينها را روشن گردانيد تا ما نيز بدانيم.

اين گروه بيشرم هستند بجاي خود ، كه سبكمغز نيز مي‌باشند. دروغي باين شاخداري را ساخته‌اند و اميدمندند كه با هايهوي و با زور وحشيگري پيش برند و سودي بردارند.

169 ـ ما از همه‌ی پاكــــدلان داوري ميخواهيم ـ2

همه‌ی نيكخواهان جهان از داستان ما آگاه باشند.

چنانكه گفتيم سرچشمه‌ی وحشيگريهاي تبريز و مراغه بيش از ديگران ، ملايان آنجا بوده اند. كينه‌ی آنها نيز از پرسشهاييست كه ما در روزنامه يا در كتابهاي خود كرده ايم.

ما پرسيده ايم : چگونه حكومت حق شماست؟!.. بچه دليل؟!.. شما چه حكومتي توانيد كرد؟!..

گفته ايم : چرا مايه‌ی بدبختي بيست مليون مردم ميشويد؟!.. چرا يك كشوري را ويران ميگردانيد؟!..

اين چه سخنيست كه مي گوييد : ماليات دادن بدولت حرامست ، بسربازي رفتن حرامست؟!. چنين سخني در آفريقا نيز نبايد بود.

از سالهاست كـه انديشـه ها بالا رفتـه و انبـوه جهانيـان زيـر درفش سررشتـه داري تـوده (حكــومت دموكراسي) مي زيند. در چنين هنگام جهان

168ـ ما از همه‌ی پاكدلان داوري ميخواهيم ـ1

همه‌ی نيكخواهان جهان از داستان ما آگاه باشند

در دو شماره‌ی گذشته پيشامدهاي بهمن ماه مراغه و تبريز را نوشتيم. آشوبهايي را كه ملايان تبريز ، در سي سال اخير ، بدستاويز « قرآن‌سوزاني» برانگيخته اند ، وحشيگريهايي كه از مردم عامي سر زده ياد كرديم.

خلاصه‌ی داستان اينست :

در تبـريز يكدسته از ملايان بيديـن و آزمنـد گرد آمده انـد ، اينان هـر زمان كه در برابر دولت يا كس ديگـري بسختي افتادنـد « بهانـه‌ی قرآنسوزانـي» را بميان كشيده مردم عامي را بوحشيگريهايي برمي انگيزند. تاكنون سه بار اين وحشيگري را در آن شهر بنمايش گزارده اند :

167 ـ بايد از اشرار چشم پوشي نشود

[پایگاه : شرح این داستان از پست شماره‌ی 150 آغاز شده است.]

كفيل شهرباني تبريز گزارش ميدهد كه اشرار را تعقيب كرده پرونده تشكيل داده و بدادسرا فرستاده ولي بما آگاهي ميرسد كه تاكنون كسي را از جنايتكاران اصلي تعقيب نكرده اند.

حقيقت آنست چون در اين جنايتها چند تن از كارمندان دولت دخالت كرده اند ميخواهند نگزارند حقايق بيرون افتد. شهرباني نيز بجنايتكاران اصلي نپرداخته براي رويه سازي برخي از كسان گمنام را كه دانسته نيست در جنايتها دخالت داشته اند يا نه دنبال مي كند و پس از چند بازپرسي رها مي گرداند.

166 ـ پاسخ يك بهايي بايرادهاي ما

جمله هاي پايين از كتاب بهائيگريست :

« همان لوح احمد كه آنرا شاهكار خود شمرده و براي هر بار خواندنش مزد صد شهيد نويد داده جمله‌ی نخست او اينست :
هذه ورقة الفردوس تغن علي افنان سدرة البقاء بالحان قدس مليح.
معني آنكه : « اين برگ بهشت است كه آواز خواند بروي شاخه هاي درخت كُنار بازماندن (بقاء) با آهنگهاي نمكدار پاكي (قدس)».

در ايـن جملـه غلطهايـي هست. زيـرا « تغـن» اگـر بمعني « آواز ميخوانـد» است بايستي بگـويد « تغني». بايستي بسـر « قـدس» الف و لام آورد و بگـويد « القــدس». « مليـح» اگــر صفـت « الحان» است بايستي بگويد : « مليحة». از آنسوي خواندن برگ بروي شاخه ها چه معني ميدهد؟!. آن بلبلست كه بروي شاخه ها خواند نه برگ. از اين گذشته « سدر» درخت كنار است كه در عربستان و جاهاي بي آب پيدا شود و اينكه در قرآن نامش آمده بهر آنست كه درخت ديگري در عربستان كمتر شناخته مي بوده. در ايران كه اينهمه درختهاي گوناگون مي باشد و كمتر كسي درخت كنار را ديده چه جاي ياد آن مي بوده؟!. تنها اين يكي نيست بيشتر جمله هايش از اينگونه است».

165 ـ ما در سياست نيز از ديگران پيشتريم ـ3


درباره‌ی آلودگي توده بايد گفت بسياري از مردم آنرا نميدانند و كمي در اين توده سراغ نميدارند. بسياري نيز همان اندازه مي دانند كه توده آلوده است ولي از چگونگي آن آگاه نمي باشند كه اگر بپرسيم آلودگيها چيست و چه چيزها مايه‌ی گرفتاري اينمردم شده پاسخ درستي نخواهيم شنيد. بسياري نيز آلودگي آنرا مي‌شمارند كه در ديگرانست و آنچه را كه در خودشانست بحساب نمي‌گزارند.

از زمانيكه آمد و رفت ميانه‌ی ايران و اروپا پيدا شده و كساني از سنجش حال اين توده با توده‌هاي اروپايي به پس ماندن ايرانيـان پـي برده اند ، هميشه غيـرتمنداني بوده اند كه خـواسته اند بكـوشند و اين تـوده را پيش برند و بپاي توده هاي اروپايي رسانند. ميرزا تقيخان اميركبير و حاجي ميرزا حسينخان سپهسالار و ميرزا عليخان امين الدوله و ميرزا ملكم خان و ديگران از درباريان و شيخ هادي نجم آبادي و سيد عبدالله بهبهاني و سيد محمد طباطبائي و آخوند خراساني و حاجي ميرزا حسين تهراني و حاجي شيخ عبدالله مازندراني و ثقة الاسلام تبريزي و ديگران از علما ، كساني بوده‌انـد كه پس مانـدن توده‌ی ايرانـي را دريافتـه ، و هر يكـي در زمان خـود و بنـوبت خـود كوششهايـي در آن باره بكار برده اند. سپس نيز ميرزا كوچكخان در جنگل و شيخ محمد خياباني در تبريز و كلنل محمدتقي خان در خراسان بجانفشانيهايي برخاسته و هر يكي تا آخرين توانايي خود در راه اين كشور كوشيده اند.

164 ـ ما در سياست نيز از ديگران پيشتريم ـ2

در شماره‌ی دوم نوشتيم ديگران مي گويند : « شما در سياست وارد نيستيد» ولي راستي آنست كه ما در سياست نيز از ديگران پيشتريم. در ايران از صدها سال سياستي نبوده است و اكنون هم نيست ، و اين تنها ماييم كه يكراه سياسي را براي اين كشور پيش گرفته ايم و در آنراه مي كوشيم.

سياست آنست كه يك توده راهي براي خود در ميان ديگر توده ها باز كند و رفتارش با آن توده ها از روي فهم و بينش باشد. ديگران هر معنايي ميدهند بدهند. معني راست سياست همينست.

بهر حال ما در اين باره يك انديشه‌ی روشن بسيار دوررسي ميداريم و از روي فهم و بينش بيكرشته كوششهايي برخاسته ايم.

انديشه و كوششهاي سياسي ما درباره‌ی ايران بروي پنج چيز بنياد يافته است :

163 ـ ما در سياست نيز از ديگران پيشتريم ـ1

سياست چيست؟..

كسانـي ايـراد گرفتـه ميگوينـد : « شمـا در سياست وارد نيستيد». ميگـويم : شمـا سياست به چـه مي گوييد؟.. اين واژه نيز از آنهاست كه معني خود را از دست داده اند و هر كسي معني ديگري بآنها ميدهد.

سياست « بهمبستگـي يك توده با توده هاي ديگـر و چگونگـي آن بهمبستگي» مي باشد. سياست آنست كه يك توده راهي براي زيست خود در ميان ديگر توده ها باز كند و رفتارش با آن توده ها از روي فهم و بينش باشد.[1]

در ايران تاكنون سياست نبوده

سياست باين معني در ايران هيچگاه نبوده اكنون نيز نيست. پنجاه يا شصت سال پيش ميرزاملكم خان كه خود مرد دانايي مي بوده در اين باره بگله پرداخته چنين مي نويسد :

162 ـ در پيرامون گوشت خواري

يكي از خوانندگان پرچم مي نويسد :

در (ورجاوند بنياد) نوشته ايد : (گوشتخواري آدميان را دشمن چهارپايان و مرغان سودمنـد و بي آزار گردانيـده و آنان را از جايگاه سروري پايين آورده. بايد تا مي توان از گوشتخواري بازايستاد. اين نه شاينـده‌ی آدميست كه دندان بگوشت زيردستان فـرو برد.) صفحه‌ی 18 ورجاوند بنياد.

نويسنده از كساني هستم كه خوردن گوشت را نمي پسندم و آنرا لايق شأن و مقام انساني نميدانم. ولي اينجا چند مطلبي هست ـ اولاً اگر ما گوشت نخوريم آيا خوردنيهاي ديگر هست كه باندازه‌ی كفايت احتياج را رفع كند. ثانياً آيا نخوردن گوشت مزاج را بهم نخواهد زد و قوه‌ی آدم را كمتر نخواهد گردانيد. ثالثاً اگر از گوشتخواري صرف نظر شود آيا حيواناتي كه ما حراست ميكنيم و مقصودمان استفاده از گـوشت آنهاست ـ از قبيل گوسفند و بز و گاو و گاوميش ـ چـه حالـي پيدا خواهد كرد. اينها مسائليست كه بايد در نظر گرفته شود.

