پرچم باهماد آزادگان

113 ـ كساني از بديها تنها از نام آنها مي گريزند

كساني از بديها تنها از نام آنها مي گريزند : دزدي ميكنند ولي آنرا بگردن نمي‌گيرند ، بستم برميخيزند ولي رُويه‌ی دادگري بآن ميدهند ، خود را از خيمهاي پست نمي پيرايند ولي اگر « پست‌خيم» خوانندشان ميرنجند. همانا مي پندارند تنها نام بدي بد است.

اين يك نافهمي از ايشانست. بديها آنچه هناييدنيست خواهد هناييد اگرچه آن را پوشيده دارند ، و يا بگردن نگرفته از خود باز گردانند.

اين بآن ميماند كه كسي زهر خورد و نام آن دارو گزارد ، و يا از همه پنهان دارد ، و از ناداني چنين پندارد گزندي نخواهد داشت.

بديها روانهاي بدكاران را تيره گرداند و زندگاني توده اي را از سامان اندازد ، و اين زيانها هرآينه خواهد بود اگرچه ببديها پرده كشند و يا آنرا بگردن نگيرند.

همين گردن نگرفتن بديها و آنرا از خود باز گردانيدن خود يك بدي ميباشد.

كمونيستي در ايران

112 ـ مگر فهم و دانش آزاد نيست؟!

ما مي‌شنويم رئيس فرهنگ خوزستان در اهواز با جواناني از شاگردان و آموزگاران كه پرچم خوانده اند و از شعرهاي سعدي و حافظ و خيام بيزاري ميجويند بدرفتاري ميكند ، بلكه نكوهش و بدزباني دريغ نميدارد.

ما درشگفتيم كه چنين چيزي را مي‌شنويم. فسوسا مگر فهم و دانش آزاد نيست؟!.. مگر كسي نبايد بفهمد و بداند؟!.. مگر كسي نبايد نيك و بد از هم جدا گرداند؟!..

آقاي رئيس فرهنگ جواناني كه شما بدرفتاريها با آنان ميكنيد حقايقي را دربارة شاعران خوانده و فهميده و با خرد سنجيده و راست يافته پذيرفته اند ، و اينكار نه تنها درخور نكوهش نيست درخور ستايش نيز هست. آنان وظيفة آدميگري را بكار بسته اند. نكوهش بكساني سزاست كه در برابر حقايق ايستادگي مي نمايند و در گمراهيها و نادانيها پافشاري نشان ميدهند.

آقاي رئيس فرهنگ ، پس هنگاميكه ما گفتارها دربارة شاعران نوشته بديهاي آنان را با دليلهاي روشن نشان ميداديم شما كجا بوديد؟!.. شما اگر آن گفته هاي ما را راست نميدانستيد پس چرا پاسخ نداديد؟!.. اگر راست ميدانستيد پس اين بدرفتاري با جوانان بهر چيست؟!..

111 ـ بايد پاكان از ناپاكان جدا گردند

مي گويند : كسانيكه بيفرهنگي ميكنند و ريشخند مي نويسند چرا بآنان پاسخي نميدهيد؟..

مي گويم : مگر بهر چيزي بايد پاسخ داد؟!.. ناكسان بي ارجي كه نه آن فهم و خرد ميدارند كه گفته هاي ما را بفهمند و گردن گزارند و نه اين توانايي كه پاسخي نويسند ، و از درماندگي بريشخند و دلخكي مي پردازند.

به چنان دلخكان بيخردي چه پاسخي توان داد؟!.. پاسخ را بكسي دهند كه سخني دارد.

ريشخند و ديگر نوشته هاي بيفرهنگانه يكمعني بيشتر ندارد ، و آن اينكه پستي گوينده و نويسنده اش را بفهماند.

آنگاه ما بارها گفته ايم : بايد پاكان از ناپاكان جدا گردند. اين خود هوده اي[= نتيجه اي] مي باشد كه ناپاكان شناخته شوند و جاي هيچ دلتنگي نيست كه كساني ناپاكي خود را به آشكار مي آورند.

پرسشهاي ما از بهائيان

چنانكه خوانندگان ميدانند ما در روزنامة پرچم يكرشته پرسشهايي از بهائيان كرده پاسخ خواستيم. آنكار را چرا كرديم؟..

110 ـ آفتاب حقايق يا دروغ رسوا

شايد بسياري از خوانندگان ميدانند كه از دو يا سه سال پيش[پس از شهريور20 و ميدان يافتن ملايان] نوشته اي بنام « يادداشتهاي كينياز دالغوركي» بميان آمده كه كساني آنرا « زنجير خوشبختي» گردانيده اند و نسخه هايي برداشته باين و آن ميفرستند ، و آن يادداشتها كه از زبان پرنس دالغوركي نوشته ميشود دربارة كيشهاي بابي و بهايي و داستان پيدايش آنهاست.

كوتاهشدة آن يادداشتها اينكه پرنس دالغوركي در سال 1831 ميلادي ( 1246 قمري ، 1209 خورشيدي) در زمان فتحعليشاه بايران آمده كه عضو سفارت روس بوده. ولي در نزد يك ملايي بنام شيخ محمد بدرس عربي پرداخته و اسلام آشكار گردانيده كه رخت ملايان مي پوشيده و عمامه بسر ميگزارده و زن مسلمان گرفته و بميان ملايان و مسلمانان آمد و رفت ميكرده. ليكن در نهان كارش جاسوسي مي بوده.