مي گوييم : از نويسنده خشنوديم كه اين يادآوريها را كرده است و ما اينك بيكايك پرسشهاي او پاسخ مي نويسيم :

161 ـ خردها امروز سستي گرفته


مردان خدا آموزگار خردند و اين در سايه‌ی پيدايش ايشان است كه خردها نيرو گرفته بر جهانيان كارفرما مي شود.

يكي از فرقهاي آدميان با جانوران و چهارپايان خرد است كه آدميان دارند و جانوران ندارند. بنياد آدميگري « روان» است و يكي از نشانه هاي روان « خرد» مي باشد.

خرد چراغي است كه آفريدگار فرا راه زندگاني آدميان داشته تا در روشنايي آن راه آسوده بپيمايند. خرد چشم دل است و جانوران كه آن را ندارند چون كورانند.

ما در اينجا بستايش خرد نمي پردازيم. آنچه بايد گفت اينست كه خرد گاهي سستي مي گيرد و به پستي مي گرايد. استاد خرد آن مردان خدايي و آن آموزگاران آسماني است كه خدا بر مي انگيزد. اينست كه در هر زمان كه مرد خدايي ميانه‌ی آدميان بوده خردها نيرو گرفته و بلندي يافته و جهان حال ديگري پيدا كرده است. سپس هرچه مردم از آن زمان دورتر شده اند از نيروي خردهاي ايشان كاسته است.

ما براي اين موضوع مثالهاي بسيار از زمان خود داريم. ولي چون نيك و بد كارهاي هر زمان را مردمان آن زمان بآساني درنمي يابند و اين پس از گذشتن هر دوره ايست كه عيبهاي آن آفتابي ميشود از اينجهت بهتر مي دانيم كه نخست مثالي از زمانهاي گذشته آورده سپس بزمان خود برگرديم :


هفتصد و نود و شش سال از تاريخ هجرت مي گذرد سالهاست كه تيمور لنگ معروف در نتيجه‌ی لشکركشيهاي بسيار و تاراجها و كشتارهاي بيشمار ، فرمانروايان بومي ايران را كه بهر سو پراكنده بودند برانداخته و بسراسر اين سرزمين دست يافته است. در هر كجا نام « حضرت صاحبقران» است كه بر زبانها مي رود و بهر كجا كه صوفي يا فقيهي يا شاعري است « مكاشفه» اي ساخته يا حديثي از اينجا و آنجا بدست آورده يا قصيده اي بافته بنزد او مي شتابد و بدان دستاويز نزديكي باو مي جويد.

160 ـ نشستي در خانه‌ی آقاي كسروي


چون شادروان حبيب الله چهره نگار (كه با پسر خود آقاي حسن چهره نگار از اهواز آمده بودند) در بيمارستان بدرود زندگي گفته بود روز يكشنبه بيست و يكم اسفند نشستي در خانه‌ی آقاي كسروي بنام دلداري بآقاي حسن چهره نگار برپا گرديد.

آقاي كسروي گفت : ما را تاكنون آييني درباره‌ی راه انداختن مردگان و رفتار و پذيرايي با بازماندگان ايشان نبوده ولي از اين پس بايد بود. در يكي از بخشهاي چاپ نشده‌ی[(کتاب)ورجاوند] بنياد در اين باره سخناني هست. سپس جمله هايي را از روي نوشته اي خواند :

« پايان زندگي در اينجهان مرگست. بمرده شيون نكنيد. گريبان ندريد. بسخنان بيهوده برنخيزيد. مرده را چنان گيريد كه زنده اش بوده.
يكي چون مرده بر خويشان و همسايگان و دوستانست كه براهش اندازند و آخرين همراهي ازو ندريغند. ولي هميشه جدايي ميانه‌ی نيك و بد گزارند ، و آنچه با نيكان مي كنند با بدان سزا ندارند».

سپس گفت يكـي از شيوه هاي بدي كه از زمانهاي باستان مانده شيون و فرياد بر سر مرده است. اين شيـون در بيابان نشينان برويه‌ی بدتري رواج دارد. در شهرها نيز از ميان نرفته. كسي كه مي ميرد زنان شيون بلند مي كنند ، فريادها مي كشند ، بسينه ميزنند ، بسخنان بيهوده اي ميپردازند. پيرمردي يا پيره زني تا زنده است از دستش بيزارند و چون ميميرد بروي مرده اش آن خودنماييها را مي كنند.

159 ـ داستان من

گواهی پاکدلانه
اين در هميشه باز خواهد بود. كسانيكه زير اين عنوان چيزهايي نويسند تا توانند بسادگي كوشند و خواستشان تنها باز نمودن انديشه و فهم خودشان باشد و از ستايش بيجا و از گزافه خودداري نمايند. اگر گفته هاي ما را براست ميدارند بنام گواهي پاكدلانه و براي راه نمودن بديگران از نوشتن باز نايستند. (پیمان)

داستان من
گواهی پاکدلانه (4)

در کویی که ما در آن می زییم از هفت و هشت سال پیش هر هفته نشستی در یکی از خانه ها برپا شدی ، در آنجا زیارت عاشورا خواندندی ، از فضائل ائمه سخن راندندی ، قرآن خواندندی ، و از اینگونه کارها و چون ماه محرم سر رسیدی شور و تکان بیشتری در مجلس ایشان افتادی جنب و جوش بیشتر نشان دادندی. مرا پدری هست که به اینگونه کارها دلبستگی می دارد اینست مرا نیز به آنجا می خواند. در این زمان من هفده سال بیشتر نداشتم و جز کتاب های درسی کتاب دیگری نخوانده بودم مگر برخی رمان ها و چامه هایی از شعرا. می خواهم بگویم تا این زمان حتی یکبار هم از بیهودگی کارهای کیشی از کسی نشنیده بودم. چرا که خانواده و خویشانم کسانی اند که به این کیش می پردازند یا اگر نمی پردازند سخنی نیز در نکوهش آن نمی گویند. نیز اطرافیان و همسایگان ما بدینگونه اند. در محیط مدرسه ای نیز چنانچه شما بهتر از من میدانید ، استوار ساختن باورهای کیشی یکی از برنامه هاست. با اینحال با خود می گفتم از این کارها چه سودی در دست خواهد بود؟ پرداختن به داستانی که 1300 سال بیشتر از آن می گذرد چه معنایی دارد؟

158 ـ چرا با آقاي كسروي دشمني مي كنند؟.


چند روز است براي انجام كاري بتهران آمده ام چون ميزبانم شيخي بود مرا با خود بنشستهاي شيخيان برد. اين گروه بنظر من مردمي فهيم و بعضي بالخصوص خيلي فاضل و دانشمندند اما نميدانم بر اثر چيست كه خود را ميفريبند در نشستهاي خود غالباً از كتاب ارشادالعوام ميخوانند و اگر در آن مطالبي برخلاف حقيقت بيابند تنها باين جهت كه در كتاب نامبرده است و البته نويسنده‌ی آن از ما آگاه تر و داناتر بوده است آنرا قبول ميكنند. چند شب قبل كه در يكي از اين مجالس بوديم و از كتاب نامبرده ميخواندند نوشته بود (ماه منشاء حيات و نور است) بعد از اينكه خواننده تمام كرد يكي از آقايان كه بنظر بنده خيلي آدم فهيم و ذهيني بود رو كرد برئيس مجلس و گفت بطوريكه علم و آلات امروزه بر ما واضح نموده است اصولاً ماه جز جسمي مرده نيست و نوري از خود ندارد بلكه كسب نور از خورشيد ميكند و حيات جانداران هم اگر بخورشيد نسبت داده شود البته سزاوارتر است پس چرا اين نسبتها را بخورشيد نداده بلكه مي فرمايند ماه را منشاء نور و حيات بايد دانست.

157 ـ پرسش و پاسخ


يكي بنام « خداپرست» نامه اي از پست شهري فرستاده مي پرسد :
پاكديني چيست و نسبت آن با اسلام چه مي باشد؟.

مي گوييم : پاكديني آنست كه مردمان جز خدا كسي را دست دارنده در كارهاي جهان نپندارند ، از كسي چه مرده و چه زنده گشايش كار نخواهند ، پيش كسي گردن كج نكنند ، چيزي را كه با خرد يا دانش سازگار نيست نپذيرند ، زندگي با آيين خرد كنند. اين كوتاهشده‌ی معني پاكدينيست. شما اگر ميخواهيد آنرا نيك دانيد بايد كتاب « ورجاوند بنياد» را بخوانيـد. اما نسبت آن با اسلام ، ما مي پرسيم : كدام اسلام را ميگوييد؟. اسلامـي را كه بنيادگزار آن بنياد گـزارده و در هزار و سيصد سال پيش مي بوده ، و يا اين كيشهاي پراكنـده‌ی امروزي را كه بنام اسلام خـوانده ميشود؟... اين دو از هم جداست. هر دو اسلام ناميده ميشود ولي بآخشيج يكديگر است.

اگـر آن اسلام نخسـت را مي پـرسيد : نسبـت پاكديني بـآن نسبت راستيها با راستيهاست. اگـر ايـن اسلام نـام را مي گوييد نسبت پاكديني بآن نسبت راستيها با كجيها و گمراهيهاست.

156ـ زندگي را نيازي بجنگ نيست


جنبش دانشها كه در دو صد سال گذشته در اروپا و آمريكا رخداده گامهاي بسيار بزرگـي در راه پيشرفت آدميان بوده. ليكـن فـراموش نشود كه هـوده اي كـه مي بايست از آن دانشها بدست نيامده. فراموش نشود كه زيان آنها كمتر از سودش نبوده.
(از گفته هاي دارنده‌ی پرچم)

يك كار رادمردانه

چنانكه نوشته بوديم كتاب « ورجاوند بنياد» كه كساني از دشواري زبان آن گله مند مي بودند آقاي سلطانزاده آنرا بزبان عادي (زبان روزنامه ها) برگردانيده و بچاپ رسيده.

اين هفته يكي از بازرگانان يزدي 2000 ريال پول فرستاده و چنين پيام داده : « اين كتاب بسيار لازم است كه مردم بخوانند. از اين پول يا نسخه هايي را در اختيار بيچيزان گزاريد كه مجاني بگيرند يا از بهاي فروش آن بكاهيد» و خواهش كرده كه نام او را پوشيده داريم.

155ـ در تبريز وحشيگري حكايتها دارد


يكي از تبريزيان باداره آمده ميگويد :

درباره‌ی قرآن سوزاني و بهانه گرفتن ملايان تبريز آنرا ، شما خوب نوشته ايد.[پست شماره‌ی 150] ملايان تبريز در اين باره چند حكايت دارند و هر كدام مبتني بيك پيشامدي مي باشد. اين سياست آن ملايانست كه هر زمان كه خود را در فشار ديدند يك چنين بهانه اي بميان آورند و بكار خود پيشرفت دهند.

يكي از آن حكايتها در زمان صمدخان بوده كه شما نوشته ايد ولي علت آنرا ياد نكرده ايد. در زمان صمدخان بتبريز يك پيشكار ماليه‌ی بلژيكـي آمد و او بگردن‌كلفتان كه چنـد سال ماليات نپرداختـه بودند سخت گرفت. از جمله از امام جمعه بازمانده‌ی چهار ساله را ميخواست و بسيار سخت گرفته بود. امام جمعه در فشار مانده نميدانست چكار كند و پي دستاويزي ميگشت كه مردم را بدولت بشوراند و قضا را دستاويزي پيدا شد.

در يكي از دبستانها آموزگاري ورقپاره هايي را كه در ميان اطاق بوده گرد آورده بتوي بخاري مي اندازد كه در ميان آنها تكه پاره اي از قرآن نيز بوده.

154 ـ راستي سردار اسعد را كشته اند؟.

يكي از آشنايان نامه اي فرستاده از « دفاع» من درباره‌ی احمدي كه در ديوان جنايي كرده بودم و در روزنامه‌ی اطلاعات خوانده است شادماني و خشنودي نموده سپس مي نويسد :
« عقيده‌ی خود شما درباره‌ی سردار اسعد چيست؟. راستي او را كشته اند؟ سردار چون از قهرمانان مشروطه بوده اين مسئله از نظر علاقه‌ی شما بتاريخ مشروطه نيز مهم است. اينست ميخواهم اصل عقيده تان را بدانم .
يك موضوع ديگر اينست : شما گفته ايد : من از احمدي دفاع نمي كنم. آيا وكيل مي تواند از متهم دفاع نكند؟.. مي تواند مخالف نظر و بيانات موكل اظهاراتي كند؟. اين قبيل محاكمات كه اتفاق مي افتد و جلب نظـر توده را مي كند يك فايده اش همينست كه خاطرها را بسوي مسائل قضايي جلب مي كند و در مجالس گفتگوهايي در اين زمينه ها توليد مي كند. امروز ها در هر كجا اين مذاكرات جريان دارد».

153 ـ ما را با گمراهان سازشي نيست


پایگاه : پایه‌ی پاکدینی حقایق و پشتگرمی آن به خیم « حقیقت جویی» یا « آمیغ پژوهی» آدمیان است. کسانی خرده گرفته اند که پیمان (و سپس پرچم) با هیچ دسته ای نساخته و همه را دشمن خود گردانیده. تازه پس از ایرادها که به کیشها و ادبیات دوره‌ی مغول گرفته کتابهاشان را نیز درخور آتش می داند. پیمان به آنان چنین پاسخ می دهد :
كساني مي گويند : پيمان نبايد اينهمه با فيلسوفان و عرفا و شعرا و هواداران اروپا و دسته هاي ديگر بجنگد و همه را با خود دشمن سازد. بهتر آنكه با دسته هايي بسازد.
مي گوييم : ما را با گمراهان سازشي نيست.
كسيكه راه خدا را پاك ميكند بروست كه با همه‌ی گمراهيها نبرد نمايد و دل آسوده داشته از كسي باك نكند. چرا برآن مي نگريد كه با همه‌ی اين دسته ها نبرد مينماييم. برآن بنگريد كه با اين نبردها هرگز دچار لغزش نميگرديم و سخني بناروا نمي رانيم. آيا اين گواه نگهداري خدا نيست؟...
كسروي (پیمان سال سوم ، شماره‌ی هفتم ، مرداد 1315)

152 ـ دفاع آقاي كسروي در ديوان جنايي

پایگاه : خوانندگان می دانند که کوششهای کسروی در زمینه های اجتماعی از سال 1312 با انتشار ماهنامه‌ی پیمان آغاز شد. بخش نخست این ماهنامه درباره‌ی آیین زندگانی اجتماعی و اخلاق و بخش دومش از جستارهای دانشی و زبان فارسی سخن می گفت و شیوه‌ی نگارشش تازگی شگفتی داشت. در آغاز ، پیمان جز یک ماهنامه‌ی ادبی ـ اخلاقی ـ دانشی که به زبان فارسی اهمیت بسیاری می داد شناخته نبود. لیکن کم‌کم که جستارهایی همچون نکوهش از اروپاییگری ، شعر و شاعری ، رمان ، فلسفه و پندارها در آن بچاپ رسید و در پیرامون دین سخنانی بمیان آورد پیمان با دیده‌ی دیگری نگریسته شد : از یک سو هواخواهانی وفادار یافت و از سوی دیگر دشمنانی کینه جو.

این بدخواهیها به سنگ اندازیهایی راه گشود : برخی از « ادیبان» به هایهوی‌هایی برخاستند. فروغی نخست‌وزیر از چاپ متن سخنرانی او در انجمن ادبی جلو گرفت و وزیر فرهنگ ، حکمت ، از استادی او در دانشگاه. جز این اداره‌ی سیاسی (سانسور) که دیرزمانی بدست علی دشتی اداره می شد ـ تا روزی که بود ـ جلوگیری از برخی گفتارهای پیمان می کرد. اینها اگرچه میدان نوشتن آزادانه را به پیمان تنگتر می گردانید ولی او راه خود را هرچند آرامتر می پیمود و می کوشید بازتاب نوشته ها بیش از برانگیختن هیاهو در محافل ادبی و « مصلحان» نباشد و به حساس گردیدن حکومت نینجامد.

151 ـ با ياري خدا و همدستي و پاكدلي چكاري كه نتوان كرد


در اين آخرها گاهي ديده ميشود در برخي روزنامه هاي تهران نامي از آزادگان يا از آقاي كسروي برده سخنان نيشداري مي نويسند. اين نويسندگان چنين وامينمايند كه هواخواهان اسلامند و چون آقاي كسروي يا آزادگان توهين باسلام كرده بغيرت ايشان برخورده و آن نيش زدنها و دشمنيها از راه غيرت اسلام مي باشد.

جاي شگفت است كه كساني مردم را تا باين اندازه نافهـم و نادان پنـدارند و در انديشه‌ی فريب و اغفال ايشان باشند. آقاي كسروي از سالهاست مهنامه نوشته ، روزنامه پراكنده ، كتابها بچاپ رسانيده و دور و نزديك ايشانرا مي‌شناسند و از راهشان آگاهند. آن كسانيكه دعوي هواخواهي اسلام مي كنند آنها را نيز همه مي شناسند و غرضي را كه دارند ، دور و نزديك مي دانند.

دستگاهيست كه براي خود درچيده اند و سالهاست از آن نان ميخورند و حكومت مي كنند و پروايي ببدبختي بيست ميليون مردم نمي نمايند. آقاي كسروي به برانداختن آندستگاه ميكوشد كه توده اي را از بدبختي رها گرداند ، و اين هايهويها براي جلوگيري از اين كوشش آقاي كسروي و بهر نگاهداري دستگاه نان خواري خودشانست. اسلام در پيش ايشان اين دستگاه نان خواريست.

150 ـ وحشيگريهاي مراغه و تبريز


پایگاه : [آنچه در زیر می آید گوشه ایست از تاریخ معاصر ایران که از یکسو بدخواهیها و تیره دلیهای ملایان و دیگر گمراهان را نشان می دهد و از سوی دیگر ناتوانی ایشان را در دفاع از باورهاشان. پس چه شگفت که هیچگاه از روبرو در نیامده و همیشه به دسیسه سازی کوشیده اند.

آوردن آن در اینجا هم از دیده‌ی تاریخ درخور ارج است زیرا این سرآغاز یک رشته تحریکها و دسیسه سازیهاییست که هدف آن نابودی کسروی و باهماد آزادگان بوده و هم از آن رو که در گفتارهای آینده به این پیشامد اشاره هایی خواهد رفت و بهتر است خوانندگان پیشینه‌ی آن را بدانند.]

چنانكه بسياري از خواننـدگان ميدانند در مراغه و تبـريز و مياندوآب در بهمن ماه گذشته[1322] وحشيگريهايـي رخداده. ما ميخواستيم چيزي در اين باره ننويسيم و بهتر ميدانستيم كه قضيه از راه قانوني دنبال شود و يكايك اشرار شناخته گرديده محركين بيرون افتند. ولي چون اشرار و محركين ايشان كه مي بينند چند جرم بزرگي مرتكب شده اند و دير يا زود گـرفتار كيفـرهاي سخت قانوني خواهنـد گرديد از راه هوچيگـري درآمده بروزنامه هاي تهـران نوشته ها مي نويسند و پرده كشيها بجرايم خود مي كنند ، و اين نوشته ها در يكي دو روزنامه چاپ شده ديگران نيز چگونگي را از ما مي‌پرسند اينست لازم ميدانيم داستان را چنانكه بوده و بما آگاهي رسيده بنويسيم.