109 ـ دغلكاري و هوچيگري

چنانكه در شماره هاي گذشته نوشتيم شمارة نهم پيمان كه آخرين شمارة آنمهنامه بود در تبريز هياهوئي در ميان ملايان پديد آورده. در تهران نيز شنيده ميشود برخي حاجيها و مشهديهاي مقدس ـ همان تيره درونان پستنهاد كه از گراني كالاها دارايي اندوخته اند و پياپي بكربلا ميروند و براي آخوندهاي مفتخوار پول ميبرند ـ بهمدستي يكديگر شكايت نامه اي نوشته اند كه بوزارت فرهنگ فرستند.

اين رفتار ايشان بياد من مي اندازد داستان آنمرد دغلكاري را كه در عدليه مي شناختم. اين دغلكار خانة خود را بيك مرد ساده اي فروخته ولي پشيمان گرديده تحويل نميداده. مرد ساده مي آمده و ميرفته ، و جوش ميزده ، و تندي مي نموده ، آن دغلكار در پاسخ چنين ميگفته : « من آنروزيكه اين خانه را فروختم اختلال حواس داشتم و آن معامله باطلست. شما اگر نمي پذيريد برو عدليه تظلم كن. ديگر بدر خانة من نيا. پس عدليه را براي چه گزارده اند؟!..».

مرد ساده ناگزير شده بود وكيلي گيرد و پولي دهد و تظلم كند ، و چون عرضحال بآن مرد دغلكار فرستاده شد او نيز وكيلي گرفته و دعوي را « با تمام اطراف آن تكذيب» كرده بود. « امضا از من نيست تكذيب ميكنم» ، « مهر از من نيست تكذيب ميكنم». با همة اين ، روز جلسه نيز غيبت كرد كه رسيدگي غيابي باشد و اعتراضي دهد و اين بود يكدور نيز رسيدگي غيابي كشيد.

و چون در اينجا نيز محكوم گرديد

108 ـ در پيرامون قرآن

چنانكه بيشتر خوانندگان آگاهند ما در شمارة 9 سال 7 پيمان كه بازپسين شمارة آن مهنامه ميبود سخناني در پيرامون قرآن نوشته چنين گفتيم :

« ما پيغمبر اسلام را برانگيختة راستگويي مي شناسيم ، قرآن نيز كتاب خدايي بوده». يكي از خوانندگان در ارومي كه نام خود را پنهان داشته و نوشتة خود را با دست آقاي محمود عبادي فرستاده باين جمله ها خرده گرفته و با يك تندي بي اندازه ايرادهاي بسياري بقرآن شمرده.

اين خرده گير چنين ميداند كه من در نوشتن آن دو جمله « تصديق بلا تصور و يا دماگوژي» كرده ام ، وگرنه قرآن « مخالف با علم ، مخالف با عقل ، مخالف با تاريخ ، مخالف با موازين اخلاقيست ...» ، و ما چون برآنيم كه هيچ ايرادي را بي پاسخ نگزاريم من باين گفتار ميپردازم :

من بخرده گير ايراد نميگيرم كه چرا بنوشتة من خرده گرفته.

107ـ هركسي نخست بايد بخود پردازد

كساني چون گفته هاي ما را ميشنوند با يكزبان خرده گيري چنين مي پرسند : « اينها چگونه پيش خواهد رفت؟!».

ميگويم : آنگونه كه ديگر آميغها پيش رفته. از نخست براي پيشرفت اينگونه جنبشها يكراه بيشتر نبوده. بخردان و پاكدرونان پذيرند ، و مردانه بياري و پشتيباني برخيزند ، و دست بهم داده نابخردان و ناپاكان را كه ايستادگي مينمايند نابود گردانند. از نخست راه اين بوده و كنون همين خواهد بود.

آنگاه شما را چكار با اين پرسشست؟!.. هركس نخست بايد بخود پردازد ، نخست بايد در انديشة خود باشد. سخنانيست سراپا راست و سراپا بسود جهان ، شما اگر روان درست و خرد آزاد ميداريد بايد تشنه وار پذيريد و در راهش بكوشيد ، نه آنكه به پرسشهاي نابجا برخيزيد.

اين يكي از نادانيهاي ايرانيانست كه هركسي نيكي را از ديگران ميخواهد. هركسي خود پاك و نيكست و آن ديگرانند كه بدند و بايد نيك گردند.

106 ـ از چشم كور بينش مي طلبند

كساني با اين كوششهاي ما كه با نادانيها و پراكندگيها مي نبرديم همراهي ننموده و سبكمغزانه زبان بايراد باز كرده ميگويند : بايد كاري كرد كه با شتاب مردم را بسر خود گرد آورد و باين كشور چاره انديشيد. امروز نبايد مردم را از خود رنجانيد.

ميگويم : اينها پندارهاي خاميست. اين از چشم كور بينش طلبيدن و از پاي لنگ دَوش بيوسيدنست[انتظار داشتن است]. اين بآن ميماند كه شما بخواهيد از يكدسته بيماران سپاه آرائيد.

اين مردم با مغزهاي آكنده و انديشه هاي پراكنده ، هيچگاه نباهمند[باهميدن = اجتماع كردن و متحد شدن] ، و اگر باهميدند بكاري نخورند.

اينان ، اگر ده تن باهم نشينند ، سر هر سخني پندارهاي پوچ و پراكندة خود را بميان آورند ، و هوسها و رشكهاي خود را بكار اندازند.

اينان ، در ايران در يكجايند ، و در زير نام ايرانيگري باهم ميباشند ، و شما مي بينيد كه هيچ هوده اي[نتيجه اي] نيست. پس چه سودي تواند بود ، اگر شما هزار تن يا ده هزار تن را جدا گردانيد و زير يك نام ديگري گرد آوريد؟!..