149 ـ پاسخ به آقای ناقد ـ 2


اینکه گفته شده کسروی تندمزاج بود و سخنانی از این رده ، باید دید گوینده چه مقصودی دارد و چه را تندمزاجی و چه را خونسردی می نامد؟ فراوانند کسانی که به بیرگی نام خونسردی دهند. به اینها در زندگی روزانه همیشه برمی خوریم و اینست آنچه بیشتر مهم است خواست گویندگان از بکار بردن آن واژه هاست.

این نکته نیز در نوشته های او از قلم نیفتاده :

« چون معني درست اخلاق يا خويها دانسته نشده و نيك و بد آنها از هم جدا نگرديده و قاعده اي براي شناختن درميان نيست اينست هر كسي هر چه خود دارد « خوش اخلاقي» مي شمارد و از هر كسي بدش آمد « بد اخلاق» مينامد.» (پرچم روزانه شماره‌ی 138)

148 ـ پاسخ به آقای ناقد ـ 1


پایگاه : چندی پیش به مناسبت یکصد و پنجمین سال گرفتن فرمان مشروطه نوشتاری درباره‌ی مشروطه و احمد کسروی در روزنامه‌ی روزگار چاپ شد که ما سراسر آن را خوانده ایم. با اینکه تکه‌هایی از نوشته‌ي کسروی را آورده و از مشروطه که گرانمایه ترین شیوه‌ی کشورداری است سخن رانده ، با اینهمه آن را گفتار سودمندی نمی دانیم. علت این ، پس از خواندن گفتار پایین که یکی از خوانندگان ما نوشته بهتر فهمیده می گردد. این نویسندگان یک دیواری را که بالا می برند دو سه دیوار را ویران می سازند. اینان ـ خواسته یا ناخواسته ،‌ با آنکه برخی ستایشها نیز از کسروی می کنند ـ به جای آنکه خواننده را یکسره به نوشته های او رهنمون گردند ، بخشهایی از نوشته های او را گرفته با صد دانش‌فروشی و برتری جویی از خود درآمیخته به بدترین و گنگترین گونه ای به خواننده می خوانانند و با این کارشان میان خواننده و نوشته های او می ایستند.

147 ـ پرسشهايي كه پاسخ نتوانيم داد

بارها ديـده ميشود كسانـي نامـه مينويسند و پرسشهايي مي كننـد. مثـلاً يكـي درباره‌ی« قضا و قدر» مي پرسد. ديگري درباره‌ی قرآن و آيه هاي آن بپرسشها مي پردازد. يكـي چون ببازماندن روان پس از مرگ باور ندارد در آن باره چيزهايي مي پرسد و از ما دليل مي طلبد. ديگري چون باور كرده « در يوم قيامت اجساد محشور خواهند بود» از ما كه در آن باره سخن نرانده ايم ببازخواست مي پردازد.

هفته اي نيست كه يك يا چنـد پرسش از اينگـونه نرسد. انبـوه مردم ديـن را جـز دانستن اينگـونه چيـزها نمي پندارند. شگفتتر آنكه هر يكي ميخواهد كه ما پاسخ بدلخواه او نويسيم ، كه اگر ننويسيم هرآينه خواهد رنجيد و آنگاه دوباره نامه خواهد نوشت.

مي بايد آگاهي دهيم كه ما باينگونه پرسشها پاسخ نتوانيم داد و نبايد دهيم. كسانيكه اين پرسشها را مي كنند بهتر است كتابهاي ما را بخوانند كه هم معني راست دين را دانند و از آميغهاي زندگاني آگاه باشند ، و هم باين پرسشهاي خود پاسخهاي روشن با دليلهاي استوار يابند.

146 ـ فهرست پستها تاکنون

1ـ انكيزيسيون در ايران
2 ـ يك مردمي تا خود نيك نباشند از جهان نيكي نبينند (1)
3ـ يك مردمي تا خود نيك نباشند از جهان نيكي نبينند (2)
4 ـ چگونه نيك باشيم؟. بايد هركسي نخست بخود پردازد و خود را از بديها بپيرايد
خرده گيري و پاسخ آن
5 ـ واقعيت تلخ امروز
6 ـ بايد معني درست مشروطه [دموكراسي] را فهميد و بديگران هم فهمانيد

145 ـ مشروطه بهترين گونه از سررشته داريهاست

كساني ميگويند : ايرانيان شاياي « مشروطه» نمي‌باشند.
ميگويم : راستست. ليكن بايد كوشيد و شاياشان گردانيد ، نه آنكه چشم از آن پوشيد. مشروطه يا « سررشته داري توده» بهترين گونه از سررشته داريهاست.
ميگويند : از چه راه توان اين توده را شاياي مشروطه گردانيد؟..
ميگويم : ايرانيان در اين 37 سال هنوز از هزار تن يكي معني راست مشروطه را نفهميده اند. هنوز انديشه‌ی روشني از آن در دلهاشان نميباشد. پس ناچاريست كه شاياي آن نباشند. ناچاريست كه ارج آن ندانند.

گام نخست در راه شايندگي اين توده آنست كه بكوشيم و معني راست مشروطه را بهمگان بفهمانيم ، بكوشيم انديشه هاي روشني درباره‌ی آن در دلها پديد آوريم.

144 ـ گفتارهای پراکنده از روزنامه‌ی پرچم


روزنامه‌ی پرچم ـ چند آگاهي درباره‌ی آن

1ـ دارنده‌ی اين روزنامه از اين راه نان نخواهد خورد و هوس نويسندگي او را بداشتن روزنامه برنیانگيخته. اين نامه تنها براي راهنمايي بتوده و كوشش به پيشرفت كشور بنياد گزارده شده و در اين باره نخست اميد ما به پشتيباني و نگهداري خداي پاك ، و دوم بهمراهي و ياري مردان بخرد و پاكدل ميباشد.

2ـ اين نامه راهي را دنبال ميكند و پيش از آغاز بچاپ زمينه اي براي خود در شانزده ماده برگزيده كه همه‌ی كوششها و نوشته ها جز در آن زمينه نخواهد بود. در شماره هاي آينده آن شانزده ماده و زمينه‌ی پيشرفت روزنامه را خواهيم نوشت.[1]

3ـ اين نامه هميشه يك سخن خواهد گفت و يك انديشه خواهد داشت. اگر كساني شماره هاي اين را نگه دارند از آغاز تا بانجام دو گفته ضد هم در آن نخواهند يافت. ما نميدانيم تا كي اين نامه را نشر خواهيم كرد. اين كاريست كه با خداست. اين ميدانيم تا نشر ميكنيم گامي بهوس ويا بكينه نخواهيم برداشت و از راه خود نخواهيم پيچيد.

143 ـ اردبيل يا كانون بيهوده‌كاري


كارگاه ملاسازي اردبيل در پروردن بچه‌آخوند و سيد و صوفي و دريوزه و روضه خوان و شيخ پايدار بوده و هست. اگر در پايتخت كشور آيت الله بازي در اين چند هفته‌ی اخير بازگشته و رواج گرفته[1] در اردبيل از بسيار پيشتر اين دستگاه رواج داشته است. اردبيل در اين شيوه از همه‌ی شهرهاي ايران جلوتر مي‌باشد.

از كارهاي بسيار نيك رضاشاه بود كه در دوره‌ی خود درِ اين كارگاه اردبيل را بگل اندوده از كار آن جلو گرفت. ولي جاي افسوس است كه آنشاه نتوانست اين بنياد را از پاي بست براندازد و ويران سازد.

جاي افسوس بيشتر اينجاست كه اينها دعوي دينداري ميكنند. بلكه خود را پيشروان و نگهبانان دين مي‌شمارند. در حاليكه هيچيكي از ايشان معني دين را نميدانند. هيچيكي داراي دين نمي‌باشند. آنها از اين راه نان ميخورند. روزي بدست مي‌آورند. بيشتر آنها مردان بيمايه و بي‌فهمي هستند كه معني دين را نميدانند بجاي خود ، معني هيچي را نميدانند. تنها سرمايه شان يك ريش و يك دستار و يكدست رخت دراز است. برخي نيز لقبهايي از فخرالواعظين ، سلطان الذاكرين ، فصيح الزمان ، تاج العارفين ، و مانند اينها بروي خود گزارده اند.

142 ـ بيهوده دست و پا ميزنند (2)


احمد کسروی از سال 1313 در ماهنامه‌ی پیمان در پیرامون شعر و شاعری گفتار نوشت و آن ماهنامه چنان بود که هر جستاری را آغاز می نمود تا چندی ایرادهای خوانندگان را چاپ کرده به آنها پاسخ می گفت تا آنکه زمینه نیک روشن می شد و جای تاریکی بازنمی ماند ، سپس جستار دیگری آغاز می یافت. همچنین شبهای پنجشنبه و روزهای یکم هر ماه نشستهایی در پیرامون جستارهای پیمان برگزار می کرد که تا سال 1324 همچنان ادامه داشت. در این نشستها آشنایان و خوانندگان پیمان و بویژه آنانکه ایرادی به نوشته های پیمان داشتند می آمدند و گفتگوها می رفت.

141 ـ بيهوده دست و پا ميزنند (1)


بهنگام چاپ اين شماره گفتاري از آقاي علي باستاني از خوزستان رسيد كه چون در اين شماره جا باندازه‌ی آن نمانده چاپش را بشماره‌ی ديگر ميگزاريم ولي مي‌بايد در پيرامونش چند سخني بنويسيم :

در يكي از شماره هاي « آموزش و پرورش» كه مهنامه‌ی رسمي وزارت فرهنگست گفتاري بخامه‌ی دكتري (دكتري كه ما نامش را ندانسته ايم ولي پيداست كه با همه‌ی عنوان دكتري از خرد بي بهره است) زير عنوان « دفاع از ادبيات ايران» بچاپ رسيده كه آقاي دكتر بهواداري از شعر و شاعران پرداخته ، و يكرشته سخنان پوچ و شعرهاي بيفرهنگانه اي را از اين شاعر و از آن شاعر گنجانيده از جمله در برابر گفته هاي ما و ايرادهايي كه بشاعران ميگيريم چنين گفته است :

« بايد يقين داشت كه در باب شعر و ادب در اشتباهند و هنوز به تفاوت طرز فكر و بيان شاعرانه با روش و گفتار فلسفي و ديني و اخلاقي و عملي پي نبرده اند»

140 ـ نمونه‌ی حديث


مشت نمونه‌ی خروار است

چون پايه‌ی كار و زندگي بلكه همه چيز ما بر روي حديث نهاده شده از اينرو بر همه‌ی ما لازم است كه بدانيم خود اين احاديث چگونه و بر روي چه پايه هائي است. ولي بعكس ، بيشتر مردم يا از اين زمينه هيچ خبر ندارند و يا اگر هم دارند چون از پشت پرده‌ی عادت و تقليد نگاه ميكنند نمي توانند چگونگي مطلب را ببينند. اينست كه در اين جا قسمتهاي روشني را كه از پشت پرده هم توان ديد از جلد چهاردهم بحار بفارسي مي‌آوريم تا خوانندگان بتوانند از روي اين ديده ها پي به نديده ها ببرند ولي اگر كساني بخواهند بهتر از چگونگي كار آگاه شوند بايد بخود آن كتاب رجوع كنند و با نظر حقيقت جوئي بخوانند.

جلد چهاردهم بحار باب اول از كتاب كافي ـ خدا گردانيد (يا پهن كرد) زمين را از زير كعبه بسوي مني و از مني بعرفات و گردانيد از عرفات سوي مني پس زمين از عرفات است و عرفات از مني و مني از كعبه است ـ در حديث ديگر است كه نهرها هم از زير خانه‌ی كعبه جاري ميشود. و نيز در جاي ديگر است كه محل باد هم زير ركن شامي كعبه است.

139 ـ باز چند سخني از بهائيان


مي‌شنويم از شوقي افندي رباني براي بهائيان ايران دستور رسيده كه از شهريكه هستند و مي‌باشند سفر كنند و هريكي در ديهي يا قصبه اي نشسته مردم را به بهائيگري خوانند. نيز مي‌شنويم كساني از بهائيان تهران بدماوند و ديگر جاها رفته بكار پرداخته اند.

ما در شگفتيم كه بآن ايرادهاي روشني كه ما گرفتيم و پاسخ تلبيديم پاسخي ندادند (و نتوانستند داد) ، و از آنسوي به اين چنين كاري برخاسته اند. ايرادهاي ما را در اينجا بي پاسخ گزارده در ديه ها بسراغ فلان كشاورز بيسواد و بهمان دروگر عامي رفته اند. راستي را درشگفتيم.

ما ميخواهيم از ايشان بپرسيم : شما در پي چه هستيد؟.. آيا يكدين راست و درستي ميداريد و ميخواهيد مردمان را برستگاري رسانيد و اين كوششها را در آن راه ميكنيد و يا درپي آنيد كه مردم را فريب داده بگرد سرخود آوريد و سودجويي نماييد؟..

138 ـ از اين راه چه هوده اي توانند برداشت؟!


يكي نامه اي فرستاده مي‌نويسد : كساني نوشته هاي شما را برداشته گفتارمي‌پردازند يا كتاب مي‌سازند. برخي ملايان همين رفتار را بالاي منبر ميكنند ، آيا نميخواهيد جلو گيريد؟..

مي‌گويم : از جواناني كه جز درپي خودنمايي نمي‌باشند و از خوشيهاي زندگاني تنها آنرا شناخته اند ، و از ملاياني كه در همه‌ی زيست خود جز دكانداري و مردم‌فريبي كاري ياد نگرفته اند ، چه شگفت كه بچنين ناداني برخيزند. ولي آنان را از اين كار چسودي ، و مارا چه زياني تواند بود؟!..

آيا اين نه ماننده‌ی آنست كه كسي در برابر كاريز زاينده اي جويي كند و آب با دست از آن كاريز بردارد و در جوي ريزد و چنين وانمايد كه آن نيز كاريزي زاينده ايست؟!..آيا اينكار را تا كي تواند كرد؟!..از اين راه چه هوده تواند برداشت؟!.. از چنين ناداني رسوا چه نياز بجلوگيري مي‌باشد؟!...

137 ـ خرده گيري و پاسخ آن


آقاي اسماعيل منصوری از شاپور مينويسد :

« برخي از دوستان ديرين شما گله ميكنند كه آقاي كسروي در گذشته درباره‌ی بيرون آمدن آدمي از بوزينه مخالف داروين و پيروان او بوده. در صفحه‌ی 63 كتاب راه رستگاري نوشته اند : « اينكه ميگويند آدمي از بوزينه برخاسته نه درست است آدمي كجا بوزينه كجاست». ولي در اين نزديكيها برخاستن آدمي را از بوزينه در صفحه‌ی 18 در كتاب خدا با ماست پذيرفته اند. چنانكه مينويسيد : « بلكه همچنين است داستان آدمي كه بگفته‌ی آنان از بوزينه يا از يك جانور بالاتري پيدا گرديده. اينها چيزهايي است كه دانشمندان ميگويند ما چون ايرادي نميداريم پذيرفته ايم». خواهشمندم چگونگي را روشن گردانيد.

136 ـ راه ايراد را هم نمي‌شناسند

آقاي كسروي
بعضي از دشمنان شما كه با استادان ادبيات آشنائي دارند ميگويند كه آقاي ... كه يكي از استادان دانشگاهست گفته چون آقاي كسروي خودش شعر نميگويد از اين جهت با شعر و شعرا مخالف است و اگر ميتوانست شعر بگويد همانا با شعر مخالفت نميكرد. پاسخ اينها را چه بايد داد؟!.
اهواز ـ بهبهاني

پرچم : آري اينسخن را آن استاد دانشگاه و ديگران بارها گفته اند و همين سخن نمونه‌ی نيكي از پوچ‌مغزي ايشان مي‌باشد. استاد دانشگاه را تماشا كن كه راه ايراد گرفتن را نيز نمي‌شناسد. بارها ديده بودم كه در دادگاه فلان متهم چون بيسواد و عاميست نميداند چگونه پاسخ دهد و يا دليل بياورد ، و اكنون همان حال را از استاد دانشگاه مي بينيم. اما پاسخ :

نخست ، مگر آدمي هر چيزي را خود نداشت يا نتوانست با آن دشمني ميكند؟!. همين من موزيك زدن و آواز خواندن نميتوانم ، از خشنويسي نيز بي بهره ام ، بسياري از دانشهاي نوين را از فيزيك و شيمي و رياضيات عالي و پزشكي و مانند اينها نميدانم. آيا با آنها دشمني نموده ام؟!. من نه تنها با اينها كه نميدانم دشمني نكرده ام خود هميشه هوادار آنها بوده ام و خواهم بود. از آنسوي من منطق و اصول خوانده ام و سالها در شناختن ريشه‌ی نامها بكوشش پرداخته ام. با اينحال گفته ام و ميگويم : اينها رشته هاي بيهوده ايست. استاد روسياه چون خودش در پنجاه و شصت سال زندگاني جز هوسبازي و سودجويي نشناخته مي‌پندارد همگي مردم از تيپ او مي‌باشند.

135 ـ اين باياي آدميگري شماست



كساني مي پندارند اين شاهراهي كه ما مي نماييم و آميغها كه روشن ميگردانيم ، آنان آزادند كه بپذيرند يا نپذيرند.

ميگويم : نچنين است. شما كه آدمي هستيد بايد درپي آميغها باشيد ، و چون مي‌يابيد تشنه‌وار بپذيريد و پيروي كنيد. خدا بشما فهم و خرد داده كه يكراه رستگاري كه نموده ميشود بشناسيد و بپذيريد و با ديگران در آن همگام باشيد. اين باياي آدميگري شماست و جز اين نتواند بود.

آنانكه از آميغها رو گردانند و از شاهراه رستگاري كناره جويند ، ارج آدميگري خود را از دست داده‌اند ، و گذشته از خودشان مايه‌ی تيره‌روزي و پستي فرزندانشان خواهند بود ، و پس از همه ، در پيشگاه آفريدگار شرمنده و سرافكنده خواهند گرديد.

گاهي كساني ستيزه رويي نموده چنين ميگويند : « شما آنچه ميخواهيد بگوييد ، ما كه نخواهيم پذيرفت». ميگويم : اين ناداني را پيش از شما جهودان كرده اند.

134 ـ بهانه يكي دوتا نيست.


1ـ انقلاب چيست؟..

دو تن از جوانان بنزد من آمده و نشسته و بسخن پرداخته يكي از ايشان چنين ميگويد : « نوشته هاي شما را خوانده ايم. حرفهاتان راستست. ولي از اينراه دير به نتيجه ميرسيد. بايد در اين مملكت انقلابي بشود ...». ديگري سخن او را دنبال كرده ميگويد : « شما ميخواهيد از راه تكامل تدريجي اصلاح بشود. ما جوانان تندرويم ما عقيده مان آنست كه بايد با انقلاب اصلاح فوري كرد». هنوز من پاسخ نداده آن يكي بار ديگر بسخن آمده چنين گفت : « آري ما عقب مانده‌ايم بايد تندرو باشيم».

گفتم : اينسخنان شما چندان پرتست كه من درمانده ام چه پاسخي دهم. « انقلاب» نيز از كلمه هاييست كه بزبانها افتاده و بي آنكه معناي روشني از آن بفهمند بكار مي‌برند. من اگر از شما بپرسم : « انقلاب چيست» ميدانم كه خواهيد درماند. بهرحال شما كه خواهان انقلابيد آيا نقشه‌ی يك انقلابي كشيده و زمينه آماده گردانيده ايد؟..

گفتند : نه ما مقصودمان اظهارنظر است. عجالتاً نقشه اي نكشيده ايم.

133 ـ بدي را از اندازه ميگذرانند

يكراهي كه تازه آغاز مي‌يابد ، و يك باهمادي كه تازه بنياد گزارده ميشود ، يكي از پيشامدها براي آن اين باشد كه كساني بيايند و زماني همراهي نمايند ، ولي سپس در نتيجه‌ی ناشايستگي بيرونشان گردانند يا خودشان در همراهي پايداري نتوانسته بيرون روند. اين براي هر باهمادي پيش آمده و آيد و باهماد ما نيز از اين پيشامد بركنار نتوانستي بود ، و چنانكه ياران ما آگاهند كساني بوده اند كه خودشان كناره جسته اند و كسانيرا نيز ما بيرون كرده ايم.

چيزيكه هست در باهمادهاي ديگر نامهاي چنين كساني را پس از بيرون كردن در روزنامه نويسند ، ولي ما تا كنون اينرا نخواسته بوديم.

132ـ مسلمانان در جستجوی دموکراسی (2)

در گفتار گذشته گفتیم شور و هیاهو نمودن و خودکامه ای را برانداختنِ یک مردمی به آن معنی نیست که خودکامگی برای همیشه از آن کشور رفته و دموکراسی استوار خواهد گردید. شورش بی نقشه و زمینه به آشوب و هرج و مرج و آمدن خودکامگی نوینی با رختی دیگر تواند انجامید.

نیز گفتیم گشودن راه دموکراسی به دو کار نیاز دارد : یکی یادگرفتن و آموختن معنی راست دموکراسی و دیگری پاک گردیدن از آلودگیهای شرقی که سنگ راه دموکراسی است. در این گفتار از آلودگیهایی که مانع دموکراسی است نام خواهیم برد.

آلودگیهای شرقیان چیست؟

ما در اینجا جز آنکه فهرستی از آلودگیهای شرقیان را بیاوریم کار دیگری نمی توانیم کرد و خوانندگان را برای آگاهی بیشتر به گفتارهای این پایگاه و نیز دیگر نوشته های احمد کسروی که سالهای بازپسین زندگانی خود را یکسره به نبرد با آنها پرداخت می خوانیم.

آن آلودگیها و گرفتاریها اینهاست :

131ـ مسلمانان در جستجوی دموکراسی (1)



پایگاه : در ماههای گذشته پیشامدهای شگفتی یکی پس از دیگری در کشورهای مسلمان شمال آفریقا و غرب آسیا روی داد. چون کسانی این را به « بیداری اسلامی» تعبیر کرده اند ، می خواهیم در اینجا اندکی به آن رشته رویدادها پرداخته و از اینکه بیداری اسلامی چه چیزی تواند بود سخن رانیم.

130ـ يك نبرد ديگري كه بايد كنيم

از چنديست كه يك زمينه اي را بديده گرفته ميخواستم گفتاري در آن باره نويسم از اين شماره بشماره‌ی ديگر مي انداختم. ولي بتازگي خيره رويي يك روزنامه وادارم ميكند كه بآن زمينه پردازم و آنچه نوشتني است بنويسم. ليكن نخست بآن روزنامه پرداخته و پاسخش داده سپس بخود زمينه باز خواهم گشت.

1ـ خشکه فیلسوفی

خشكه فيلسوفي چيست؟.. « خشكه فيلسوفي» ناميست كه ما بيكي از نادانيهاي توده‌ی ايران داده ايم. در اين توده‌ی بدبخت از بس بيماريها فراوانست به بيشتر آنها نامي گزارده نشده است و ما ناچاريم خود نامي بآنها گزاريم.

خشكه فيلسوفي آنست كه مثلاً شما اگر در نشستي سخن از زيانهاي صوفيگري و از بديهاي آن ميرانيد و يكي از صوفيان يا از هواداران ايشان بشما پاسخ ميدهد ، در آنميان مي بينيد ناگهان كسي بي آنكه بداند صوفيگري چيست و صوفيان چه ميگويند ، و بي آنكه بايرادهاي شما و بپاسخهاي آن صوفي گوش داده و فهميده باشد ، تنها بنام خودنمايي از گوشه اي بسخن پرداخت و با يك لحن فيلسوفانه چنين گفت : « آقاي فلان ، حقيقت اينست كه شما افراط ميكنيد و آن آقا هم تفريط ميكند. در اينكه صوفيگري عيبهايي دارد حرف نيست ، ولي نه بآن اندازه كه شما ميگوييد» ، مي بينيد اينرا گفت و بهر دوي شما برتري فروخت و بخود باليد. اينست معني خشكه فيلسوفي. خشكه فيلسوفي آنستكه كسي تنها با ياد گرفتن دو كلمه‌ی « افراط و تفريط» يا ازبر داشتن يك مصرع « نه بآن شوري شوري نه باين بي نمكي» در هر گفتگويي داوري فيلسوفانه كند و بهمگي مردم برتري فروشد.

129 ـ خدا ما را از آسيب رشک نگهدارد


پایگاه : باید بیگمان بود که برخی خرده گیریها سرچشمه ای جز رشک ندارد. در پاسخ
اینگونه خرده گیریهاست که احمد کسروی گفتار زیر را برشته‌ی نوشتن کشیده و
چون امروز نیز بجای خرده گیری دانشی و منطقی همان رشک پلید را در
 نوشته هایی توان دید اینست به آوردن این برخاستیم.

از روزيكه باين كار برخاستيم من هميشه كوشيده ام تا بتوانم خود را برو نكشم. هميشه مي گويم : من آفريدة ناچيزی بيش نيستم. شما مرا ناديده گيريد و درپي دردهاي خود باشيد. اينها كه من مينويسم دردهاي شماست. چنين انگاريد يكمرد ناشناسي اين دردها را بشما يادآوري مي كند و راه چاره را نشان ميدهد. آخر شما مرديد! آخر شما آدميد! ببينيد ديگران بشما با چه ديده مي نگرند.

من تاكنون نامي بروي خود نگزاردم و در اينسخنان كه مي گويم جايگاهي براي خود باز نكردم. امروز كسانيكه باندازة ده يك من دانش نميدارند از راه آن زندگي مي كنند ولي من دانشهاي خود را در راه رهايي شما بكار مي برم و زندگي از دسترنج خود بسر ميدهم. همة اينها را مي كنم براي آنكه كساني مرا در ميان نبينند و بخود من چشم ندوزند. ليكن باز مي بينم چاره نمي شود و عيب جوياني همه برآن مي كوشند كه راست يا دروغ كمي در من پيدا كنند و برفتار و كردارم ايراد گيرند.

128 ـ كارما با اينها چه خواهد بود؟.

چنانكه آقاي احمد پاكروان از قزوين ، و آقاي صمدي از مياندوآب نوشته اند و از تهران نيز آگاهيها رسيده به بهاييان دستور داده شده كه پرچم و يا ديگر نوشته هاي ما را نخوانند و با كسي از پاكدينان بسخن نپردازند. اينست پاسخي كه انجمنهاي بهايي بپرسشهاي ما داده اند.

كنون ما از خوانندگان مي‌پرسيم : باين چه نامي بايد داد؟.. اينكه كساني خود را از مردم جدا گردانند ، و يكرشته سخناني را دستاويز ساخته انجمنها سازند و كتابها نويسند ، و كوششها بكار برند ، ولي چون يكي برخيزد و ايرادهاي گيرنده اي گيرد و از پاسخ درمانند ، ازو رو گردانند و خود را بخاموشي زنند ـ چنين چيزي چه عنواني تواند داشت؟!

اگر نيك انديشيد اينان دسته بندي را دوست ميدارند ، و از آنكه يك تيرة جدايي باشند و با ديگران كشاكش و گفتگو كنند لذت ميبرند ، و در اينراه هوسبازيست كه آن كوششها را ميكنند و بآن خودنماييها مي‌پردازند ، وگرنه چه خواست ديگري را توانند داشت؟..

127 ـ چه شد بیاد کسروی و راه او افتادید؟!


در روزهای اخیر آگاه گردیدیم که در فیس‌بوک با نام احمد کسروی صفحه‌ای باز شده و یک گروه سیاسی که مرامش با اندیشه‌های احمد کسروی و باهماد آزادگان هیچگونه سازگاری ندارد از نام و پیکره‌ی او سود جسته سخنان و پیامهای حزبی خود را نشر میدهند. باید گفت : شما که خواستتان جو فروختن است گندم نمودنتان بهر چیست؟! ما نمی‌دانیم در پاسخ چه دارند بگویند. در آن صفحه هم راهی برای پیام گزاردن نیافتیم. اینست ناچاریم اینجا بنویسیم و امید داریم خواهش ما را پذیرفته از این کار باز گردند.
ما گمان نمی کردیم یک سازمان سیاسی با چنان امکاناتی به چنین کاری دست بزند. در هرحال ما در اینجا اعلام میداریم که مرام ما هیچگونه سازگاری با مرام ایشان ندارد و از ایشان و هم از دیگران خواهش می‌کنیم نام و پیکره‌ی آن بزرگمرد را برای مقاصدی که به ضد آن می‌کوشیده بکار نبرند.
بیاد داریم در سالهای 58 و 59 از سوی باهماد آزادگان گفتاری که در آن نام کسروی برده شده بود برای چاپ در روزنامه‌ی این حزب داده شد ولی با روی سرد مسئولان آن روبرو گردید. ما را هیچ رنجشی از آن نیست و نباید باشد. هر حزبی و جمعیتی راه خود را دارد و باید پیامها و گفتارهاش هماهنگ و سازگار باهم باشد. همانا آن گفتار با خواست ایشان سازگاری نداشته و نخواسته‌اند چاپش کنند. نخواسته‌اند نامی از آن بزرگمرد در روزنامه‌شان برده شود. ولی اکنون که این کار را از ایشان می‌بینیم ناچار شده می‌پرسیم : چشد بیاد کسروی و راه او افتاده اید؟!



126 ـ مردگان بجهان باز خواهند گشت؟!


بتازگي در تبريز كتابچه اي بنام « رساله فصول المهمه في مسئله الرجعه» بچاپ رسيده كه از نامش پيداست در چه زمينه است و نويسنده‌اش از كدام دسته مي باشد. نسخه‌اي از اين كتاب را آقاي آژير براي دفتر پرچم فرستاده و چنانكه ايشان نوشته اند ملايان كه از نوشته هاي شمارة نهم پيمان شوريده بودند و نشستها بر پا ميكردند ، نتيجة آن نشست و برخاست اين شده كه رساله اي در پاسخ گفته ها و ايرادهاي ما نويسند و بچاپ رسانند ، و اين همان رساله مي باشد.
ليكن ما در اين كتابچه چيزيكه پاسخي بگفته هاي پيمان شمرده شود نمي بينيم تنها چيزي كه در اين باره مي يابيم آنستكه در يكجا مي بينيم نوشته شده : « بايد دانست هر آن مسئله كه علماء ملت بصحت آن اتفاق نمود مستلزم ضرورت ميشود. دانشوران عالم اسلام آمدن حضرت مهدي و آمدن عيسي عليه السلام را بعد از ظهور آنحضرت بآخر زمان محول و اتفاق نموده اند ... پس ظهور مهدي عجل الله فرجه و آمدن عيسي ضروري دين ميشود و انكار ضروري مستلزم كفر است ...»

125 ـ بکوشیم امسال سال فیروزمندانه تری برای آزادگان جهان گردد

پایگاه : برادران و خواهران گرامی ، بیاری آفریدگار و با همدستی یکدیگر بکوشیم سال1390 را سال خجسته ای برای همة ایرانخواهان گردانیم. سالها را کوششهای خود ما خجسته و فیروزمندانه گرداند.
گفتارهای کوتاه زیر را از پرچم هفتگی به مناسبت سرسال برگزیده ارمغان می گردانیم :

با ياري خدا و همدستي و پاكدلـي چكاري كه نتوان كرد.

اين سالي كه باز ميشود براي ما سال استواري و ريشه داري خواهد بود.

گمـراهيها بتـكان آمده و نادانيها بخـود جنبيده. خدا را سپاس كه كوششهاي ما كارگر افتاده ، خدا را سپاس كه ميدان بزرگتري براي نيرو ورزيهاي ما گشاده گرديده.

مردمي تا خـود نيـك نباشند از جهان نيكي نخواهند ديد.

124 ـ برانگيختگي چيست؟..

گفتار (پيغمبري چيست؟..) كه در شمارة 8 پرچم نوشتيم يكي از خوانندگان بافهم دربارة آن چنين مينويسد : « گفتار پيغمبري چيست را خواندم. يقين است كه ملايان به پرسشهاي شما پاسخ نخواهند داد ، و حقيقت آنستكه در اين موضوعها چيزي نميدانند. اين ملاها را ما مي شناسيم كه اندازة آگاهيشان چيست. از آنسو چه بسا گفتار شما دستاويزي در دست بيدينان باشد و همينها را عنوان كرده تيشه باساس مسئله بزنند و اين مخالف نظر شماست. از اينجهت بهتر است منتظر ملايان نباشيد و خودتان در اطراف موضوع توضيحات دهيد. اين توقع كه شما داريد و ميخواهيد مردم در اين زمينه بگفتگو نيايند و منتظر باشند تا پس از انجام همة مسائل ، اين نيز روشن شود صورت پذير نخواهد بود. مردم بقضية نبوت علاقه مند هستند ، بلكه برخلاف نظر شما باساس دين و نتيجة آن چندان علاقه نداشته باين قبيل مقدمات يا تشريفات آن علاقه مندند. اينست شما بايد زمينه را روشن گردانيد و من نميدانم شما چه محذوري تصور ميكنيد كه اين موضوع را شرح نميدهيد ، اين هم يكي از حقايق مهمه است و چه بهتر كه بتفصيل شرحش دهيد».

123ـ جاي شگفت نيست

يكي ميگويد : من نوشته هاي شما را ميخوانم و همه را درست مي يابم ، و از خواندن و دانستن آنها خرسند ميگردم. تو گفتيي گمشدة خود را يافته ام. من در شگفتم چگونه كساني اينها را نمي پذيرند؟! .. چگونه ايستادگي مي نمايند؟!..

بارها با آنان روبرو شده پرسيده ام : ايرادتان چيست؟!.. ديده ام ايرادي نمي دارند ، و با اينحال نمي پذيرند ، و بدتر آنكه كساني دشمني نيز ميكنند و از بدزباني باز نمي ايستند.

ميگويم : جاي شگفت نيست. شما اگر اينها را بچهارپايان بخوانيد پيداست كه نخواهند فهميد ، و نخواهند پذيرفت. چرا كه افزار فهميدن و پذيرفتن را نميدارند.

آنكسان نيز چنينند و فهمها و خردهاشان از كار افتاده. آنان را با چهارپايان بيش از اين جدايي نيست كه چهارپايان فهم و خرد را نداشته اند ، و اينان داشته اند و از دست داده اند. اينان بدبختتر از گاوان و خرانند. آنان گاو و خر آفريده شده اند و جاي نكوهشي نيست. ولي اينان آدمي بوده اند و خودشان را بپاية گاوان و خران رسانيده اند.

122 ـ شما خودتان دشمن خودتان مي باشيد

بارها ديده ميشود كساني از ايرانيان سخن از جنگ دولتهاي بزرگ ميرانند و بفيروزي اينسو يا آنسو دلبستگي مي نمايند. گاهي نيز چنين ميگويند : ببينيم پايان اين جنگ چه خواهد بود؟.

ميگويم : شما در اين جنگ چه دستي داشته ايد كه بپايان آن اميدي مي بنديد؟!.. آري در پايان اين جنگ دگرگونيهايي در جهان خواهد بود ، ولي دربارة توده هاييكه در آن دست داشته اند.

شما خودتان دشمن خودتان مي باشيد. آنچه شما را زبون گردانيده و بزيردست بيگانگان داده آلودگيهاي خودتانست. جهان بهر حالي مي افتد بيفتد ، شما تا چنينيد كه هستيد چنين خواهيد بود كه هستيد.

يكمردم تا خود نيك نباشند از نيكيهاي جهان بهره نخواهند يافت.

يك تودة آلوده اگر هم از پيشامدها سودي برند جز چندگاهه نتواند بود و سرانجام هوده اي از آن در دست نتوانند داشت.

121 ـ پيغمبري چيست؟..

از هنگاميكه ما پيمان را بنياد نهاده با نادانيها و گمراهيها بنبرد برخاستيم كساني در اينجا و آنجا نشسته گفتند : « دعوي پيغمبري ميكند» ، و اين را يك افزاري در دست خود ساختند. ما سخن از گرفتاريها و بدبختيهاي مردم رانده و راه چاره نشان ميداديم ، آنان پروايي باينها نداشته و همه چيز را رها كرده تنها اين بهانه را دنبال ميكردند.

آقاي محمدعلي فروغي كه چند ماه پيش مرد و در روزنامه ها او را از دانشمندان جهان شمردند ، بلكه نام فيلسوفش دادند ما يك رفتار بسيار عاميانه اي ازو ديديم ـ اينمرد هوادار خيام و حافظ و سعدي ميبود ، پشتيباني از صوفيگري ميكرد ، برواج فلسفه از كهنه و نو ميكوشيد ، بملايان نگهداري مينمود[1] ، با پيراستن زبان فارسي دشمني نشان ميداد ، دربارة « قضا و قدر» پافشاري ميداشت و ميخواست همگي با وي هم باور باشند.

اينها كه ماية بدبختي ايران ـ بلكه سراسر شرقست ـ جناب آقاي فروغي پشتيباني از همة آنها ميكرد ، و پيداست كه اين رفتار او ساده نمي بود.

120 ـ گفت و شنيد

كساني گاهي پرسشهايي از من كرده اند و من پاسخهايي داده‌ام و اينك آنها را در اينجا مي‌آورم :

پرسش ـ آيا شما اميد باصلاح ايران داريد؟!. اينمردم اصلاح خواهند شد؟!.

پاسخ ـ نخست بايد ديد « اصلاح» چيست و شما چه معنايي از آن ميخواهيد. زيرا در ايران يكرشته كلمه هايي بزبانها مي رود در حاليكه يك معناي روشني از آنها در ميان نيست. مثلاً تمدن ، تربيت ، اخلاق ، ادبيات ، عقل از كلمه هاييست كه پياپي بزبانها ميرود ، ولي اگر جستجو كنيد خواهيد ديد از هيچكدام آنها معناي روشني در دلها نيست. همان «تربيت» را بگيريد : تربيت چيست؟ ، چه چيزهاست كه تربيت توان ناميد؟ ، چه كسيست كه ميتواند ديگران را تربيت كند؟ ، اين پرسشها را از هر كه بكنيم پاسخي نخواهيم شنيد. نه تنها مردم عامي اينها را نميدانند ، درس خوانندگان و دانشمندان نيز نميدانند. اگر ميدانند باين پرسشهاي ما پاسخ دهند.

روزي يكي از آنان گفتاري نزد من آورد عنوانش اين بود : « بايد جامعه را تربيت كرد» من گفتم : تربيت چيست؟.. يكه خورد و گفت : « چطور تربيت چيست؟!.. تربيت ديگر!». گفتم آخر شما نوشته ايد : « بايد جامعه را تربيت كرد» من ميپرسم : چه چيزهاست كه تربيت شمرده ميشود؟!. چه چيزها را بايد بمردم ياد داد تا تربيت شوند؟!. اينها را بگوييد. گفت : « من تعجب از فرمايش شما دارم. پس ديگران چكار ميكنند؟!..‌» گفتم : من نميدانم ديگران چكار ميكنند و با آنها كاري نداريم. شما يك جمله اي را نوشته ايد و من معناي آنرا از شما مي پرسم. شما اگر ميدانيد آنرا بگوييد. از پاسخ درماند و خاموش نشست و سپس گفتار را برداشت و بيرون رفت. پس بخيره نميگويم كه درس خواندگان و دانشمندان نيز نميدانند.

119 ـ كمونيستي در ايران

در شمارة گذشته گفتاري زير همين عنوان نوشتيم و پيداست كه بكساني از ايرانيان خوش نخواهد افتاد. چيزيكه هست در اين زمينه ها در بند رنجش يا خشنودي يكدسته و يك گروه نتوان بود. اين گفتگو از آيندة بيست ميليون مردمست. گفتگو از بنياد زندگانيست. آنكسان اگر سخناني با دليل نوشتند ما نيز با دليل پاسخ دهيم ، و اگر بسخنان بي دليل برخاستند پيداست كه ما پاسخي نخواهيم داد.

چنانكه نوشته ايم ما نميخواهيم از نيكي يا بدي كمونيستي سخن رانيم. اين گفتگو جاي ديگري دارد. سخن ما در اين گفتارها از دو چيز است :

1) كسانيكه در ايران بكمونيستي ميگرايند نود در صدشان از معني راست كمونيستي نا آگاهند و از روي فهم و باور بآن نمي گرايند. اين رفتار در ايران تنها دربارة كمونيستي نيست. با دموكراسي نيز همين رفتار را كردند. با هر چيز همين رفتار را ميكنند.

2) كمونيستي چارة دردهاي ايران يا شرق نيست. هر مردمي دردهاي ديگري دارند كه چاره اش نيز ديگر است. كمونيستي براي آسايش زندگاني كارگران و رنجبرانست ، و اين در جاييست كه گرفتاريهاي بزرگ ديگري نباشد.

در اين دو زمينه است كه ما سخن ميرانيم.

118 ـ آيا جهان بهتر از اين تواند بود؟..

ميگويند : آيا جهان بهتر از اين تواند بود؟..

ميگويم : چرا نتواند بود؟! جهان هميشه در پيشرفتست و هميشه رو بسوي بهتري ميدارد.

ميگويند : آدميان بهتر از اين نتوانند بود.

ميگويم : اين گفتة آنكسانيست كه خود از نيكي گريزانند و خواهان آن نمي باشند. اين بهانه ايست كه هميشه بدان داشته اند.

ميگويند : آيا ريشة جنگ را توان برانداخت؟..

117 ـ راه ايراد را هم نميدانند

از تبريز مي‌نويسند ملايان يك ايرادي بشما پيدا كرده اند. در سي سال پيش هنگاميكه در تبريز بوده ايد كتاب شريعتي براي دبستانها نوشته ايد كه در آن دوازده امام را شمرده نام « امام زمان» را نيز برده ايد. اين را دستاويز بزرگي گردانيده اند. دو سال پيش روزنامة آذربايجان نيز آنرا نوشته بود.

ميگويم : اينان كسانيند كه روانهاشان بيمار و خردهاشان بيكاره است و چون نمي‌توانند حقايق را بپذيرند ببهانه هاي شگفتي برميخيزند ، ايرادهاي خنكي ميگيرند. همچون كودك كه چون چيزي را نخواست بهانه هاي خنكي آورد و ايرادهاي شگفتي گيرد.

مردميست آلوده و درمانده و سركلافه را گم كرده. ما رنج ميكشيم ، زيانها مي‌بريم ، و در راه رهايي آنان ميكوشيم ، با گمراهيها نبرد ميكنيم ، و يكرشته حقايق را كه همسنگ دانشهاست در ميان آنان رواج ميدهيم ، و يكدسته در برابر اينها به هرگونه دشمنيهاي پست برميخيزند ، هرگونه ناداني نشان ميدهند ، هر زمان درپي دستاويزي هستند كه ايراد گيرند.

116 ـ پرسشهاي بيهوده

گفتاري را كه در شمارة سوم مهنامة پرچم زير عنوان « سفر قزوين» نوشته در آنجا سخناني دربارة گفتگوي خلافت اسلامي و كشاكش شيعي و سني در آن باره بميان آورديم ، كساني خوانده و بهوس افتاده اند كه بيكرشته پرسشهايي برخيزند. در حاليكه ما در همان گفتار چند بار ياد كرديم و در جاهاي ديگري نيز نوشته ايم كه گفتگو از داستان خلافت اسلامي از دين نيست ، بلكه اگر راستي را بخواهيم خود بيدينيست. آري بيدينيست كه يكدسته مردم كارهاي زندگاني خود را رها كنند و از پيشامدهاي هزار و سيصد سال پيش بكشاكش پردازند. اين معني زندگاني را ندانستنست. اين بخرد و راهنمايي آن پشت پا زدنست. دين براي آنست كه مردم باين نادانيها نيفتند.

با آنكه بارها اينرا نوشته ايم باز اين پرسشها را ميكنند. من نميدانم يك سخن را چند بار بگوييم تا آنان بفهمند؟!. نميدانم چه سودي در اين گفتگوي بيهوده ديده اند؟!..در اين كشور اگر از ساده ترين جستارهاي زندگاني بپرسيم كمتر كسي آگاهست و كمتر كسي پاسخ تواند داد. چهل سالست در كشور مشروطه روان گرديده هنوز يكي از هزار مردم معني راست مشروطه را نميدانند. در اين پيشامدهاي پولي دو سال اخير ما ديديم بازاريان و بازرگانان از معني راست اسكناس و پشتوانه آگاه نمي باشند و اين چيزي را كه بايد بدانند ندانسته اند ... اينگونه دانستنيها را بكنار نهاده اند ، و همه در جستجوي آنند كه علي خليفه بوده يا ابوبكر ، فدك حق دختر پيغمبر مي بوده يا نمي بوده ، حسن با معاويه چرا آشتي كرده ، حسين با يزيد چرا بجنگ برخاسته است.

115 ـ کسروي چه مي گويد؟

پايگاه : گفتاري كه در اين پست آمده را چند سال پيش آقاي اصغر فتحي استاد دانشگاه كَلگري كانادا نوشته اند و چون نوشته‌ي دانشورانه ايست بجا دانستيم در اينجا بياوريم.

بقلم اصغر فتحي

احمد کسروي در روز 20 اسفند ماه 1324 (برابر 11 مارس 1946) در کاخ دادگستري تهران ، هنگام بازپرسي دربارة نوشته هايش راجع به اسلام ، به دست چند تن از گروه فدائيان اسلام کشته شد. اکنون که نزديک به شصت سال از مرگ او مي گذرد بجاست نگاهي به نوشته هاي او بيفکنيم و وضع ديروز و امروز ايران را از ديدگاه انديشه هايش بسنجيم.

کسروي در حدود هفتاد سال پيش به نويسندگي دربارة گرفتاري هاي ايران و جهان پرداخت. او دريافت هاي خود را در ماهنامة پيمان و روزنامه پرچم و کتاب هاي بسيار باز نموده و يک ايدئولوژي که اصل و فرع هايش باهم ارتباط منطقي دارند پديد آورده است که براي کساني که دربارة اين موضوع ها ازراه تجزيه و تحليل علت و معلولي مي انديشند جالب به نظر مي رسد.

انديشه هاي کسروي بر پاية بررسي هاي علم هاي اجتماعي و آماري نيست. او درس خواندة دانشگاه هاي غربي نبود. مردي بود « خود ساخته» و دريافتش از مسئله هاي اجتماعي بيشتر بر پاية کنجکاوي ، هوشمندي ، تفکر منطقي و حس همدردي و نوع دوستي قرار داشت. آگاهي هاي تاريخي او نيز بينش ويژه اي به او از زندگي اجتماعي داده بود و با دانستن زبان هاي ترکي و عربي از انديشه هاي غربي که به اين زبان ها درآمده بود نيز آگاهي داشت.

114 ـ‌ در كناره‌ي « قانون دادگري»

ما گرچه برآنيم كه زندگاني را از بنياد آن برگردانيم و تا بنياد بخردانه‌ي ورجاوندي براي زيست آدميان استوار نگردانيم بسخن ديگري درنياييم. از اينرو ما كمتر از اداره ها گفتگو كنيم ، كمتر به پيشامدهاي آينده و گذرنده پردازيم. ليكن براي آنكه از حال كشورها و از گرفتاريهاي مردمان دليلها بگفته هاي خود آوريم و گواهيها ياد كنيم گاهي بهتر شماريم كه بداستانهايي از پيشامدها پردازيم.

بسياري از خوانندگان ميدانند كه در سال 1312 كه سال نخست پيمان ميبود و ما نبرد با اروپاييگري ميداشتيم كتابي بنام « قانون دادگري» نوشتيم كه خواستمان از آن نشاندادن بدي قانونهاي اروپا ميبود ، و در آن كتاب گذشته از ايرادهايي كه بقانونهاي اروپايي گرفته شده داستانهايي نيز از گرفتاريهاي مردم در عدليه‌ي ايران ياد گرديده و چون بتازگي نويسنده بيك داستان ديگري از آنگونه برخورده ام اين را نيز در اينجا ياد ميكنم ، و سپس هوده اي را كه از آن ميخواهيم روشن خواهم گردانيد.

در تبريز در شهريور ماه 1320 حاجي محمدحسين توكلي كه يكي از بازرگانان و بازاريان ميبوده كشته شده.